برای تو می نویسم

وضعیت
موضوع بسته شده است.

nazanin narges

عضو جدید
انجا که سنگ ها تمام می شوند انجا که جاده به تبسم کبود مسافرش ختم می شود
انجا که تو چشمانت را می بندی و بی خیال تنهاییم را سوت میزنی زاد و بوم من اغاز میشود
نگاه کن پشت همین پنجره که باران خواب شبانه اش را می شکند دخترکی هست که هنوز هم نامت را زمزمه میکند:gol::gol::gol:
 

nazanin narges

عضو جدید
تو نمی دانی چقدر حقیر هستم تونمی دانی جه قدر به دنیا الوده شده ام تو نمی دانی محبت حضورت چقدر برای من زیاد است
توفقط می بینی که صورتم خیس شده و دستانم می لرزد تو صدای تپش غیر معقول قلبم را میشنوی ونمی دانی از شرم حضورت قطره قطره اب می شوم
 

nimaparham

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوب است کسی باشد که بخواهی براش بگویی، خوب است اگر به وقت حضورش دست ندهد ، باشد که برایش بنویسی خوب است که داشته باشی دلش را و جای خالی درظرف به لب آمده حوصله را که بنویسی ،حتی اگر نخواند ! اگر نباشد که بخواند ، اگرنخواهد که بخواند .
خوب است اگر باشد که بخواهی ادای رفتن را برایش در بیاوری. بخواهی تنها باشی اما بدانی که این خلوت است و پوسته اش نازک . بدانی کهگاه گاه دست می دهد و با نرم نرمک آمدنش این نازک چینی شکستنی است ،....و خوب نیستکه از خودت به خودت فرار کنی ...و خسته باشی و خسته ... خسته شوی و از خسته شدن به تنگ بیایی. از به تنگ آمدن خسته شوی و از خسته شدن خسته .....
بداست که بنویسی و ندانی که خواهد خواندشان و بد است که خودت را پشت خودت ببینی ....
 

nimaparham

عضو جدید
کاربر ممتاز
که فصلها بیایند و تو پاییز بمانی ،که فصلها بروند و تو زمستان مانده باشی . بد است که آیینه ات دود سیگارت باشد و دود سیگارت رفیقت . بد است که رفیقت را در دکه ها بفروشند و رفیقت را از دکه ها طلب کنی و بد است که بفهمی چه تنهایی . بد است که عاشق کسی بشوی که در دورتر مرده یا دیرتر به دنیا خواهد آمد . بد است که عاشق کسی بشوی که نیامده و نخواهد آمد ....
....و نوشتن،چقدر خوب است ،.. چه خوب است نوشتن اگر تنها باشی ،اگر بدانی که عاشق کسی شده ایکه نبوده یا ندیدی اش . چقدر خوب است تنهایی صفحات و خالی بودنشان وقتی روی خطی بنویسی فریاد و تا هر وقت که بخواهی صدایش کش بیاید - که بنویسی فرهاد و فرهاد باشی،بی نیاز از سند و شناسنامه که بنویسی عاشق و عاشق باشی فارغ از نگرانیهای مادربرای گودی زیر چشم و ریش نتراشیده .... که بنویسی دولت خواب و در بیداری رویای رفتن را ببینی، که بنویسی ((من می روم و بگویی که نه و قلم بگیری رویش را و زیرش بنویسی من می روم جایز نیست من رفتم .)) همین
 

nimaparham

عضو جدید
کاربر ممتاز
يادم باشد حالت که بهتر شد برايت بگويم که من باور دارم که کسیکه دوستمان داشته است ... يا ما گمان کرده ايم که دوستمان دارد ... يا خودش زمانیفکر می کرده است که دوستمان دارد، هر گونه حقی دارد که ما را ديگر دوست نداشتهباشد. از همين لحظه. نمی شود دوست داشتن را از ديگری به واسطه ی تاريخ و قانون ومنطق خواست، يا او را به ادامه دادن چيزی که تداوم ندارد؛ لابد ندارد که ندارد؛محکوم کرد. نمی توان ديگری را در محکمه ی عشقی که در ما هنوز زنده است و در او نه،با قاضی و دادستان و دادنامه قضاوت کرد. اين درد، اين آسيب، اين وانهادگی که درتوست، از توست. نه از ديگری. نگاه کن ... اگر ديگری ما را دوست ندارد؛ يا به شکلیکه ما می خواهيم يا به اندازه ی ان؛ می توان مغموم شد يا دلتنگ يا سرگشته يا مانديا رفت ... اما هر چيزی به جز اين اگر تبديل به حکايت مدعی و مدعا شود، نه عاشقی کهتملک طلبی است. دوست داشتن حق نيست. انتظار نيست. مطالبه نيست. يا هست. يا نیست. همين. وحشی است. در هوای ازاد رشد می کند ... تا هست بايد قدرشناس بودنش بود ... ووقتش که رسيد، رهايش کرد تا برود و آنجا برويد که می رويد
 

دزيره

عضو جدید
براي تو مينويسم تويي كه مرا هر طور كه باشم دوست داري
براي تويي مي نويسم كه عشقت را هرگز از من دريغ نكردي
براي كسي مينويسم كه برايش تفاوتي ندارد
زشتم يا زيبا
ثروتمندم يا فقير
درس خوانده ام يا درس ناخوانده
براي تو مينويسم اي خدايي كه هرگز مرا به حال خود وا نگذاشته اي
تويي كه مرا در سختي ها قرار ميدهي تا نامت را بارهاو بارها بر زبان آورم
وچه بي انصافم من كه هيچ گاه در زمان شادي و خوشي ترا صدا نمي كنم
دوستت دارم
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
نمي نويسم ..... چون مي دانم هيچ گاه نوشته هايم را نمي خواني حرف نمي زنم .... چون مي دانم هيچ گاه حرف هايم را نمي فهمي نگاهت نمي كنم ...... چون تو اصلاً نگاهم را نمي بيني صدايت نمي زنم ..... زيرا اشك هاي من براي تو بي فايده است فقط مي خندم ...... چون تو در هر صورت مي گويي من ديوانه ام
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می خوام بشم یه آدم بی احساس
دیگه نمی خوام بمونم آزرده وحساس
نمی خوام بمونم چشم براه کسی
در انتظار یه تکیه گاه یا یه همنفسی
من مردم توی این دنیا از غم بیکسی
اشتباه کردم گفتم تو عزیز ترین کسی
دیگه نمی خوام بشکنم غریب و بی صدا
تو هم برو می خوام تنها بمونم توی دنیا
می خوام قلبم فقط برا ی خودم بزنه
نمی خوام اون بدم به کسی تا بشکنه
میخوام بشم شبیهه یه آدم آهنی
که قلبی نداره اما بیریاست و خواستنی
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
تو که رفته ای برای همیشه
هراز گاهی سرک میکشی بدنیایم
که چه بشود
خواستی بروی بدنبال زندگی
دلواپسی برای من
که چه بشود
از ملال گریختی تا تازه تر شوی
به مرداب من سر میزنی
که چه بشود
هرچه بود گذشت و رفت
خاطرات گذشته را تازه میکنی
که چه بشود
تمام شد آنهمه رویای شیرین
دل به رویا خوش میکنی
که چه بشود
برو و دیگر برنگرد
دلم همیشه در غم تو خواهد ماند
از غم بیرون بیایم
که چه بشود
 

aftab

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام

حال من خوب است

ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور،

که مردم به آن شادمانی بی سبب میگویند

با این همه اگه عمری باقی بود طوری از کنار زندگی میگذرم،

که نه دل کسی در سینه بلرزد و نه این دل ناماندگار بی درمانم

تا یادم نرفته بنویسم:

دیشب در خوابم سال پر بارانی بود

خواب باران و پائیزی نیامده را دیدم

دعا کردم که بیایی با من کنار پنجره بمانی، باران ببارد

اما دریغ که رفتن راز غریب این زندگیست

رفتی پیش از اینکه باران ببارد

میدانم دل من همیشه پر از هوای تازه باز نیامدن است

انگار که تعبیر همه رفتن ها هرگز نیامدن است

بی پرده بگویمت:

میخواهم تنها بمانم، در را پشت سرت ببند،

بی قرارم، میخواهم بروم، میخواهم بمانم؟

هذیان میگویم! نمیدانم

نه عزیزم، نامه ام باید کوتاه باشد

ساده باشد، بی کنایه وابهام

پس از تو مینویسم:

سلام

حال من خوب است

اما تو باور نکن!
 

aftab

عضو جدید
کاربر ممتاز
من در یک روز بارانی گم شدم



روز رفتنت



که باران نگذاشت اشکهایم را ببینی



خیسی صورتم را از باران دیدی



که باران بود اما
...




از ابر دلتنگیم



که آسمان با من هم نوا شده بود



من در یک روز بارانی گم شدم



که بخار نفسم



در سردی رگبار آسمان



رفتنت را کدر کرده بود



من در یک روز بارانی گم شدم



و دیگر هیچکس مرا نیافت



حتی خودم
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
حسرت دیده بی تاب تو بیمارم کرد
آن نگاه نگرانت دل تبدار مرا خوابم کرد
بی جهت نیست که مست رخ زیبای تو ام
لب گلگون تو در دشت خزان آبم کرد
مستی ام جام نگاهی ز افق های تو بود
آه ،آن صورت مهتاب تو در خوابم کرد
شهر را از تب بیماری من جایی نیست
راه گم کرده به دنبال تو آواره و ویرانم كرد
اشکم از دیده به گرمای نفسهای تو بود
جام اندوه تو مرا همره و همراهم کرد

 

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]به صدای قلبم گوش کن... دیگر نای صدا کردن ندارد...[/FONT]
به حرفهایت وقتی فکر می کنم ... مرا به دنیای پنهان تو می برد....
دیگر از نامردیهای زندگی خسته ام و سکوت قلبهای آهنی می شکنم ...
امشب می خواهم به یاد قشنگت شاد باشم...

به خدای پروانه ها قسم....
دلم را برای با طراوت ماندن نذر کردم و سبز بودن را از خدا می خواهم ...
می دانم که نگاهت پاکتر از آب و آئینه است...

به خدای آسمانها به قناریها که عاشقانه می خوانند...
سپرده ام موسیقی انتظار سر دهند....
 

solar flare

مدیر بازنشسته
برای تو مینویسم
برای تو که می آیی و میروی
برای تو که تکه های دلم زیر پای تو میشکنند و باز با عشقت به هم بند میشوند
برای تو که جز آرزویت در دل ندارم اما تو هنوز باور نکرده ای
 

a.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
پشت این پنجره ها دل می گیره
غم و غصه دلو تو میدونی

وقتی از بخت خودم حرف میزنم
چشام اشک بارون میشه تو میدونی
عمریه غم تو دلم زندونیه
دل من زندون داره تو میدونی
هر چی بهش میکم تو آزادی دیگه
میگه من دوست دارم تو میدونی


می خوام امشب با خدام شکوه کنم
شکوه های دلمو تو میدونی
بگم ای خدا چرا بختم سیاس
چرا بخت من سیاس تو میدونی
پنجره بسته میشه شب میرسه
چشام آروم نداره تو میدونی
اگه امشب بکذره فردا میشه
مگه فردا چی میشه تو میدونی
عمریه غم تو دلم زندونیه
دل من زندون داره تو میدونی
هر چی بهش میکم تو آزادی دیگه
میگه من دوست دارم تو میدونی
 

a.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
تن تو ظهر تابستونو بيادم مياره
رنگ چشمهای تو بارونو بيادم مياره
وقتی نيستی زندگی فرقی با زندون نداره
قهر تو تلخی زندونو بيادم مياره

من نيازم تو رو هر روز ديدنه
از لبت دوست دارم شنيدنه

تو بزرگی مثل اون لحظه که بارون ميزنه
تو همون خونی که هر لحظه تو رگهای منه
تو مثل خواب گل سرخی لطيفی مثل خواب
من همونم که اگه بی تو باشه جون ميکنه

من نيازم تو رو هر روز ديدنه
از لبت دوست دارم شنيدنه

تو مثل وسوسه شکار يک شاپرکی
تو مثل شوق رها کردن يک بادبادکی
تو هميشه مثل يک قصه پر از حادثه ای
تو مثل شادی خواب کردن يک عروسکی

من نيازم تو رو هر روز ديدنه
از لبت دوست دارم شنيدنه

تو قشنگی مثل شکلهايی که ابرها ميسازند
گلهای اطلسی از ديدن تو رنگ ميبازند
اگه مردهای تو قصه بدونن که اينجايی
برای بردن تو با اسب تنلندر ميتازند

من نيازم تو رو هر روز ديدنه
از لبت دوست دارم شنيدنه
 

a.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
وفـا نـکـردی و کـردم ، جـفا ندیـدی و دیـدم
شکسـتی و نشکستم ، بـریـدی و نبریـدم
اگـر زخـلـق ، مـلامـت وگـر زکـرده نـدامــت
کشیدم از تو کشیدم ، شنیدم از تو شنیدم
کی ام ؟ شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم ،‌به روی شکوه دویدم
مـرا نـصـیـب غـم آمـد بــه شـادی هـمـه عـالـم

چـرا کـه از هـمـه عـالـم ، محبت تـو گـزیدم
بـه جـز وفــا و عـنـایـت ، نمـانـد در هـمـه عـالـم

نـدامـتـی کـه نـبـردم ، مـلامتـی که نـدیـدم
بـه روی بـخـت ز دیـده ، ز چـهر عـمـر به گـردون
گهی چو اشک نشستم ، گهی چو رنگ پریدم
وفـا نـکـردی و کـردم ،‌بــه سـر نـبـردی و بــردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم
 
آخرین ویرایش:

raha parsa 109

عضو جدید
بر دو چشمش ديده ميدوزم به ناز
خود نمي دانم چه مي جويم در او
عاشقي ديوانه مي خو اهد كه زود
بگذرد از جاه و مال و آبرو ..........
او شراب بوسه مي خواهد ز من
من چه گويم قلب پر اميد را
او به فكر لذت و قافل كه من
طالبم آن لذت جاويد را

هميشه دوست دارم
:gol::heart::gol::heart::gol::heart::gol::heart::gol::heart::gol::heart::gol:
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
می خواهم برایت بنویسم. اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟
از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک،
مجبور به زیستن هستم
. از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟
از چه بنویسم؟
از دلم که شکستی، یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟
ابتدا رام شد، آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد
از چه بنویسم؟
از قلبی که مرا نخواست یا قبلی که تو را خواست؟
شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم،
دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند
. شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم
به نوعی گناهکاری شناخته شدم
. نه!نه! شاید هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هیچ وقت مرا ندید،
یا ندیده گرفت چون از انتخابش پشیمان شده بود. عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم
. که شاید دوری موجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای ((دوست داشتن))را درک کنی
… امّا هیهات…. که تو آن را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی

از من بریدی و از این آشیان پریدی
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق تنها نشانه من برای عاشقی و ایمان تنها یادگار روزهای سرد خستگی من.
بی پایان؛بی انتها؛بدون هیچ تبسمی؛با غمی از عشق برای جدایی می نویسم و
تو ای تنها یادگار خنده های من کدام سرزمین را از عطر خوش خنده هایت لبریز
می کنی و کدام قلب را شیفته خود می سازی که من و غمم را به آسانی به
دست باد سپردی
ولی با تمام خوبیهایت هنوز هم به یاد عشق؛به خاطر عشق؛و با شکوه عشق
دوستت دارم:gol:
 

nimaparham

عضو جدید
کاربر ممتاز
همین به من جرات نوشتن می‌دهد. امروز روز دیگری است. نباید یادم باشد، اما هست. کاریش نمی‌شود کرد، تاریخ‌ها و اعداد همیشه توی حافظه‌ام می‌مانند. وسوسه بزرگ امروزم این بود که به تو تلفن کنم، نکردم... تو را گذاشته‌ام توی فهرست ممنوعه های زندگی‌ام. این‌جوری بهتر است. من و تو یکدیگر را از دست داده‌ایم، ووقتی کسی را از دست داده‌ای، دیگر چه چیزی برای گفتن باقی می‌ماند؟


حالادیگر مهم نیست که دوستت داشته‌ام، حتی مهم نیست که هنوز هم دوستت دارم، جوری که فقط تو را آن‌طور دوست داشته‌ام. می‌دانم تکرار نمی‌شود. کسی را این‌طور دوست داشتن راهم گذاشته‌ام توی فهرست ممنوعه ها.
حالا با همه چیز کنار آمده‌ام. حتی گفتنش هم برایم عجیب است. گذشت زمان همه چیز را عادی می‌کند. نمی‌گویم چیزی رادرمان می‌کند، نه. اما زمان زخم را تبدیل می‌کند به جزئی از وجود آدم، به بخشی ازتعریف آدم از خودش، و همین تحملش را ممکن می‌کند. این‌طوری یاد می‌گیری که زخم‌هایت را هم دوست داشته باشی، دلتنگی‌هایت می‌شوند بخشی جدانشدنی ازشب‌‌بیداری‌هایت
:gol::gol::gol:
 

nimaparham

عضو جدید
کاربر ممتاز
می‌دانی، نباید می‌گذاشتم این‌قدر توی زندگیم رخنه کنی. این‌جوری هر اتفاق کوچکی، یاد اتفاقی دیگر را زنده می‌کند. تقصیر تو نیست. زیادی به هم شبیه بودیم، مثل قطب‌های همنام آهن‌ربا. وقتی پا توی میدان مغناطیسی همگذاشتیم، همه‌چیز خراب شد.
حالا بعضی وقت‌ها که نبودنت خیلی به چشم می‌خورد، با خودم فکر می‌کنم که این‌طوری دوست داشتنت درست نیست، باید جایی اشتباهی شده باشد. باید جایی اشتباهی شده باشد تا کسی را این‌طور گریزناپذیر دوست داشته باشی.
تلخی قصه اینجاست که دوست داشتنمان هم دردی را درمان نمی‌کند. دوست داشتنمان ! می‌بینی، یک جایی توی دلم،‌ هنوز هم می‌خواهد دوستش داشته باشی. نداری. می‌دانم. بودن و نبودنم برایت فرقی ندارد. لازم نیست این‌ها را بگویی تابفهمم. وقتی کسی آدم را دوست دارد، چراغی توی قلب آدم روشن می‌شود، و وقتی این چراغ خاموش ‌شود، تکه‌ای از قلبت تاریک و سرد می‌ماند. لازم نیست کسی چیزی بگوید. آن اوائل فکر می‌کردم این ناعادلانه است. حالا فهمیده‌ام که نیست. اینجا عادلانه وغیرعادلانه‌ای وجود ندارد. کسی را دوست داری و او دوستت ندارد. به همین سادگی
:gol::gol::gol:
 

@spacechild@

عضو جدید
زبانه های آتش قلبم
دارد می رسد به گلخانه خانه ات...
آن وقت است که حس می کنم
کمی خنک میشوم..
کمی آرام.
حتی بیشتر از وقتی که
حوض خانه ات را سوزاندم...آخر آن جا ماهی قرمزت هم سوخت!
ومن بیشتر!
اما اگر این گلخانه ات بسوزد...
من فقط میخندم!
می دانی..
چون او هم مثل من
فقط یک قاب بود روی صورتک لحظه های زندگیت!
 

mare

عضو جدید
آن موسیقی که با تو شنیدم،چیزی بیش از یک موسیقی بود،
و آن نانی که با تو خوردم،چیزی بیش از نان بود،
حالا بی تو،همه چیز محزونم میکند،
آنچه روزی زیبا بود،مرده است.

دستهایت زمانی این میز و این نقره را لمس کردند،
و انگشتانت را دیدم که این جام را گرفته بود.
اینها را تو به خاطر نمی آوری،ای عزیز،
و با این حال حس لمس تو بر اشیا همیشه خواهد ماند.

چرا که وقتی از کنار انها می گذشتی، در قلب من بودی
و با دستها و چشمهایت انها را متبرک می کردی.
و انها همیشه در قلبم خواهند ماند
که زمانی تو را می شناختند، ای ... آرزوها.
 

@spacechild@

عضو جدید
نه به اندازه گل های قالی...
نه!
به اندازه ماهی قرمزهای حوض حیاط مادربزرگ...
که عیدها برایشان آواز میخواندی
ومن هم مثل آن ماهی ها...
مثل حتی گل یاس باغچه...
من هم محو صدایت می شدم...
به اندازه تمام خاطرات کوچک وبزرگمان...
از تو توقع نداشتم!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا