بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

Ali 1900

عضو جدید
مونا جون امشبو قصه بارون کردیاااااااا دستت درد نکنه :gol:
نصفیشم بزار برای فردا عزیز :smile:
که به همه برسه :D
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
:heart:عشق:heart:

دوستان جونم براتون بگه یه مرد بود از اون مردها (آخره عاشق بودن)ای نامرد هم بود (آخر نامردها)یه روز که همه مردم محل از دست نامرد خونشون به جوش اومده بود تصمیم گرفتند که یارو نامردرو از محل بندازن بیرون و عشق و صمیمیتو که گذشتگان اون مرد عاشق بهش یاد داده بودن بیارن تو محله اما یه مشکلی بود یه عده از دوستای نامرد که از خیابون های دور بودند به اون قدرت داده بودند تازه داخل محله هم نامردهای دیگه ایی هم بودند که چون از اون نامرد مواجب می گرفتند گوش به فرمانش بودند اما طولی نکشید که مردم محله صداشون در اومد و فهمیدن که آقا نامرد از کجا دستور می گیره از جایی که میخواد از عشق وصمیمیت چیزی نمونه یا اگه موند همونه باشه که خودشون می خوان وتو محله های خودشون هست هر روز یکی از دوستای مرد عاشق به خاطر عشق وهمونی که بهش میگفتند ارزش واز گذشتگان مرد عاشق به اونا رسیده بود دفاع می کردند کشته می شدند یواش یواش چشم و گوش همه باز شد فهمیدن چی شد تا اینکه مرد نامرد مرد عاشقو فرستاد محله های دور و نزدیک که دیگه مردم اون محله حال دعوا کردن نداشته باشند گذشتو گذشت تا اینکه مردم که که از نبود آقاشون ناراحت بودن مبارزه هاشون با نامرد وهمراهاش و طرفداراش بیشتر کردند خود آقا نامرد هم می دونست که طرفدارای محله های دیگه که به اون جرات مدادند وفقط دنبال هدف خودشون هستند خوب آقا نامرد که هوا رو پس محرکه می دید فقط کارش شده بود کشتن مردم دیگه مردم غیرتی شدنو از مرد عاشق که در طول دوری از مرم محله با اونا در ارتباط بود خواستند برگرده محله خودش و تو غربت نباشه مرد عاشق هم قبول کرد و گفت باشه بخاط ارزشها هر کاری میکنم آره آقا عاشقه اومدو محله خوش و خرم شد ويارو نامرد دست زنو بچه هاشو گرفتو به بهانه مریزی رفت محله طرفداراش و قول داد که برگرد و انتقام بگیره البته خیلی از همراهاش از نامردی در اومدن و عاشق آقا عاشقه شدند مردم دوستشون داشتند اما یه چیز خنده دار این بود که محله های طرفدار نامرد زیاد تحویلش نگرفتند اما خودشون تصمیم گرفتند که از هر راهی استفاد کنند که ارزشهای محله آقا عاشقه خراب بشه وبه ثمر نشینه حتی بعضی از مردمای ساده یا کسایی که از این وضیعت از مردم وريالاشون سهم می خواستند و اون روی سکه شخصیتشون که خیلی تاریک بود وظاهرشون مثل باطن نبود یا بالعکس اجیر کرد که شما اینکارو کنید خوبه اینو بکنید بد خوب گذشت تا خیلی از رفیق های نزدیک آقا عاشقه که اونام عاشق بودند بدست نامردهای مونده تو محله و به دستور محله های دور ونامرد رفتند پیش عشقشون آره پر کشیدند و رفتند بازم یه مدت که گذشت اون محله ها دیدند که این مخله عشقشون بیشتر میشه وحالو هوا شون مال این شهر نیست آؤه روش قبلی هم که اثر نداشت پس چیکار کنند بله رفتن سراغ قلدر محله نزدیک محله نور و گفتند آق نامرد میخوایم یه کاری واسمون کنی تو که همیشه با ما دوست بودی ما ازت یک خواهش داریم آقا قلدر گفت:شما گلید شما سنبلید هر چی بگید روی چشم چه کسی رو میخواید قیم قیمه کنید به من بگید سه سوت انجام بدم آقایون تاریک گفتند محله نورو که می شناسی همون محله ای که همه عاشقند آقاشون هم یک چند روز یتو محله شما بوده راستیتش هر کاری می کنیم اون قدرتمند تر میشن به عشقشون نزدیکتر میشن دیگه توکلمو به شما است بلکه کاری کنید آقا قلدر که خودش تو محله خودش کلی آدم کشته بود که بعضی از اونا هم عاشق بودند رسم عاشق کشی رو خوب بلد بود برگشتو گفت شاخشونو می شکنم حالشونو می گیرم فقط مایه تیله آره دیگه اونام بهش قول دادند که حسابی به چوبو چماقو پول تیزیو غیره مجهزشون کنند تا به قول خودشون عاشق کشی کنند بله دعوا شروع شد محله نور با حمله های مردمای محله تاریکی که جالبه بگم مردمای محله نور از محله آقا قلدر به خاط همون عشقشون خوششون می آمد رفتند پیش عشقشون راستی هنوز روش قدیمی استفاد از طمع کار ها ومردم های دو روی محله نور هم ادامه داشت تو این گیرو دار خیلی از عاشقا رفتند پیش معشوقشون و...خلاصه دعوا به اذن عشق همیشگی مردم محله نور به نفعشون تموم شد وآقا عاشقه حالا باید باز هم با یه عده نامرد که هنوز تو محله بودند و حسابی مردم محله ودیگران رو اذیت کرده بودند رو هم دماغ سوخته کنه تا حال محله ی نامردها واونور شهری ها که همشون تو دعوا طرفدار آقا قلدر بودند چون محله نور می گفت عشقشون راسته وباید هر چی اون(معشوقشون) میگه ما بگیم بله روی چشم چون واقعا نفع به خودمون میرسه خوب نامردها مثل بقیه مردم لباس می پوشیدند گاهی وقتا هم از روی نادونی نامرد شده بودند هر چند که از لباسای آقا عاشق می پوشیدند و یا مثل رفیقای آقا عاشق که خیلی هاشون تو دعوا شهید شدند و رفتند پیش معشوقشون بودند البته در ظاهر خوب ولی آقا عاشقه با کمک معشوقش وعاشقای دیگه حسابی دماغ سوخته شون کرد اما اونور شهری هنوز هم دنبال خراب کردن مسایل عشقی محله نور بودند... تا اینکه یک روز دلگیر معشوق آقا عاشق گفت دلم برات تنگ شده بیا پیش ما وگذشتگانت که کنار ما هستند آقا عاشق هم که می دونست فراق ودوری از معشوق چقدر بده گفت چشم و با این چشم گفتنش همه مردم محله نور و محله های دیگه که با محله نور خوب بودند رو دیوونه کرد اما معشوق به عاشق گفت یه عاشق مثل خودت که منم دوستش داشته باشم بذار تو محله تا محله به واسطه نور اون همیشه نور داشته باشه به به چه انتخابی کرد آقا عاشقه باید بهش گفت احسنت یکی رو انتخاب کرد همه عاشقای واقعی دوستش داشتند و معشوق هم خیلی زیاد دوستش داشت خلاصه آقا عاشق دوم از اون جهت همیشه مورد حسادت بود از هم لباسو غیره و یک بار هم از طرف نامرد های حسود زخمی شد. شدآقای مردم محله و مردم هم دوستش داشتند فراوون خوب گذشت چند وقتی تا مردم محله بعضی هاشون گول خوردند و یه سری مسایلی پیش اومد که مشخص بود دشمنای محله نور می خوان نور محله رو کم کنند وجوونو پیرو همه رو هدف قرار دادند که یه جورایی مشغولشون کنند که از نور ومعشوق دور بیفتند بعضی ها گول خوردند اما بعضی که عشقشون الکی نبود وایسادند تا بازم مبارزه کنند آره اونا هدفشون رسیدن به نور مطلق بود که نامردا هنوز نشناختنش حتی الان هم که این داستانو میگم خلاص آقا عاشق هی خون جگر خورد که چرا مردم محله اینقدر سریع گول دشمنای نور ومردم رو می خورند یادم رفت که بگم ای تاریکی مغرور هم که با معشوق مردم وآقا عاشقه از قدیم دشمن بود تو قضیه نقش فعال داشت خب آره دیگه اوضاع محله نور روبه تاریکی می رفت اما نور مطلق یا همون معشوق قسم خورده که نذاره محله نور که قرار بدست یکی از عاشقای خدا که تو غیبت ولی همه ما ها رو میپاد که راه رو اشتباه نریم و هر جمعه واسه مردم محله ودوستداراش در محله های دیگه دعا می کنه بیفته خدشه ای بخوره آره آقا عاشق2 هم منتظر که غایب حاضر بیاد ودوباره مردم چشم و گوششون باز شه و بفهمن که هر چی آقا عاشق2 میگه مال نور مطلق یا همون معشوقس که از رگ گردن به همه مردم شهر نزدیکتره و هوای عاشقای واقعی رو داره...انشا الله که اون غایب حاضر می آد و کمک حال آقا عاشق2 میشه و شهر میرسه دست همونا که عاشقند و حق رو میگن و مادر آقا عاشق سندشو داشت...انشا الله...
 

Eshragh-Archi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام شيخ اشراق ....چه اسم جالبی میشه معنیشو بگید جسارتان

عالم فیلسوف ایرانی جناب سهروردیه... معروف به شیخ اشراق.. در ضمن اسمم فرزانه س

سایت چیه؟!دارم کرسی رو تعمیر میکنم!!:D

سلام مخصوص به ارام جون .. ارام جون یه زحمتی بکش یه جاکفشی خوبهم بگیر ..اخه داشتم میومدم کرسی کفشا پشت در رو هم تلنبار شده..:biggrin:
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
بابا دیگه جا کفشی واسه چی!!دیگه امشب همه رو پودر میکنم فقط خودمن باشیم!!جمع خودمونی بشه!!ما هم مرتب و تمیز کفش هاومن رو پارک میکنیم دم در!!این پسرا نامرتب پرت میکنن این و اونور :D:biggrin:
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
چشمامون هم کور شه ها بازم میارزه که پودرتون رو توی دستام لمس کنم!!چه پودری!!به به!!:D:lol::thumbsup2:
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سکه

در خلال يك نبرد بزرگ ، فرمانده قصد حمله به نيروي عظيمي از دشمن را داشت. فرمانده به پيروزي نيروهايش اطمينان كامل داشت ، ولي سربازان دو دل بودند.
فرمانده سربازان را جمع كرد : سكه اي از جيب خود بيرون آورد : رو به آنها كرد و گفت : سكه را بالا مي اندازم ، اگر رو بيايد پيروز مي شويم و اگر پشت بيايد شكست مي خوريم.
بعد سكه را به بالا پرتاب كرد . سربازان همه با دقت به سكه نگاه كردند تا به زمين رسيد .
سكه به سمت رو افتاده بود.
سربازان نيروي فوق العاده اي گرفتند و با قدرت به دشمن حمله كردند و پيروز شدند.
پس از پايان نبرد : معاون فرمانده نزد او آمد و گفت : قربان ، شما واقعا مي خواستيد سرنوشت جنگ را به يك سكه واگذار كنيد ؟!
فرمانده با خونسردي گفت : بله و سكه را به او نشان داد.
هر دو طرف سكه رو بود! :D

حالا همسنگریای عزیزم، من از طرف فرماندمون میخوام سکه بندازم ... :D
 

Similar threads

بالا