بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
سلاممممممممممممم!!خوبی؟؟شبت بخیر و خوشی و کامیابی و اینا!
این چیزا رو گفتم حواست پرت بشه شیرجه م رو برم به سمت کرسی!!!حتما امروز خسته ای یه عالمه چایی میخوای!!من که نیستم!!:w25::lol:
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
مرسی تنهایی خوبم!!محمدحسین اومده بود سایت!!نبودی!!ببینم الانم هست یا نه!!فکر کنم رفت!!حیف!!:D
وای اونجا سرده؟؟اینجا هم من صبح رفتم بیرون یخما بود
 

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
امشب سوت و کوره! مه میشه هفت تیر کشی کرد نه کسی رو گذاشت بیخ دیوار!
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
مگر اینکه اینجا شلوغ نباشه شما هفت تیر پلاستیکی هاتون رو دربیارید:w25:
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
من که می دونی!!دل به چایی آوردن من نبند!!من زیر کرسی می باشم!!!اسپرو بدو بدو سر پایی داری با تفنگ الکیت دزد و پلیس بازی می کنی چایی بیار
 

King Paker

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
اخ مردم
از پا درد
کمر درد
بس که پذیرایی کردم
حالا یکی منو پذیرایی کنه
سلام نگار جان

بزن در رگانت:دی
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چاکریم
تو خوبی عزیز

هیچی دیگه میرم یونی... امتحان... فرجه اومده بودم خونه

پاکر عزیزم:دی:gol:
به به
چقدرم الان خوندی

سلام نگار جان

بزن در رگانت:دی
چای نممی خوام
قهوه

اونجام دسترسی دارم
خونه دانشجویی داریم

اما خب کمتر تر میاییم دیگه بریم یکم درس بخونیم پاس بنماییم:redface:
:biggrin::biggrin:
سلااااااااااااااااااام:gol:

اجازه میدین بیام داخل؟؟؟؟؟؟:redface:
سلام
خوبی؟
خوش امدی
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
عمو نوروز

يكي بود, يكي نبود. پـير مردي بود به نام عمو نوروز كه هـر سال روز اول بهار با كلاه نمدي, زلف و ريش حنا بسته, كمرچين قدك آبي, شال خليل خاني, شلوار قصب و گيوه تخت نازك از كوه راه مي افتاد و عصا به دست مي آمد به سمت دروازه شهر. ر

بـيـرون از دروازه شهـر پـيرزني زندگي مي كرد كه دلباخته عمو نوروز بود و روز اول هـر بهار, صبح زود پا مي شد, جايش را جمع مي كرد و بعد از خانه تكاني و آب و جاروي حياط, خودش را حسابي تر و تميز مي كرد. به سر و دست و پايش حناي مفصلي مي گذاشت و هفت قلم, از خط و خال گرفته تا سرمه و سرخاب و زرك آرايش مي كرد. يل ترمه و تـنبان قرمز و شليـته پـرچـين مي پوشيد و مشك و عنبر به سر و صورت و گيسش مي زد و فرشش را مي آورد مي انداخت رو ايوان, جلو حوضچه فواره دار رو به روي باغچه اش كه پر بود از همه جور درخت ميوه پر شكوفه و گل رنگارنگ بهاري و در يك سيني قشنگ و پاكيزه سير, سركه, سماق, سنجد, سيب, سبزي, و سمنو مي چيد و در يك سيني ديگر هفت جور ميوه خشك و نقل و نبات مي ريخت. بعد منقل را آتـش مي كرد و مي رفت قليان مي آورد مي گذاشت دم دستـش. اما, سر قليان آتـش نمي گذاشت و همانجا چشم به راه عمو نوروز مي نشست. ر
 

Similar threads

بالا