اشعار و نوشته هاي عاشقانه

شهاب شهابی

کاربر فعال
امروز تمام قطارهای باری از من عبور می کنند
ایستگاه به ایستگاه
روحم را حراج می کنند
و ریل ها
که آبستن دوری اند
در من نجوا می کنند
می دانی؟
ریل ها دوربرگردان ندارند
کاش می شد خط را عوض کنند...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
عشق را نجوا کنید
اخر وقتی با صدای بلند فریادش بزنید
خیلی زود فراموش میکند
اما با نجوا
تا ابد کنارتان هست
 

شهاب شهابی

کاربر فعال
خدايا براي بدست اوردن دلش با قسمتت ميجنگم... پس خط و نشان دوزخت را برايم نكش ، جهنم تر از نبودنش جايي را سراغ ندارم.
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
حس تلخ دوست داشتن
هر لحظه مرا زنجیر میکند
کاش میدانستیم
دوست داشتن بهای گزافی دارد
اما افسوس کسی نیست تا
بگوید
هی فلانی
اگر دوستت دارند احترام بگذار و دوست بدار
اگر هم ندارند تو دوست بدار بگذار انها نداشته باشند
 

شهاب شهابی

کاربر فعال
زاینده‌روزی‌روزگاری‌رود

باید این شعر را برای تو می‌گفتم
در من اما زاینده‌رود غمگینی از پا نشسته‌ست،
که آدم‌ها روی جنازه‌اش راه می‌روند
و پاشنۀ کفش‌هایشان
در خاطرات خشک و خالی ما فرو می‌رود

دیگر
قورباغه‌ها دمِ غروب نمی‌خوانند
و کلاغ‌های بلاتکلیف
روی تابلوی «شنا ممنوع»
به ماهیان مرده فکر می‌کنند

دیگر کسی در ساحل جاده‌ای خاکی قدم نمی‌زند
دیگر کسی روی پلی نمی‌ایستد،
که پایه‌هایش در لبان خشکِ کویر ترک خورده‌اند
دیگر هیچ‌کس
هیچ‌کس در آب نمی‌افتد...

ـ این‌ها را
دیده‌ام که می‌گویم ـ

می‌دانی؟
من فکر می‌کنم رودخانه‌ها حق دارند
از ریختن به باتلاق خسته شوند
حق دارند
بروند دنبال دریا بگردند
حق دارند
مسیر سرنوشتشان را عوض کنند
اما تو باور می‌کنی؟
بغض خاطره‌ای در گلوی سرچشمه‌ گیر نکرده باشد؟
تو باور می‌کنی؟

چقدر باید این شعر را برای تو می‌گفتم!
چقدر باید این شعر را برای تو می‌خواندم!
پشت پلک‌های من اما زاینده‌رود غمگینی‌ست،
که جاری نیست
و دهانم را خشک کرده‌ست

می‌خواهم چیزی بگویم،
نمی‌توانم
می‌خواهم بروم،
باید بروم،
و برای بردن اینهمه خاطره از این شهر
کیفِ کوچکِ من جای زیادی ندارد.
 

bahar_cve

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...

گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...

گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...

گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...

گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...

گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود... گاهی دلگیری...شاید از خودت

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
..

..

سیگاری اتش میزنم
ارام میگذارم بر لبانم
پکی محکم بر ان میزنم تا ارام شود
روزهای دل تنگی جای یک نخ سیگار
یک بسته را تمام میکنم
تا بتوانم ارام باشم
دکترها نیز قطع امید کردند
اما هیچ کدامشان نمیداند
از روز تنها گذاشتنم
تا کنون چگونه اشک ریختم و چگونه فریادهایم در سینه خاموش شد
حال سیگار برایم فریاد خاموشیست بر روزگارم
تا ارام برای خود حکم مرگم را صادر کنم
کسی چه میفهمد ادم احساساتی باشی
اما حرفهایت و نگاهت را نفهمند و همانگونه که دلشان میخواهد تعبیر میکنند چه دردی دارد
کسی چه میفهمد وقتی خسته هستی از نگاههای پر از هوس مردان بر روی خودت یعنی چه
پس فریاد خاموش خود را بر میدارم بر لبانم میگذارم
و با لذت ان را میکشم
جای همصحبتی با مردانی که برای تصاحب چند لحظه ای من حاضر اند دروغ ببافند و کلی لاف بزنند تا تنها چند دقیقه مرا داشته باشند
اما من میخواهم مال مردی باشم که مردانه پای حرفهایش میایستد و مردانه مرا دوست بدارد این مردان هرگز انگونه که من میخواهم نیستند مردانگی را در شب خوابیدن با من میبیند که واقعا درد اور هست
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
عشق تنها بازیچه شده
کسی چه میداند
عشق چیست
کسی چه میداند
دل تنگی و وفاداری چیست
تنها همه تظاهر را خوب بلد هستند
خواهشا اگر بلد نیستید
اینگونه ادعا نکنید
بلکه بگویید نمیتوانم
و خودتان را راحت کنید
حداقل
اینقدر به عشق بدبین نمیشوم
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پیش از آنکه معشوقه‌ام شوی

هندیان و پارسیان و چینیان و مصریان

هر کدام
تقویم‌هایی داشتند
برای حسابِ روزها و شبان

و آنگاه که معشوقه‌ام شدی
مردمان
زمان را چنین می‌خوانند:
هزاره‌ی پیش از چشم‌های تو
یا
هزاره‌ی بعد از آن.




"نزار قبانی
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
از بهار



تقویم می ماند


از من



استخوانهایی که تو را



دوست داشتند!



 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز

ای لبت از هر چه باغ سیب، شیرین بیش‌تر

کِی به پایت می‌شود افتاد از این بیش‌تر؟

ترس دارم عاشقانت، مست و مجنون‌تر شوند

روبه‌ری خانه‌ات بگذار پرچین، بیش‌تر!

ماه؛ سیری چند! هر شب با وجودت ای پری

موج دریا می‌رود بالا و پایین، بیش‌تر


وصف آسانی است... هر چه خنده‌هایت کم شوند
شهر پیدا می‌کند شب‌گرد غمگین، بیش‌تر

آن بهاری که نسیمت را ندارد بهتر است
هر شبِ عیدش ببارد برف سنگین، بیش‌تر


خواب دیدم «نیستی»، تعبیر آمد «می‌رسی»
هر چه من دیوانه بودم، ابن‌سیرین، بیش‌تر!



از : امیرعلی سلیمانی
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تو مدام در "دوستت دارم" تکرار می شوی



ولی من هنوز در اولین سر مشق آن مانده ام!

نه ایراد از من است

و نه از قلم های بی گناه

تو را می نویسم

اما نمی بینی

لای هیچ سطری هم پنهان نمی شوی

حتی میان هیچ خشمی هم مچاله نمی شوی!

این کاغذ ها هستند

که تو را نمی پذیرند

مبادا نامت

عاشقشان کند
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دســت بــردم كــه كشــم تيــر غمــش را از دل
تيــر ديگــر زد و بــر دوخــت دل و دســت بــه هــم . .
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
نمیدانم چرا مدام
کسی ،
کفش های دلتنگی را
مقابل پاهای من جفت میکند ؟
.
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
آه ، ای عشق تو در جان و تن من جاری
دلم آن سوی زمان
با تو آیا دارد
ــ وعده ی دیداری ؟
ــ چه شنیدم ؟
تو چه گفتی ؟
ــ آری ؟!




از : حمید مصدق
 

manochehri_s

عضو جدید
کاربر ممتاز





چقدر قلبت زیباست!

روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی

با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی

همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل

ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست

ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت

میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت،به وسعت دنیای بی همتایت

هوای تو را میخواهم در این حال دلتنگی،امواجی از یاد تو را میخواهم در دریای خاطره های به یادماندنی

همنفسمی، ای که با تو یک نفس عاشقم

همزبانمی، ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانه ام را میگویم

حرفی نمانده جز سکوت بین من و چشمانت، که در این سکوت میتوان یک دنیا عشق را خواند

چه با شوق میخوانم چشمانت را و چه عاشقانه گرفته ایم دستهای هم را

گفتی دستهایم گرم است، گفتم عزیزم این چشمهای تو است که مرا به آتش کشیده است

همه ی دنیا فریاد عشق ما را شنیده است،هنوز هم نگاهم به نگاهت دوخته است،

چقدر قلبت زیباست...

چه بی انتهاست قصر عشق تو و من چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم ، در کنار تو

تویی که برایم از همه چیز بالاتری و از همه کس عزیزتر


میخوانمت تا دلم آرام بماند
 

mahsa711

عضو جدید
با تو هنوز زیر بارانم..!
چتر برای چه؟
خیال که خیس
نمیشود!!!

 

پیوست ها

  • 798714.jpg
    798714.jpg
    15 کیلوبایت · بازدیدها: 0
آخرین ویرایش:

mahsa711

عضو جدید
صدایت را به وسعت دیدنت دوست دارم!!!
با ارزوی دیدنت ندیدنت را تحمل میکنم!!!

 

Similar threads

بالا