برای تو می نویسم

وضعیت
موضوع بسته شده است.

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو می روی
و من صدای قدم های تو را می شنوم ...

اما تو
صدای فریاد مرا
که تو را صدا می زنم
نمی شنوی !

افسوس ...
دیر است
ناله های من در باد گم می شوند
و تو
گوشهایت را به نوای کوچه می سپاری


آری
تو می روی
و من ضربان قلبم را
با صدای گامهایت تنظیم می کنم ...

سایه ات
در انتهای کوچه محو می شود
ولی صدای قدمهایت
تا وقتی هستم
در کوچه خواهد پیچید ...
 

mohammad m

عضو جدید
خیلی ها نفرین می کنن، تلافی می کنن.. اما نه.. نفرین من: الهی اونی که دوسش داری تنهات نذاره.. تلافی من: میرم تا به اون برسی، سر راهت نباشم.. راستی، قدر من دوستت داره؟!..
 

@spacechild@

عضو جدید
قدیمیترین درکنج خانه قلبم!
چه حال که هستی
و چه آن زمان که نبودی!
قدیمیترین احساس زیبا...
تو رابه اندازه بوی خاک
که با باران می آمیزد دوست می دارم!
به اندازه چشم های مهربان مادربزرگ!
و دلم...
به اندازه ای برای تو
و آن دوچرخه قدیمیت
و آن جعبه مدادرنگی های شکسته ات
ونامه هایی که مادرت می نوشت...
خودت که آن روزها نمی توانستی!
دلم برایت به اندازه خانه هایی که زنگشان را زدیم وفرار کردیم
به اندازه آن همه دعواهی مشترکی که به سویمان حمله می کردند
دلم به اندازه چراغ نفتی کنج حیاط که هم سن پدربزرگ بود
و ما خرابش کردیم
دلم برایت به اندازه سادگی کودکیمان تنگ شده است!
 

mohammad m

عضو جدید
نمی دونم چرا دلم مدتیه غصه داره، مدتیه از تو چشام بارون سختی میباره، نمی دونم چرا شبا با غصه هم خونه میشم، وقتی ستاه درمیاد راس راسی دیوونه میشم، شاید به آخر رسیدم، رفتن علاج دردمه، واسه همین دنیا دیگه برام مثل جهنمه..
 

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل بی روح جنس آهنت را دوست دارم
خطوط در هم پیراهنت را دوست دارم
نگاه با هم بیگانه ات را دوست دارم
غرور سرکش دیوانه ات را دوست دارم
تن سوزان مثل آتشت را دوست دارم
بهاری و من آن عطر خوشت را دوست دارم
به هر لحظه کنارم بودنت را دوست دارم
تماشایی تو هستی دیدنت را دوست دارم
دوست دارم ... دوست دارم...دوست دارم
 

mohammad m

عضو جدید
آسمان با وسعتش تقدیم تو، رقص ماهی های دریا مال تو، هرچه دارم از تو دارم مهربان، زندگیم امروز و فردا مال تو، تولدت مبارک پروانه.
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
به گلبرگ هر باغ دیدم تو بودی
در آواز مرغان شنیدم تو بودی
به هر سو که رفتم نشان از تو دیدم
شگفتا به هر جا رسیدم تو بودی
چو در جمع ماندم تو با من نشستی
به کنجی چو خلوت گزیدم تو بودی
کتابی که خواندم به نام تو خواندم
به هر سطر سطرش چو دیدم تو بودی
به خک مذلت به شوق تو ماندم
چو بر بام عزت پریدم تو بودی
نسیمی شدم پر کشیدم به صحرا
به هر لاله و گل وزیدم تو بودی
به هر باغ رفتم به یاد تو رفتم
به هر برگ نسرین که چیدم تو بودی
چو آهوی بی مادری در بیابان
به دنبال مادر دویدم تو بودی
مرا روزها خستگی بود در تن
به شبها اگر آرمیدم تو بودی
چراغ شبان سیاهم تو هستی
شعاع طلوع سپیدم تو بودی
چه شبها که نقاش روی تو بودم
به خاطر چو نقشی کشیدم تو بودی
به غیر از تو بر کس امیدی ندارم
پناهم تو هستی امیدم تو بودی...
 

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]برو ای خوب من ، هم بغض دریا شو ، خداحافظ ![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]برو با بی کسی هایت هم آوا شو ، خداحافظ ![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تو را با من نمی خواهم که « ما » معنا کنم دیگر ...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]برو با یک « من» دیگر بمان « ما » شو ، خداحافظ ![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]من اینجا از غـروب آکــنده و خستـه [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تو اما با طلوعی تازه فردا شو ، خداحافظ ![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نمی پرسم چرا سوزاندی و بی اعتنا رفتی ![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نمی پرسم ، تو هم تکرار غم ها شو ، خداحافظ ![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دگر ای آشنا ! بیگانه کردی با خودت ما را ...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]برو از غربتـم ! تنهای تنها شو ، خداحافظ !![/FONT]
خدا حافظ
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای بر سر بالینم افسانه سرا دریا
افسانه عمری تو باری به سر آ دریا
ای اشک شباهنگت ایینه صد اندوه
ای ناله شبگیرت آهنگ عزا دریا
با کوکبه خورشید در پای تو میمیرم
بر دار به بالینم دستی به دعا دریا
امواج تو نعشم را افکنده در این ساحل
دریا ب مرا دریاب مرا دریا
زان گمشدگان آخر با من سخنی سر کن
تا همچو شفق بارم خون از مژه ها دریا
چون من همه آشوبی در فتنه این طوفان
ای هستی ما یکسر آشوب و بلا دریا
با زمزمه باران در پیش تو میگریم
چون چنگ هزار آوا پر شور و نوا دریا
تنهایی و تاریکی آغاز کدورتهاست
خوش وقت سحر خیزان وان صبح و صفا دریا
بردار و ببر دریا ای پیکر بی جان را
در سینه گردابی بسپار و بیا دریا
تو مادر بی خوابی من کودک بی آرام
لالایی خود سر کن از بهر خدا دریا
دور از خس و خاکم کن موجی زن و پاکم کن
وین قصه مگو با کس کی بود و کجا دریا
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
فردا اگر بیایدو
گیلاسها طعم ترا نداشته باشند
فردا اگر بیایدو
نام تو زیباترین کلام نباشد
فردا اگر بیایدو
خنده های تو موج نزند
و غرق تو نباشم من
فردا..فردا
فردا را گو که نیاید
اگر بر مدار تو نمیچرخد
...
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گفتم بهار
خنده زد و گفت
ای دریغ
دیگر بهار رفته نمی اید
گفتم پرنده ؟
گفت اینجا پرنده نیست
اینجا گلی که باز کند لب به خنده نیست
گفتم
درون چشم تو دیگر ؟
گفت دیگر نشان ز باده مستی دهنده نیست
اینجا به جز سکوت سکوتی گزنده نیست
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هنوزم دلواپسی، هنوزم دلواپسم
پس چرا تموم نمی شن این روزای بی کسی

هنوزم دورم و دوری، هنوزم مث یه نوری

می خوام این فاصله کم شه اما خوب من چه جوری؟

هنوزم فکر چشاتم ، هنوزم خودم فداتم

غم نبینه قلب پاکت ، نگران لحظه هاتم

هنوزم اینجا غریبه ، بدون حضور دستات

دل داره بهونه تو ، می گه تنها تو رو می خواد

هنوزم دلواپسم ، هنوزم دلواپسی

پس چرا تموم نمی شن این روزای بی کسی

هنوزم گریه م می گیره وقتی عکساتو می بینم

تو غروب بی کسی ها چشم براه تو می شینم


 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
لحظه ها رو با تو بودن، در نگاه تو شکفتن
حس عشقو در تو دیدن، مثل رویای تو خوابه
با تو رفتن با تو موندن، مثل قصه تو رو خوندن
تا همیشه تو رو خواستن، مثل تشنگیه آبه
اگه چشمهات منو می خواست، تو نگاه تو می مردم
اگه دستهات مال من بود، جون به دستهات می سپردم
اگه اسممو می خوندی، دیگه از یاد نمی بردم
اگه با من تو می موندی، غم دنیا رو می بردم
بی تو اما سر سپردن، بی تو و عشق تو بودن
تو غبار جاده موندن، بی تو خوب من محاله
بی تو حتی زنده بودن، بی هدف نفس کشیدن
تا ابد تو رو ندیدن، واسه من رنج و عذابه
اگه چشمهات منو می خواست، تو نگاه تو می مردم
اگه دستهات مال من بود، جون به دستهات می سپردم
اگه اسممو می خوندی، دیگه از یاد نمی بردم
اگه با من تو می موندی، غم دنیا رو می بردم
توی آسمون عشقم غیر تو پرنده ای نیست
روی خاموشی لبهام جز تو اسم دیگه ای نیست
توی قلب من عزیزم هیچ کسی جایی نداره
دل عاشقم به جز تو هیچ کسی رو دوست نداره
اگه چشمهات منو می خواست، تو نگاه تو می مردم
اگه دستهات مال من بود، جون به دستهات می سپردم
اگه اسممو می خوندی، دیگه از یاد نمی بردم
اگه با من تو می موندی، غم دنیا رو می بردم
اگه چشمهات منو می خواست، تو نگاه تو می مردم
اگه دستهات مال من بود، جون به دستهات می سپردم
لحظه ها رو با تو بودن ، لحظه ها رو با تو بودن ...
 

@spacechild@

عضو جدید
می نویسم زیر این دقایق مه گرفته تنهایی...
نه از سکوت این ثانیه هام شکایت می کنم!
نه از دوری چشم های تو!
نه از حرف های ناتمامت!
نه...
می نویسم...این بار یک غزل...
شاعر که نیستی اما می دانم شعرها را خوب می خوانی!
-یادت است...به من می گفتی
درست مثل کبوتری هستی که بالش تیر خورده!
می گفتی دنبال یک قافیه زمین وزمان را میخ کوب احساست می کنی!
می گفتی ومن...
پشت این همه حرف
می نوشتم شعری و بعد ساده...می رفتم!
می نوشتم ازتمام قافیه های ناموزون دانه دانه ی نگاه هات!-
و من...دارم می نویسم
درست لبه پنجره ای
که روزی گل سرخ دوستیمان را آن جا کاشتم
و امروز تو آبش می دهی!
می نویسم غزلی برای همان چشم ها...
اما...
این بار بی حتی کلامی از تو...

کاش کمی چشم هات بوی آشتی می گرفت!
 

@spacechild@

عضو جدید
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما سیب نداشت
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدی!
پدرم ازپی تو تند دوید...
ونمی دانستی
باغبان همان باغچه همسایه
پدر پیر من است!
من به تو خندیدم...
تا که باخنده خود،
پاسخ عشق تو را
خالصانه بدهم!
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و...
سیب دندان زده ازدست من افتاد به خاک!
دل من گفت:برو!
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را!
من رفتم...
وهنوزسال هاهست که در ذهن من آرام آرام
حیرت وبغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم!
ومن اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما سیب نداشت!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
با تو اين تن شکسته
داره کم کم جون ميگيره
آخرين ذرات موندن
توی رگهام نمیمیره


با تو انگار تو بهشتم
با تو پرسعادتم من
ديگه از مرگ نميترسم
عاشق شهامتم من

اگه رو حصير بشينم
اگه هيچ نداشته باشم
با تو من مالک دنيام
با تو در نهايتم من

با تو انگار تو بهشتم
با تو پر سعادتم من
ديگه از مرگ نميترسم
عاشق شهامتم من

با تو شاه ماهي دريا
بي تو مرگ موج تو ساحل
با تو شکل یک حماسه
بي تو يک کلام باطل


بي تو من هيچي نميخوام
از اين عمري که دو روزه
در اتاقم واسه قلبم
پيرهن عزا بدوزه

با تو انگار تو بهشتم
با تو پر سعادتم من
ديگه از مرگ نميترسم
عاشق شهامتم من


با تو انگار تو بهشتم
با تو پر سعادتم من
ديگه از مرگ نميترسم
عاشق شهامتم من
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تو کجایی که ببینی زندگیم چه سوت و کوره
قربون چشای نازت"چشم تو از من چه دوره

نمی بخشم خودم و روزی که چشمات و بستی
اگه بودم پیش چشمات"من و تنها نمی زاشتی

کاش منم با تو می مردم"دیگه تنها نمی موندم
دستاتم از من گرفتی"مگه عاشقت نبودم

نمی دونی چه غریبم"میون این همه ادم
زنده موندن خیلی سخته"خودم و دارم می بازم

دیگه ارزشی نداره"عمر من رو به زواله
کاشکی بودی و می دیدی"کسی که به غم دچاره

حالا من تنها نشستم " ای برادر خیلی خستم
اسم تو برام عزیزه"هر جا هستی یادت هستم
 

nimaparham

عضو جدید
کاربر ممتاز
سکوت آخرین حرف جاری بر لبان من و تو باشد کاش هيچوقت صدای هم را نميشنيديم. کاش هيچوقت تا صبح با هم حرف نمی زديم. کاش هيچوقت با هم مهربان نمی شديم.کاش هيچوقت نمی ديدمت . کاش هيچوقت نمی گذاشتم که محکم بغلم کنی . کاش هيچوقت برای کارهای کرده و نکرده ات نمی بخشيدمت درست مثل تو. کاش من هم دل بی صاحابم را زير خاک می کردم و خلاص تا کار به اينجا که امروز هستيم نکشد . کاش روزی که از يکی شدن حرف زدی هرهر می زدم به خنده که فقط يک مشت شعار بود و بس برای ارضاع کنجکاويهای بی شمار تو. کاش بی معرفت بودم کاش توی روزهای تنهاييت با تمام بدبختيهايم که تو آن موقع از هيچ کدامشان ذزه ای خبر نداشتی ديواری نمی شدم پشت سرت تا تکه ات را به تن کتک خورده من بدهی . کاش حداقل يک روز فقط يک روز توی آن روزها تنهايت می گذاشتم تا امروز چشمهايت را نبندی.درست گفتی من همانم که تو می گويی همانم که تو فکر می کنی و با حرف نزدنت با زبان بی زبانی می گويی حالا که نیستی اشکهایم دیگر آن شوری روزهای اول را از دست داده اند . حالا که نیستی چشمهایم بزرگ تر شده اند بزرگتر و خیس تر . حالا که نیستی صورتت پشت یک شیشه مات محو می شود . حالا که نیستی نوار صدایت در دل من پیج می خورد و تاب بر می دارد و صدایت کش می آید و دیگر صدایت را در حافظه ام ندارم . حالا که نیستی یعنی رفته ای یعنی شایدی در کار نیست یعنی دیگر بر نمی گردی یعنی عمر این رابطه اینقدر بود یعنی نیمای ساده دل باید باورت بشود چون قصه قصه رفتن و بر نگشتن بود . حیف از آن همه خاطره که فقط پیش تو ماند اینحا هم عدالت رعایت نشد و تو رفتی و تمام خاطره های مشترک را هم با خودت بردی . مهم بود ولی کاریش نمی شود کرد . تو نیستی و من به نبودنت خو می کنم . فراموشت نمی کنم . بغضهایم را هم قورت نمی دهم . مثل خون بالا می آورم چون تو دهنی محکمی از تو خورده ام اما عاشقی از سرم نپریده. خداحافظ همه خنده ها . خدا حافظ همه گریه ها و ضجه ها . خدا حافظ همه اطمینان ها . دلم تا همیشه تنگت خواهد بود خداحافظ یعنی فردا شاید فردا ها باز هم از تو بنویسم و خداحافظ دو مردمک سرمه ای . چقدر این دنیا بی مروت است حتی وقت ندادی درست خداحافظی کنم. ........و دیگر این غصه که قصه نبود ادامه ای ندارد رفتی که توی مه جاده ها خودش را گم کند . و من هم می روم که ادای زندگی کردن را در بیاورم دیگر فرقی ندارد
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]احساس ميكنم دل من مانده پيش تو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] دل نه وجود كامل من مانده پيش تو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] هرگز خيالم از تو به گامي نگشته دور[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اري! دلم، دلم، دلِ من، مانده پيش تو...[/FONT]
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
براي تو مي نويسم...
تو را رها كردم. شايد براي فرار از دردسرهاي با تو بودن و شايد...
اما امروز دلم براي دردسرهاي با تو بودت تنگ است.
اگر هنوز براي پشيماني وقت باقيست، بازگرد.
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
...
شعله زد عشق و من از نو ،
نو شدم
پر شدم از عشق تو
مملو شدم
شوق شیدایی مرا از من گرفت

من به خود برگشتم از تو
تو شدم ...

(ايرج جنتي عطائي )
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
براي تو ...

براي تو ...

بعضي آدم ها عجيب اند

و کمي هم نجيب !

آن کمي آنقدر در تو اثر مي گذارد

که

خر مي شوي !!!

و لجن بودنشان را نمي بيني ...

و دلت باز هم با تمام بدي هاي شده در حقت

برايشان مي سوزد ...!


 

@spacechild@

عضو جدید
برای تو نمی نویسم
که بخوانی!
می دانی آخر
همیشه پشت آن نگاه مبهمت
احساس می کنم
هیچ از دغدغه این همه قافیه ی ناموزون نمی فهمی!
برای تو نمی نویسم
که بخوانی وبعد...
بگویی چه جالب!
وبعد...
بحث را عوض کنی!
درست مثل همیشه:
سیاست!
برای تو
نه ازلذت قهوه ی تلخ کنار شب چشم هات می نویسم!
نه حتی ازپارگی ناموزون کاغذهایی
که قافیه شعرهاش اول...آخر...یا نام تنهای تونبود!
برایت نمی نویسم....
شاید احساس کنی
به قول خودت
کمی بزرگ شده ام!
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
پله‌های بی‌تو
زرد و طولانی و سرد
به دلم می گویند:
از همانجا برگرد!
پله‌های بی‌تو
راه را گستردند
با دلم بد کردی
با دلم بد کردند!
پله‌های بی‌تو...





 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا