بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلام ملودي
خوبي ؟
دير كردي هم پيمانانت داشتن شروع مي كردن
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
سلام به همه
آرامش شروع كردي كارو؟
محمدصادق شمشير مي خواي چيكار خطرناكه:D
سلامممممممممممم!!خوبی؟؟منتظر تو بودیم اوستا!!تو آماده باش رو بده ما خمپاره ها و آرپی جی رو در بیاریم!!:w15:
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
گرفتن زن و افعی بسی بود آسان
خلاف داشتن آن که مشکل آید و سخت
زنان بگردن گردان به سخره طوق زنند
چو مار گر زه که پیچد همی به شاخ درخت
ززهر مار بتر قهر یار دان که از اوست
نتیجه کوتهی با سیاهی بخت
غم عروس و غم وام مرد را شکند
خوش آنکه دو غم آرامگاه دل پرداخت
سلام بر همه کرسی نشینان شب زنده دار

سلام آقا محسن
خوبی عزیز؟
عجب به موقع اومدی که امشب اینجا ما قصه داریم، اونم از نوع جنگیش :D
خوش اومدی ، بفرما
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
آرام محسنو جدا كن فكر نمي كنم طرف اونارو بگيره.محسن جان گرم و سرد چشيدهن.حساب كار دستشونه(عاقلانه تر مي انديشد نقطه سر خط)
شعرش رو مگه ندیدی!!این شعر رو فقط با خونش می شه شست!!:surprised::eek: (چه خشن شدم!)
خلاصه نه!!این محسن رو هم باید سینه دیوار گذاشت بغل بقیه!!!
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بچه ها منيه داستان دارم تعريف كنم بعدا جنگو شروع كنيد
خانوما نترسن كسي تو ابن داستان زن نمي گيره
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
شبت بخیر شوالیه


محمدصادق این داداشت کجاست؟هان؟هیئته؟
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
احساس
در بیمارستانی ،دو مرد در یک اتاق بستری بودند.مرد کنار پنجره به خاطر بیماری ریوی بعد از ظهرها یک ساعت در تخت می نشست تا مایعات داخل ریه اش خارج شود. اما دومی باید طاق باز می خوابید و اجازه نشستن نداشت.آن دو ساعتها در مورد همسر، خانواده هایشان ، شغل، تفریحات و خاطرات دوران سربازی صحبت می کردند.بعد از ظهرها مرد اول در تخت می نشست و روی خود را به پنجره می کرد و هر آنچه را که می دید برای دیگری توصیف می کرد. در آن حال بیمار دوم چشمان خود را می بست و تمام جزئیات دنیای بیرون را پیش روی خود مجسم می کرد.
او با این کار جان تازه ای می گرفت، چرا که دنیای بی روح و کسالت بار او با تکاپو و شور و نشاط فضای بیرون پنجره رنگ زندگی می گرفت.
در یک بعد از ظهر گرم ، مرد کنار پنجره از رژه ای بزرگ در خیابان خبر داد.با وجود این که مرد دوم صدایی نمی شنید، با بستن چشمانش تمام صحنه را آن گونه که هم اتاقیش وصف می کرد پیش رو مجسم می نمود.
روزها و هفته ها به همین صورت سپری شد.یک روز صبح وقتی پرستار به اتاق آمد،با پیکر بی جان مرد کنار پنجره که با آرامش به خواب ابدی فرو رفته بود روبرو شد.
پس از آنکه جسد را به خارج از اتاق منتقل کردند مرد دوم درخواست کرد که تخت اورا به کنار پنجره منتقل کنند. به محض اینکه کنار پنجره قرار گرفت، با شوق فراوان به بیرون نگاه کرد ،
اما...
تنها چیزی که دید دیواری بلند و سیمانی بود.
با تعجب به پرستار گفت:جلوی این پنجره که دیواره!!!چرا او منظره بیرون را آن قدر زیبا وصف می کرد؟
پرستار گفت: او که نابینا بود، او حتی نمی توانست این دیوار سیمانی بلند را ببیند.شاید فقط خواسته تورا به زندگی امیدوار کند.
بالاترین لذت در زندگی اینست که علیرغم مشکلات خودتان ، سعی کنید دیگران را شاد کنید
.... شادی اگر تقسیم شود دوبرابر می شود ...
اگر می خواهید خود را ثروتمند احساس کنید ، کافیست تمام نعمتهایتان را ، که با پول نمی توان خرید، بشمارید. زمان حال یک هدیه است. پس قدر این هدیه را بدانید.
انسانها سخنان شما را فراموش می کنند.
انسانها عمل شما را فراموش می کنند.
اما آنها هیچگاه فراموش نمی کنند که شما چه احساسی را برایشان به وجود آورده اید.
به یاد داشته باشید: زندگی شمارش نفس های ما نیست، بلکه شمارش لحظاتی است که این نفس ها را می سازند.



این داستان رو واسه اونایی گفتم که فقط میخوان همه چی رو با جنگ و دعوا تموم کنن ...
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به به !!سلام محسن جان!!
بارون جون آتیش رو بیشتر کن!!کار زیاد داریم امشب!!
سلام خوبی ارامش جان
چه خبره میخوای کباب درست کنی:biggrin:
سلام .آقا محسن
می خواست قبل از اومدن اشهدتم بخونی:D
سلام ارام خوبی
مارا نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
سلام محسن جان
خوبي؟
سلام من خوبم ممنون
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ممنون محمد صادق داستان جالبي بود
قابل توجه بعضي ها
 

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلام ملودی جون. خوبی؟:gol:
بدو زود باش که امشب کار زیاد داریم
به تعداد رحمت شدگان همینطور داره اضافه میشه:D
سلام
نه بابا ايناكم شدن.عامل نفوذي دارن(موش تو ديوار)به همه خبر داده نيومدن
سلام ملودي
خوبي ؟
دير كردي هم پيمانانت داشتن شروع مي كردن
ما ساعتامونو با هم تنظيم كرديم.اونا مقدمه بود
سلامممممممممممم!!خوبی؟؟منتظر تو بودیم اوستا!!تو آماده باش رو بده ما خمپاره ها و آرپی جی رو در بیاریم!!:w15:
سلام.چندتا آرپي جي آوردي آرامي.كافيه؟
شعرش رو مگه ندیدی!!این شعر رو فقط با خونش می شه شست!!:surprised::eek: (چه خشن شدم!)
خلاصه نه!!این محسن رو هم باید سینه دیوار گذاشت بغل بقیه!!!
اِ.آره محسن مشكوك ميزني وايسا برم يه بار ديگه شعرتو بخونم:razz:
سلام ملودی
خوبی؟
چه خبرا؟
سلام
به عنوان آخرين خبرات هيچي برا گفتن ندارم
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
احساس​


در بیمارستانی ،دو مرد در یک اتاق بستری بودند.مرد کنار پنجره به خاطر بیماری ریوی بعد از ظهرها یک ساعت در تخت می نشست تا مایعات داخل ریه اش خارج شود. اما دومی باید طاق باز می خوابید و اجازه نشستن نداشت.آن دو ساعتها در مورد همسر، خانواده هایشان ، شغل، تفریحات و خاطرات دوران سربازی صحبت می کردند.بعد از ظهرها مرد اول در تخت می نشست و روی خود را به پنجره می کرد و هر آنچه را که می دید برای دیگری توصیف می کرد. در آن حال بیمار دوم چشمان خود را می بست و تمام جزئیات دنیای بیرون را پیش روی خود مجسم می کرد.
او با این کار جان تازه ای می گرفت، چرا که دنیای بی روح و کسالت بار او با تکاپو و شور و نشاط فضای بیرون پنجره رنگ زندگی می گرفت.
در یک بعد از ظهر گرم ، مرد کنار پنجره از رژه ای بزرگ در خیابان خبر داد.با وجود این که مرد دوم صدایی نمی شنید، با بستن چشمانش تمام صحنه را آن گونه که هم اتاقیش وصف می کرد پیش رو مجسم می نمود.
روزها و هفته ها به همین صورت سپری شد.یک روز صبح وقتی پرستار به اتاق آمد،با پیکر بی جان مرد کنار پنجره که با آرامش به خواب ابدی فرو رفته بود روبرو شد.
پس از آنکه جسد را به خارج از اتاق منتقل کردند مرد دوم درخواست کرد که تخت اورا به کنار پنجره منتقل کنند. به محض اینکه کنار پنجره قرار گرفت، با شوق فراوان به بیرون نگاه کرد ،
اما...
تنها چیزی که دید دیواری بلند و سیمانی بود.
با تعجب به پرستار گفت:جلوی این پنجره که دیواره!!!چرا او منظره بیرون را آن قدر زیبا وصف می کرد؟
پرستار گفت: او که نابینا بود، او حتی نمی توانست این دیوار سیمانی بلند را ببیند.شاید فقط خواسته تورا به زندگی امیدوار کند.
بالاترین لذت در زندگی اینست که علیرغم مشکلات خودتان ، سعی کنید دیگران را شاد کنید
.... شادی اگر تقسیم شود دوبرابر می شود ...
اگر می خواهید خود را ثروتمند احساس کنید ، کافیست تمام نعمتهایتان را ، که با پول نمی توان خرید، بشمارید. زمان حال یک هدیه است. پس قدر این هدیه را بدانید.
انسانها سخنان شما را فراموش می کنند.
انسانها عمل شما را فراموش می کنند.
اما آنها هیچگاه فراموش نمی کنند که شما چه احساسی را برایشان به وجود آورده اید.
به یاد داشته باشید: زندگی شمارش نفس های ما نیست، بلکه شمارش لحظاتی است که این نفس ها را می سازند.


quote]

ممنون قصه قشنگی بود ..:gol:



می تونی قشنگ ترین منظره ها رو ببینی

حتی از پشت پنجره کثیف

انتخاب با توست ....:gol:
 

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
سلام،1.5 بعد از نصف شبتون به خیر!
من فردا امتحان آز ترمو دارم،تازه ساعت 10 شب شروع کردم خوندن! :surprised:
حالا می بینم که بابام هی،چقده زیاده! :cry:
براتون قصه داشتم ولی خوب امشب که نه، فردا شب ایشالله!
شب هم به خیر باز هم!
 

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلام،1.5 بعد از نصف شبتون به خیر!
من فردا امتحان آز ترمو دارم،تازه ساعت 10 شب شروع کردم خوندن! :surprised:
حالا می بینم که بابام هی،چقده زیاده! :cry:
براتون قصه داشتم ولی خوب امشب که نه، فردا شب ایشالله!
شب هم به خیر باز هم!
به به اسپارو جان خوش اومدي.
اِيعني الان مي خواي بري؟كجا؟هستيم درخدمتتون.

آرام اون درو قفل نكردي هنوز؟
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلام،1.5 بعد از نصف شبتون به خیر!
من فردا امتحان آز ترمو دارم،تازه ساعت 10 شب شروع کردم خوندن! :surprised:
حالا می بینم که بابام هی،چقده زیاده! :cry:
براتون قصه داشتم ولی خوب امشب که نه، فردا شب ایشالله!
شب هم به خیر باز هم!

سلام
خوش اومدي منتظرت بوديم
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
اااااااااا اسپرو خان داره در میره ....:eek:


سلام خوبین ؟
دیشب با داستانتون شعله های یک جنگ و روشن کردینا..:redface:
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
سلام،1.5 بعد از نصف شبتون به خیر!
من فردا امتحان آز ترمو دارم،تازه ساعت 10 شب شروع کردم خوندن! :surprised:
حالا می بینم که بابام هی،چقده زیاده! :cry:
براتون قصه داشتم ولی خوب امشب که نه، فردا شب ایشالله!
شب هم به خیر باز هم!
:razz: نخیر لازم نکرده قصه بگی!!یه قصه گفتی کل کرسی سرش دارن قاتل و مقتول میشن!!شما برو درست رو بخون!!:razz:
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام،1.5 بعد از نصف شبتون به خیر!
من فردا امتحان آز ترمو دارم،تازه ساعت 10 شب شروع کردم خوندن! :surprised:
حالا می بینم که بابام هی،چقده زیاده! :cry:
براتون قصه داشتم ولی خوب امشب که نه، فردا شب ایشالله!
شب هم به خیر باز هم!

سلام
حالت چطوره؟
اِ، پس کجا داری میری؟
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
به به اسپارو جان خوش اومدي.
اِيعني الان مي خواي بري؟كجا؟هستيم درخدمتتون.

آرام اون درو قفل نكردي هنوز؟
:w15::w15: خدا تو رو نکشه دختر!!:w15::w15:
چرا در قفله!!نگران نباش!!خودمم با تبر دم درم!!هرکی مقاومت کنه دو شقه ست!
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلام خانوما و آقايون محترم...خوبيد؟
باز شماها داريد ميجنگيد با همديگه :wallbash:
زود تند سريع يكي بگه اينجا چه خبره؟ :w06:
سلام
خوبي؟
ما شروع نكرديم اين آرامش بود كه از اول بسم الله يه آرپي جي(پلاستيكي) گرفته دستش مي خواد خون راه بندازه
 

Similar threads

بالا