بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز

وای محمد صادق
این چه عکسیه!

سلام نگار جان
حالت چطوره؟
بچه ها شما ها چتونه؟ بابا مگه ایراد این آواتار من که اتفاقا یه بازیگر مشهوری هم هست چیه؟
نکنه انتظار دارید منم مثل شما دخترا عکس آنجلینا جولی و جنیفر و یا چمیدونم عکس گل و بلبل و دختر و این جور چیزا رو بذارم ها؟ :D:D:D
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
به به
نه مثل اینکه بد جوری چشمات ایراد پیدا کرده، هنوز نمیتونی منو از محمد حسین تشخیص بدی؟ :biggrin::biggrin::biggrin:
البته این قضیه میتونه مربوط به ناتوانی در تشخیص هویتیه افراد هم باشه :D

سلام ارامش خانم
مي گم مادر خيلي پير شدي ديگه چشمات سو نداره من محمد حسين هستم نه محمد صادق

سلام نگار خانم
خوبي؟
:whistle::whistle: خب بخشید!!چرا میزنید!!!
سلام نگار آقا!!چه طوری؟؟دلم واقعا واقعا برات تنگ شده بود.خوبی؟خوشی؟؟چه خوب اومدی:gol:
 

nasimkhordad

عضو جدید
کاربر ممتاز
بابا گفتم سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام :w00:
منم هستمممممممممممممممممممممممممم

 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم سلااااااااااااااااااام
خوش اومدم نههههههههههههههه؟

بابا گفتم سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام :w00:
منم هستمممممممممممممممممممممممممم

سلام نسیم خانوم
حالت چطوره؟
باشه باشه، حالا چرا داد میزنی، خب یواشتر، بابا همسایه ها خوابن بخدا :D
خوش اومدی خوش اومدی
بفرما
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون باران خانم
شما چه طوري زيارت قبول منو دعا كردي

سلام .. ممنون
معلمومه که دعا کردم ...
آواتارمم داغه داغ از همین سفره :smile:

منم سلااااااااااااااااااام
خوش اومدم نههههههههههههههه؟

سلام نسیم خانوم .. خوش اومدی ..


سلام نگار جون .. خوبی ؟
 

nasimkhordad

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام نسیم خانوم
حالت چطوره؟
باشه باشه، حالا چرا داد میزنی، خب یواشتر، بابا همسایه ها خوابن بخدا :D
خوش اومدی خوش اومدی
بفرما

سلام
خوبم تو خوبی؟
خوب بابا هر چی میگم منم هستم هیشکی منو نمیبینه خوب:crying2::crying2:
 

nasim khanom

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام نگار خانومي خوبي
دلم برات تنگ شده بود:crying2:
منم سلااااااااااااااااااام
خوش اومدم نههههههههههههههه؟
سلام نسيم عزيزم خوبي گلم
سلام نگار جان
حالت چطوره؟
بچه ها شما ها چتونه؟ بابا مگه ایراد این آواتار من که اتفاقا یه بازیگر مشهوری هم هست چیه؟
نکنه انتظار دارید منم مثل شما دخترا عکس آنجلینا جولی و جنیفر و یا چمیدونم عکس گل و بلبل و دختر و این جور چیزا رو بذارم ها؟ :D:D:D
اره بابا بچه راست ميگه بازيگر معروفيه...من ميشناسمش...خوش استيلم هست ;)
ممنون نسيم خانم
شما خوبي؟
چرا دانشگاه نرفتي امروز
رفيقم سل گرفته داشت منم الوده مي كرد ولي من زرنگ بودم نتونست
ديگه امروز افتخار ندادم برم دانشگاه فردا ايشالا
يني چي سل گرفته؟ :cry:
سلام نسیم خانوم
حالت چطوره؟
باشه باشه، حالا چرا داد میزنی، خب یواشتر، بابا همسایه ها خوابن بخدا :D
خوش اومدی خوش اومدی
بفرما
محمد صادق نسيم خانوم منم... اين نسيم عزيزه...فهميدي؟ :wallbash:
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
خوبم تو خوبی؟
خوب بابا هر چی میگم منم هستم هیشکی منو نمیبینه خوب:crying2::crying2:

ممنون
کی گفته کسی تورو ندید، اگه ندیدنت پس اون تشکرا چیه برات زدن، خب اونم زیر کرسی یه جور جواب سلامه.
درضمن حالا لازم نیست زیاد جوش بیاری ممکنه ... :D
 

nasimkhordad

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام نگار خانومي خوبي
دلم برات تنگ شده بود:crying2:

سلام نسيم عزيزم خوبي گلم

اره بابا بچه راست ميگه بازيگر معروفيه...من ميشناسمش...خوش استيلم هست ;)

ديگه امروز افتخار ندادم برم دانشگاه فردا ايشالا
يني چي سل گرفته؟ :cry:

محمد صادق نسيم خانوم منم... اين نسيم عزيزه...فهميدي؟ :wallbash:

سلام نسیم خااااااااااااااااانوم ....... به به هم اسم هم که هستیم .........حالا چی میشه این یه امشبو منو نسیم خانوم صدا کنن ........اگه کمبود محبت پیدا کردم و رفتم معتاد شدم تقصیر توه
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ديگه امروز افتخار ندادم برم دانشگاه فردا ايشالا
يني چي سل گرفته؟ :cry:
خوب كردي نرفتي چون امروز تعطيل بود
خودش گفت يه روز اومد دانشگاه سرفه مي كرد بعدش نيومد تا ديروز گفت برو يه فكري به حالت خودت بكون من سل داشتم فكر كنم الان تو گرفتي اخه اون روز كنار هم نشسته بوديم همش تو صورت من سرفه مي كرد
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام نگار خانومي خوبي
دلم برات تنگ شده بود:crying2:

سلام نسيم عزيزم خوبي گلم

اره بابا بچه راست ميگه بازيگر معروفيه...من ميشناسمش...خوش استيلم هست ;)

ديگه امروز افتخار ندادم برم دانشگاه فردا ايشالا
يني چي سل گرفته؟ :cry:

محمد صادق نسيم خانوم منم... اين نسيم عزيزه...فهميدي؟ :wallbash:

جمله اولت که باید بگم، بازم گلی به گوشه جمالت، باز تو یکی شناختیش، دمت گرم آبجی ;)
در مورد جمله دومت هم باید بگم که ای حسود، برا من خانوم و عزیز نداره، همتون از یه کرباسین، چی نه، منظورم اینه که همتون عزیزین برام :D:D:D

سلام دوستای گل کرسی نشین شبهای زمستانی خوبین همه؟
سلام
حالت چطوره حیمد خان
خوبی؟
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
جمله اولت که باید بگم، بازم گلی به گوشه جمالت، باز تو یکی شناختیش، دمت گرم آبجی ;)
در مورد جمله دومت هم باید بگم که ای حسود، برا من خانوم و عزیز نداره، همتون از یه کرباسین، چی نه، منظورم اینه که همتون عزیزین برام :D:D:D


سلام
حالت چطوره حیمد خان
خوبی؟

سلام مرسی شما خوبی؟
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
بچه ها به نظرتون کی به من امتیاز 3000 رو میده؟
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز یك هدیه!
یكی از روزهای سال اول دبیرستان بود. من از مدرسه به خانه بر می گشتم كه یكی از بچه های كلاس را دیدم. اسمش محسن بود و انگار همه‌ی كتابهایش را با خود به خانه می برد.

با خودم گفتم: 'كی این همه كتاب رو آخر هفته به خانه می بره. حتما ً این پسر خیلی بی حالی است!'

من برای آخر هفته ­ام برنامه‌ ریزی كرده بودم. (مسابقه‌ی فوتبال با بچه ها، مهمانی خانه‌ی یكی از همكلاسی ها) بنابراین شانه هایم را بالا انداختم و به راهم ادامه دادم.‌

همینطور كه می رفتم،‌ تعدادی از بچه ها رو دیدم كه به طرف او دویدند و او را به زمین انداختند. كتابهاش پخش شد و خودش هم روی خاكها افتاد.

عینكش افتاد و من دیدم چند متر اونطرفتر، ‌روی چمنها پرت شد. سرش را كه بالا آورد، در چشماش یه غم خیلی بزرگ دیدم. بی اختیار قلبم به طرفش كشیده شد و بطرفش دویدم. در حالیكه به دنبال عینكش می گشت، ‌یه قطره درشت اشك در چشمهاش دیدم.

همینطور كه عینكش را به دستش می‌دادم، گفتم: ' این بچه ها یه مشت آشغالن!'

او به من نگاهی كرد و گفت: ' هی ، متشكرم!' و لبخند بزرگی صورتش را پوشاند. از آن لبخندهایی كه سرشار از سپاسگزاری قلبی بود.

من كمكش كردم كه بلند شود و ازش پرسیدم كجا زندگی می كنه؟ معلوم شد كه او هم نزدیك خانه‌ی ما زندگی می كند. ازش پرسیدم پس چطور من تو را ندیده بودم؟

او گفت كه قبلا به یك مدرسه‌ی خصوصی می رفته و این برای من خیلی جالب بود. پیش از این با چنین كسی آشنا نشده بودم. ما تا خانه پیاده قدم زدیم و من بعضی از كتابهایش را برایش آوردم.

او واقعا پسر جالبی از آب درآمد. من ازش پرسیدم آیا دوست دارد با من و دوستانم فوتبال بازی كند؟ و او جواب مثبت داد.

ما تمام اخر هفته را با هم گذراندیم و هر چه بیشتر محسن را می شناختم، بیشتر از او خوشم می‌آمد. دوستانم هم چنین احساسی داشتند.

صبح دوشنبه رسید و من دوباره محسن را با حجم انبوهی از كتابها دیدم. به او گفتم:' پسر تو واقعا بعد از مدت كوتاهی عضلات قوی پیدا می كنی،‌با این همه كتابی كه با خودت این طرف و آن طرف می بری!' محسن خندید و نصف كتابها را در دستان من گذاشت.

در چهار سال بعد، من و محسن بهترین دوستان هم بودیم. وقتی به سال آخر دبیرستان رسیدیم، هر دو به فكر دانشكده افتادیم. محسن تصمیم داشت به جورج تاون برود و من به دوك.

من می دانستم كه همیشه دوستان خوبی باقی خواهیم ماند. مهم نیست كیلومترها فاصله بین ما باشد.

او تصمیم داشت دكتر شود و من قصد داشتم به دنبال خرید و فروش لوازم فوتبال بروم.

محسن كسی بود كه قرار بود برای جشن فارغ التحصیلی صحبت كند. من خوشحال بودم كه مجبور نیستم در آن روز روبروی همه صحبت كنم.

من محسن را دیدم. او عالی به نظر می رسید و از جمله كسانی به شمار می آمد كه توانسته اند خود را در دوران دبیرستان پیدا كنند.

حتی عینك زدنش هم به او می آمد. همه‌ی دخترها دوستش داشتند. پسر، گاهی من بهش حسودی می كردم!

امروز یكی از اون روزها بود. من میدیم كه برای سخنرانی اش كمی عصبی است. بنابراین دست محكمی به پشتش زدم و گفتم: ' هی مرد بزرگ! تو عالی خواهی بود!'

او با یكی از اون نگاه هایش به من نگاه كرد( همون نگاه سپاسگزار واقعی) و لبخند زد: ' مرسی'.

گلویش را صاف كرد و صحبتش را اینطوری شروع كرد: ' فارغ التحصیلی زمان سپاس از كسانی است كه به شما كمك كرده اند این سالهای سخت را بگذرانید. والدین شما، معلمانتان، خواهر برادرهایتان شاید یك مربی ورزش... اما مهمتر از همه، دوستانتان...

من اینجا هستم تا به همه ی شما بگویم دوست كسی بودن، بهترین هدیه ای است كه شما می توانید به كسی بدهید. من می خواهم برای شما داستانی را تعریف كنم.'

من به دوستم با ناباوری نگاه می كردم، در حالیكه او داستان اولین روز آشناییمان را تعریف می كرد. به آرامی گفت كه در آن تعطیلات آخر هفته قصد داشته خودش را بكشد. او گفت كه چگونه كمد مدرسه اش را خالی كرده تا مادرش بعدا ً وسایل او را به خانه نیاورد.

محسن نگاه سختی به من كرد و لبخند كوچكی بر لبانش ظاهر شد.

او ادامه داد: 'خوشبختانه، من نجات پیدا كردم. دوستم مرا از انجام این كار غیر قابل بحث، باز داشت.'

من به همهمه‌ ای كه در بین جمعیت پراكنده شد گوش می دادم، در حالیكه این پسر خوش قیافه و مشهور مدرسه به ما درباره‌ی سست ترین لحظه های زندگیش توضیح می داد.

پدر و مادرش را دیدم كه به من نگاه می كردند و لبخند می زدند.
همان لبخند پر از سپاس.

من تا آن لحظه عمق این لبخند را درك نكرده بودم.

هرگز تاثیر رفتارهای خود را دست كم نگیرید. با یك رفتار كوچك، شما می توانید زندگی یك نفر را دگرگون نمایید: برای بهتر شدن یا بدتر شدن.

خداوند ما را در مسیر زندگی یكدیگر قرار می دهد تا به شكلهای گوناگون بر هم اثر بگذاریم.

دنبال خدا، در وجود دیگران بگردیم.

 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنونشكر بد نيستم
درسارم استادا اومدن حسابي ترسوندن فكر كنم ديگه بايد كم كم قيد كرسي رو بزنم شبانه روز درس بخونم
اوه اوه اوه چه خبر این ترم همه استادا همین و میگن منم فکر کنم باید همین کار شما رو انجام بدم
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام ارامش خانم
مي گم مادر خيلي پير شدي ديگه چشمات سو نداره من محمد حسين هستم نه محمد صادق

سلام نگار خانم
خوبي؟
سلام
ممنون

سلام نگار جان
حالت چطوره؟
بچه ها شما ها چتونه؟ بابا مگه ایراد این آواتار من که اتفاقا یه بازیگر مشهوری هم هست چیه؟
نکنه انتظار دارید منم مثل شما دخترا عکس آنجلینا جولی و جنیفر و یا چمیدونم عکس گل و بلبل و دختر و این جور چیزا رو بذارم ها؟ :D:D:D
سلام
نه گل و بلبل نمی خواد
راحت باش شما!
 

Similar threads

بالا