پدر دستشو گذاشت رو شونه ی پسرشو ازش پرسید:
من قوی ترم یا تو؟
پسر گفت:من!
پدر باکمی دلشکستگی،دوباره پرسی:توقوی تری یا من؟
پسر گفت:من!
پدر با دلی گرفته به یاد زحماتی که کشیده بود،دستشو از روی شونه پسر برداشت و دو قدم دورتر شد و بازپرسید،تو قوی تری یامن؟
پسرگفت:شما
پدر گفت:چرا نظرت عوض شد؟!!
پسر جواب داد:
(وقتی دستت رو شونه ام بود احساس کردم دنیا پشتمه)
بابام دیگه پشتم نیست...
سلام به تمام دوست های خوبم...
ممنونم بابت پیاماتون.خیلی لطف کردین.امیدوارم بتونم تو شادیاتون جبران کنم
براتون آرزو میکنم سایه پدر و مادرتون از سرتون کم نشه بخدا خیلی سخته...قدرشونو بدونیین.
و شما عزیزایی که مثل خودم غم دیدین، از خدا میخوام بتون صبر بده چون با تمام وجودم حستون میکنم...خدا بهشتو نصیبشون کنه
در آخرم...
پژمان عزیزم بابت این تاپیک ممنونم ، مثل همیشه شرمندم کردی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
انا لله و انا علیه راجعون ... | مناسبتها | 45 | |
![]() |
«انا لله و انا اليه راجعون» | مناسبتها | 38 | |
![]() |
انا لله و انا الیه راجعون | مناسبتها | 4 |