با اجازه ی جاوید و دوستان, اول مطالب اون تاپیک رو اوردم اینجا, پاسخ بدم!
بعدا ادامه ی مطالب...
دقیقا شما, منفی رو جذب کردین!!!
وقتی میگین: "اگه"
یعنی هنوز باور ندارین! یعنی به اون ایمان قلبی نرسیدین که این پاسخ میده!!!
و ترس از اینکه, نکنه, اون فیلم و کتاب, درست نبوده باشن! نکنه ماشین نیاد, نکنه...
که شما منفی رو جذب میکردین!
و به خود قانون و به احتمال وقوعش فکر میکردین,ولی به, جذب ماشین فکر نمیکردین!
در حالی که باید فقط مطمئن میبودین که ماشین میاد! و باور داشتین که میاد!
مثلا کسی از شما میپرسید, ساعت چند شما فلان جا هستین, با این احتساب که دقیقا همون لحظه ماشین گیرتون میاد, مثلا میگفتین ساعت 5:30 دقیقه اونجایین(هیچ وقت نمیگفتین, از 5:30 تا 5:45... این یعنی باور نداشتن اینکه ماشین میاد یا نه...!!!)!(حتی یه لحظه هم به ذهنتون خطور نکنه که: اگه نرسم؟ اگه نیاد؟ اگه...؟)
امیدوارم که مطلب رو رسونده باشم...
از بس اسپم کردی, قیافت شبیه اسپم شده! ببین جاوید خودشو کشت که اسپم نکنی! بازم...
این آمی, درست بشو نیست![]()
به نظر من...
وقتی ذهن داره به یه ممکنی می اندیشه در همون حال هم داره به نا ممکن می اندیشه ... یعنی وقتی اون دوستمون میگه با این تفکر و ذهنیت منتظر اتوبوس بوده که اتوبوس الان میاد... تردید به این اتفاق بیشتر تو ذهنش بوده تا وقوع این... شاید خودشم خبر نداشته...
مهم اون چیزی نیست که فکر میکنیم که داریم بهش فکر میکنیم... مهم باوره... باور هم در ضمیر ناخودآگاه شکل میگیره... ضمیر نا خودآگاهمون باید بشناسیم و بعد با تمرینه که رام میشه... نمیتونیم محوش کنیم چون اونه که اکثره فعالیت های روزمره ی ما رو کنترل میکنه... فقط میتونیم تربیتش کنیم...
حالا میخواستم اینو بگم که وقتی ضمیر ناخود آگاهه ما یه امری رو قبول کنه ودر واقع اون امر جزیی از باورش بشه... خود به خود تمام اعمال ما در رسیدن به اون امر هدایت میشه... و به هدفمون میرسیم...
کاملا با این حرفتون موافقم
باور که مهمه
نباید در ته زمینه ذهنمون شکی داشته باشیم
این که بگیم اگه شد پس قانون جاذبه درسته، یعنی از همون اول کار فاتحه اش رو خوندیم
مثال خیلی کوچیک و روزمره
بعضی وقت ها شده داشتم جایی میرفتم که جای پارک سخت پیدا میشه. زمان هایی که بوده بدون بیانش مطمین بودم که جای پارکی عالی و نزدیک منتظرمه و ..... بوده
ولی هروقت دعا دعا کردم که ایشالله باشه ( شک داشتم) .... خوب ....


حالا میخواستم اینو بگم که وقتی ضمیر ناخود آگاهه ما یه امری رو قبول کنه ودر واقع اون امر جزیی از باورش بشه... خود به خود تمام اعمال ما در رسیدن به اون امر هدایت میشه... و به هدفمون میرسیم..
یک جا خوندم ضمیر ناخود اگاه ماست که فعالیت های روزمره ما رو کنترل میکنه و در اون راستا پیش میبره
حالا وقتی کسی در پس زمینه ذهنش همواره این ترس وجود داره که مثلا تو فلان کار موفق نخواهد شد................ حالا به ظاهر تمرکز کن
مهم اون باور ماست که چیه.
میگن سعی کنید دایما اینده ای رو که مطلوب نظرتون برای خودتون مجسم کنید (برای کثال میخواهید کنکور جای خاصی قبول شید، جوری درباره اینتون فکر کنید که همیشه در این موقعیت باشه، اگه قراره برنامه دیگه بذارید و ... همگی با این تصور که من اون زمان دانشجوی فلان جا هست، خلاصه خودتون در اون موقعیت مجسم کنید...)
به جز کارهایی که ارادی انجام میدیم، ضمیر ناخوذ اگاه ما بدون اینکه ما توجه کنیم فعالیت هامون رو در راستای رسیدن به اون هدف برنامه ریزی میکنه.
به نظر من این عقیده در واقع در راستای همون قانون جاذبه هست
حالابه بیانی دیگر