سلام
امشب هم یکی از اون شبای ناخدایی هست
چقدر خوبه آدم حس خوب داشته باشه و چقدر خوبه اون رو با دیگران شریک کنه
تا آخر پستم باشین تا حس قشنگی رو بهتون نشون بدم
یه سری چیزها هست توی زندگیمون که بهشون علاقه داریم
گاهی اونا رو اینقدر قشنگ ترسیم میکنیم برای خودمون
که
انگار قشنگتر از اونا نیست
میخوام اون حس زیبایی رو نشون بدم
حسی که توی دلمون اجازه دادیم
گاه خط خطی کنه
گاه شکوه و بی تابی کنه
گاهی هم سکوت صدای نگاهمون باشه
دادم این نگاه خسته رو در پس این نگاه دل
نه این خسته شود و نه آن
==============
دو روزه توی شهرمون بارون میباره
بارون نم نم
و چقدر حس خیس شدنش
واسه ثانیه ثانیه های پر نوازش وجودم
دمدمه از فدایی شدن میداد
امروز صبح برای خرید از خونه در آبیم زده بودم بیرون
هوای یکم سرد پاییزی .. بعد بارون
قدم میزدم و توی دستم
قلک پر از کاغذ آبی های دوست داشتنیم بود
و
سر کوچه چه آتیش قشنگی درست کرده بودن
و چقدر بوی آتیش
در نشوندن پاییز داد میزد
همه و همه جا بوی زندگی میداد
و
.
.
با خودم فکر میکردم
چقدر قشنگه مدادرنگی های خدا
و
تصمیم گرفتم
بوی خدا رو در تک تک حس هام نقاشی کنم
بکشم دنیایی پر از عشق و محبت
و در سایه سارهای نگاه دوستام
اون بازی قشنگ کودکی رو
توی تک تک گوششون زمزمه کنم
و بگم
نگاهت رو به خیسی روی زمین جلوه نده
بلکه
خم شو و بردار
اون حس قشنگی که بهت دادن
که شهر ما شهری هست
در بلندترین برج زیبایی ها
که عشق و دلدادگی مردمانش
چقدر ساده و با معنا
در کنار هم
هستی رو معنا می بخشه
.
.
.
تک تک ثانیه هام رو در پس این زیبایی ها نقاشی میکنم
من نیستم در پس نا باوری های شکسته خیسی چشمانم
من نیستم امیرحسینی که در داد خویش زمزمه کنه
من آنم که در سیل اشکهای شوقم
آروم آروم
با سادگی دلم
دوان دوان
می ایستم
.
.
امیرحسین
برگرفته از دست نوشته های خودم
در
سی و چهارمین روز پاییز 91
مهربونانه در شکر خدا از هم سبقت بگیریم
امشب هم یکی از اون شبای ناخدایی هست
چقدر خوبه آدم حس خوب داشته باشه و چقدر خوبه اون رو با دیگران شریک کنه
تا آخر پستم باشین تا حس قشنگی رو بهتون نشون بدم
یه سری چیزها هست توی زندگیمون که بهشون علاقه داریم
گاهی اونا رو اینقدر قشنگ ترسیم میکنیم برای خودمون
که
انگار قشنگتر از اونا نیست
میخوام اون حس زیبایی رو نشون بدم
حسی که توی دلمون اجازه دادیم
گاه خط خطی کنه
گاه شکوه و بی تابی کنه
گاهی هم سکوت صدای نگاهمون باشه
دادم این نگاه خسته رو در پس این نگاه دل
نه این خسته شود و نه آن
==============
دو روزه توی شهرمون بارون میباره
بارون نم نم
و چقدر حس خیس شدنش
واسه ثانیه ثانیه های پر نوازش وجودم
دمدمه از فدایی شدن میداد
امروز صبح برای خرید از خونه در آبیم زده بودم بیرون
هوای یکم سرد پاییزی .. بعد بارون
قدم میزدم و توی دستم
قلک پر از کاغذ آبی های دوست داشتنیم بود
و
سر کوچه چه آتیش قشنگی درست کرده بودن
و چقدر بوی آتیش
در نشوندن پاییز داد میزد
همه و همه جا بوی زندگی میداد
و
.
.
با خودم فکر میکردم
چقدر قشنگه مدادرنگی های خدا
و
تصمیم گرفتم
بوی خدا رو در تک تک حس هام نقاشی کنم
بکشم دنیایی پر از عشق و محبت
و در سایه سارهای نگاه دوستام
اون بازی قشنگ کودکی رو
توی تک تک گوششون زمزمه کنم
و بگم
نگاهت رو به خیسی روی زمین جلوه نده
بلکه
خم شو و بردار
اون حس قشنگی که بهت دادن
که شهر ما شهری هست
در بلندترین برج زیبایی ها
که عشق و دلدادگی مردمانش
چقدر ساده و با معنا
در کنار هم
هستی رو معنا می بخشه
.
.
.
تک تک ثانیه هام رو در پس این زیبایی ها نقاشی میکنم
من نیستم در پس نا باوری های شکسته خیسی چشمانم
من نیستم امیرحسینی که در داد خویش زمزمه کنه
من آنم که در سیل اشکهای شوقم
آروم آروم
با سادگی دلم
دوان دوان
می ایستم
.
.
امیرحسین
برگرفته از دست نوشته های خودم
در
سی و چهارمین روز پاییز 91
مهربونانه در شکر خدا از هم سبقت بگیریم
آخرین ویرایش: