برگرفته از برگ برگ خاطرات ناخدا ویکی .. (قسمت دوم : حس روز قشنگ من )

dzzv_13

مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
مدیر تالار
سلام

امشب هم یکی از اون شبای ناخدایی هست

چقدر خوبه آدم حس خوب داشته باشه و چقدر خوبه اون رو با دیگران شریک کنه

تا آخر پستم باشین تا حس قشنگی رو بهتون نشون بدم





یه سری چیزها هست توی زندگیمون که بهشون علاقه داریم
گاهی اونا رو اینقدر قشنگ ترسیم میکنیم برای خودمون
که
انگار قشنگتر از اونا نیست

میخوام اون حس زیبایی رو نشون بدم

حسی که توی دلمون اجازه دادیم
گاه خط خطی کنه
گاه شکوه و بی تابی کنه
گاهی هم سکوت صدای نگاهمون باشه

دادم این نگاه خسته رو در پس این نگاه دل
نه این خسته شود و نه آن


==============

دو روزه توی شهرمون بارون میباره
بارون نم نم
و چقدر حس خیس شدنش
واسه ثانیه ثانیه های پر نوازش وجودم
دمدمه از فدایی شدن میداد





امروز صبح برای خرید از خونه در آبیم زده بودم بیرون
هوای یکم سرد پاییزی .. بعد بارون



قدم میزدم و توی دستم
قلک پر از کاغذ آبی های دوست داشتنیم بود



و
سر کوچه چه آتیش قشنگی درست کرده بودن
و چقدر بوی آتیش
در نشوندن پاییز داد میزد



همه و همه جا بوی زندگی میداد
و
.
.
با خودم فکر میکردم
چقدر قشنگه مدادرنگی های خدا


و
تصمیم گرفتم
بوی خدا رو در تک تک حس هام نقاشی کنم

بکشم دنیایی پر از عشق و محبت
و در سایه سارهای نگاه دوستام
اون بازی قشنگ کودکی رو
توی تک تک گوششون زمزمه کنم

و بگم
نگاهت رو به خیسی روی زمین جلوه نده
بلکه

خم شو و بردار
اون حس قشنگی که بهت دادن



که شهر ما شهری هست
در بلندترین برج زیبایی ها



که عشق و دلدادگی مردمانش
چقدر ساده و با معنا
در کنار هم
هستی رو معنا می بخشه



.
.
.

تک تک ثانیه هام رو در پس این زیبایی ها نقاشی میکنم
من نیستم در پس نا باوری های شکسته خیسی چشمانم
من نیستم امیرحسینی که در داد خویش زمزمه کنه
من آنم که در سیل اشکهای شوقم
آروم آروم
با سادگی دلم
دوان دوان
می ایستم


.
.


امیرحسین
برگرفته از دست نوشته های خودم
در
سی و چهارمین روز پاییز 91

مهربونانه در شکر خدا از هم سبقت بگیریم


 
آخرین ویرایش:

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
.
.

تک تک ثانیه هام رو در پس این زیبایی ها نقاشی میکنم
من نیستم در پس نا باوری های شکسته خیسی چشمانم
من نیستم امیرحسینی که در داد خویش زمزمه کنه
من آنم که در سیل اشکهای شوقم
آروم آروم
با سادگی دلم
دوان دوان
می ایستم


.


:w30:
 

بانو امین

مدیر تالار اسلام و قرآن
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
کاربر ممتاز
وای چه حرفای خوشملی یهو از مغزت تراوش میکنه بیرون... چه احساسات قشنگی داری. خوش به حالت. منم خیلی دوست دارم بنویسم ولی خو دستم به قلم نمیره
 

میثم...

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقدر دلم 1 بارون درست و حسابی میخواد,
فعلا که خدا زده پس سرمون
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
با دیدن این متن این حس نوشتن بهم دست داد

می نویسم هر چند کوتاه

چون میدونم برای رهایی باید گفت



این متن و بدون هیچ درنگی نوشتم

همه اش حس الانم بود

خالص و پاک مثه بارون





من همان پروانه ای هستم که برای فرار از سیاهی شب

به حباب های روشن شیشه ی اتاق پناه میبره

پروانه ی من اسیر
رویاهای روشن است!!!







پروانه ها گاهی می بارن،

گاهی برای گریز از تنهایی

سراغ گلهای کاغذی باغچه ی تنهایی میروند!!!







اینجا بارانیست!!!!

هوای پروانگی من بارانیست!!!

باید رفت !!!!

چتر را کنار زد






و در پس هر قطره باران

آرزوی باز شدن پیله های تنهایی کرد

آرزوی پرواز

آرزوی گریختن




آرزوی رفتن ، حتی نرسیدن

پروانه باش !!!





اوج بگیر!!!

تا رهایی !!!





حتی کوتاه !!





پروانه ات خواهم ماند !!!



بر گرفته از دست نوشته های من

روز 4 آبان 1391








 
آخرین ویرایش:

dzzv_13

مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
مدیر تالار
وای چه حرفای خوشملی یهو از مغزت تراوش میکنه بیرون... چه احساسات قشنگی داری. خوش به حالت. منم خیلی دوست دارم بنویسم ولی خو دستم به قلم نمیره

مرسی
اگر برای خودت و دلت بنویسی .. دستت میره
لازم نیست تلاش کنی بنویسی
فقط کافیه وقتی خیلی خوشحالی یا غمگین قلم رو برداری و هر چی حس میکنی بنویسی :smile:

داداش چقدر احساساتی هستی من نمیدونستم:cry:
:redface:

چقدر دلم 1 بارون درست و حسابی میخواد,
فعلا که خدا زده پس سرمون

انشاالله شهرتون بارون میباره
همین که هنوز یاد خدا هستی .. یعنی هنوز خدا رو داری و این قشنگتر از بارونه :smile:
 

dzzv_13

مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
مدیر تالار
یاد عصر بارونیم افتادم
صدای
بارون
باد
حرکت برگ ها
آب
نور مهتاب
سکوت ...
بهترین بود
نمی دونم کی دوباره اتفاق میفته...

مرسی .. خیلی قشنگ بود :gol:


با دیدن این متن این حس نوشتن بهم دست داد

می نویسم هر چند کوتاه

چون میدونم برای رهایی باید گفت



این متن و بدون هیچ درنگی نوشتم

همه اش حس الانم بود

خالص و پاک مثه بارون




آجی شما که از ما قشنگتر پست میزنی .. ادامه بده نوشتنت رو

عالی بود .. عالـــــــی :gol:
 

sanamsayna

کاربر فعال مهندسی IT ,
کاربر ممتاز
حالا که این رو می نویسم تو شهر ما هم بارون می باره :smile: واقعا بارون به آدم حس و حالی دیگه می ده خیلی ممنون بابت پست خوبت :w27:
 

thamin

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقدر ساده و صمیمی نوشتی امیر حسین جان:w17:
خیلی قشنگ بود ، دوست دارم نوشته هاتو
از اون بیشتر دوست دارم که میای حس قشنگتو با ما تقسیم میکنی
تو بهترینی:w38:
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
با دیدن این متن این حس نوشتن بهم دست داد

می نویسم هر چند کوتاه

چون میدونم برای رهایی باید گفت



این متن و بدون هیچ درنگی نوشتم

همه اش حس الانم بود

خالص و پاک مثه بارون





من همان پروانه ای هستم که برای فرار از سیاهی شب

به حباب های روشن شیشه ی اتاقم پناه میبرد

پروانه ی من اسیر
رویاهای روشن است!!!







پروانه ها گاهی می بارن،

گاهی برای گریز از تنهایی

سراغ گلها ی خشک میرون!!






اینجا بارانیست!!!!

هوای پروانگی من بارانیست!!!

باید رفت !!!!

چتر را کنار زد






و در پس هر قطره باران

آرزوی باز شدن پیله های تنهایی کرد

آرزوی پرواز

آرزوی گریختن




آرزوی رفتن ، حتی نرسیدن

پروانه باش !!!





اوج بگیر!!!

تا رهایی !!!





حتی کوتاه !!


پروانه ات خواهم ماند !!!



بر گفته از دست نوشته های من

روز 4 آبان 1391









به به عالیه و با حساس زیباااااااااا
تشکر از ارسال خوبتون
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلام

امشب هم یکی از اون شبای ناخدایی هست

چقدر خوبه آدم حس خوب داشته باشه و چقدر خوبه اون رو با دیگران شریک کنه

تا آخر پستم باشین تا حس قشنگی رو بهتون نشون بدم





یه سری چیزها هست توی زندگیمون که بهشون علاقه داریم
گاهی اونا رو اینقدر قشنگ ترسیم میکنیم برای خودمون
که
انگار قشنگتر از اونا نیست

میخوام اون حس زیبایی رو نشون بدم

حسی که توی دلمون اجازه دادیم
گاه خط خطی کنه
گاه شکوه و بی تابی کنه
گاهی هم سکوت صدای نگاهمون باشه

دادم این نگاه خسته رو در پس این نگاه دل
نه این خسته شود و نه آن


==============

دو روزه توی شهرمون بارون میباره
بارون نم نم
و چقدر حس خیس شدنش
واسه ثانیه ثانیه های پر نوازش وجودم
دمدمه از فدایی شدن میداد





امروز صبح برای خرید از خونه در آبیم زده بودم بیرون
هوای یکم سرد پاییزی .. بعد بارون



قدم میزدم و توی دستم
قلک پر از کاغذ آبی های دوست داشتنیم بود



و
سر کوچه چه آتیش قشنگی درست کرده بودن
و چقدر بوی آتیش
در نشوندن پاییز داد میزد



همه و همه جا بوی زندگی میداد
و
.
.
با خودم فکر میکردم
چقدر قشنگه مدادرنگی های خدا


و
تصمیم گرفتم
بوی خدا رو در تک تک حس هام نقاشی کنم

بکشم دنیایی پر از عشق و محبت
و در سایه سارهای نگاه دوستام
اون بازی قشنگ کودکی رو
توی تک تک گوششون زمزمه کنم

و بگم
نگاهت رو به خیسی روی زمین جلوه نده
بلکه

خم شو و بردار
اون حس قشنگی که بهت دادن



که شهر ما شهری هست
در بلندترین برج زیبایی ها



که عشق و دلدادگی مردمانش
چقدر ساده و با معنا
در کنار هم
هستی رو معنا می بخشه



.
.
.

تک تک ثانیه هام رو در پس این زیبایی ها نقاشی میکنم
من نیستم در پس نا باوری های شکسته خیسی چشمانم
من نیستم امیرحسینی که در داد خویش زمزمه کنه
من آنم که در سیل اشکهای شوقم
آروم آروم
با سادگی دلم
دوان دوان
می ایستم


.
.


امیرحسین
برگرفته از دست نوشته های خودم
در
سی و چهارمین روز پاییز 91

مهربونانه در شکر خدا از هم سبقت بگیریم



عالی و زیبا
خوب میشد دوستان خوش ذوقی چون شما در بخش ادبیات فعال تر باشن
در هر صورت ممنون از احساس زیباتتتتتتتتت
 

M@TI$A

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دو روزه توی شهرمون بارون میباره
بارون نم نم
و چقدر حس خیس شدنش
واسه ثانیه ثانیه های پر نوازش وجودم
دمدمه از فدایی شدن میداد امروز صبح برای خرید از خونه در آبیم زده بودم بیرون
هوای یکم سرد پاییزی .. بعد بارون
قدم میزدم و توی دستم
قلک پر از کاغذ آبی های دوست داشتنیم بود و
سر کوچه چه آتیش قشنگی درست کرده بودن
و چقدر بوی آتیش
در نشوندن پاییز داد میزد همه و همه جا بوی زندگی میداد
و
.
.
با خودم فکر میکردم
چقدر قشنگه مدادرنگی های خدا


و
تصمیم گرفتم
بوی خدا رو در تک تک حس هام نقاشی کنم

بکشم دنیایی پر از عشق و محبت
و در سایه سارهای نگاه دوستام
اون بازی قشنگ کودکی رو
توی تک تک گوششون زمزمه کنم

و بگم
نگاهت رو به خیسی روی زمین جلوه نده
بلکه

خم شو و بردار
اون حس قشنگی که بهت دادن
که شهر ما شهری هست
در بلندترین برج زیبایی ها که عشق و دلدادگی مردمانش
چقدر ساده و با معنا
در کنار هم
هستی رو معنا می بخشه
.
.
.

تک تک ثانیه هام رو در پس این زیبایی ها نقاشی میکنم
من نیستم در پس نا باوری های شکسته خیسی چشمانم
من نیستم امیرحسینی که در داد خویش زمزمه کنه
من آنم که در سیل اشکهای شوقم
آروم آروم
با سادگی دلم
دوان دوان
می ایستم


.
.

چه احساسات زيبايي
يكم بهت
حسوديم شد !
 
بالا