اشعار و نوشته هاي عاشقانه

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مي توان آيينه بود و صدق را تفهيم كرد
مي توان خود را به يك لبخند هم تسليم كرد

مي توان بر روي دشت بي كران قلب تو
نقشهٔ جغرافياي عشق را ترسيم كرد

مي توان با يك سبد گل هاي لبخندِ سفيد
ائتلاف زرد غم يا درد را تحريم كرد

كِي توان در زير سقفي از تفاهم، دوستي
سهم اندوه دلت را با دلم تقسيم كرد

مي توان از اشك من طعم محبت را چشيد
عشق را در ذهن سخت سنگ هم تفهيم كرد

مي توان در امتداد جادهٔ سبز وفا
در مسير دل، تمام خويش را تقديم كرد
 

م.سنام

عضو جدید
[SIZE=+0][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT][/SIZE]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]همراه [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]من [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]تنــــــها با تو[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]تا اوج عشـــــــق [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]هـم پـــــــــــــروازم [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]با قلب تودلدارمن هم آوازم[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]توهمپـــــــــای من، تنـــها با من [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]هـــــــــــــــــــم آوائـــــــــــــــــــی [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]با درد مــــــــــــــــن، آشنـــــــــــــــائی [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]تکیـــــــــــــــــــه گاهی ، همصــــــــــدائی[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ما فریاد عشـــــــــــــــــــق، در قلب شــــــــب [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دلگرمی عاشــــــــــقای بیصــــــــــــدائیــــــــــم[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ما، دل میبازیم دریادریا ،تابیکران،عاشقای بی پروائیم[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]تو، با مــــــــــــن بمـــــــــــان، ای مهـــــــــــــــــــــربان [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]چون ماه شــــــب در آســــــــمان؛ بر من بتــــــــــــــــــــاب [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]تا بیـــــــــــــــــکران مثـــــــــــــــــل مهتــــــــــــــــــــــاب [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]مــــن تا مـرز جان؛ از عشقمان میسـوزم ای آرام جـــان [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]بر من بتـــــــاب تا کهــــکشــان مثــــل آفتــــــــــاب[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ما؛ فریــــاد عشـــق در قلــــب شب دلگـــــرمی [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]عاشقــــــــــــای بیصــــــــــــــــــــدائیم[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ما؛ دل میبازیم دریا دریا تا بیکران [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]عاشقـــــــای بی پــــروائیـــــــــم[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ای تورؤیـای شبهای مـــــــن [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]عشقو ببین تو چشمای من [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دستاتوتو دســت من بگذاردرلحظه های دیـدار[/FONT]
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالا اگر حدودِ حرمت تو را
پایی دراز داشته ام
پیشانی بلند عاطفه ات را می بوسم
که در من جز عشق
گناهی گمان نخواهی برد
که اینهمه را، تنها و تنها
از بلوغ بغضهای تو وُ
از بارش باران
بـَلد شده ام.
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دست عشق از دامن دل دور باد!
مي‌توان آيا به دل دستور داد؟

مي‌توان آيا به دريا حكم كرد
كه دلت را يادي از ساحل مباد؟

موج را آيا توان فرمود: ايست!
باد را فرمود: بايد ايستاد؟

آنكه دستور زبان عشق را
بي‌گزاره در نهاد ما نهاد

خوب مي‌دانست تيغ تيز را
در كف مستي نمي‌بايست داد
 
آخرین ویرایش:

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
میانکوچه می پیچد صدای پای دلتنگی
به جانم می زندآتش غم شبهای دلتنگی

چنان وامانده امدر خود که از من می گریزد غم
منم تصویر تنهاییمنم معنای دلتنگی

چه می پرسی زحالمن؟ که من تفسیر اندوهم
سرم ماوای سوداهادلم صحرای دلتنگی

در آن ساعت کهچشمانت به خوابی خوش فرو رفت
میان کوچه های شبشدم همپای دلتنگی

شبی تا صبح بایادت نهانی اشک باریدم
صفایی کرده ام درآن شب زیبای دلتنگی
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد
هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد

برکش ای مرغ سحر نغمه داوودی باز
که سلیمان گل از باد هوا بازآمد

عارفی کو که کند فهم زبان سوسن
تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد

مردمی کرد و کرم لطف خداداد به من
کان بت ماه رخ از راه وفا بازآمد

لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح
داغ دل بود به امید دوا بازآمد

چشم من در ره این قافله راه بماند
تا به گوش دلم آواز درا بازآمد

گر چه حافظ در رنجش زد و پیمان بشکست
لطف او بین که به لطف از در ما بازآمد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای عشق تو بانوی سیه فام منی
زیبای خموش عمر و ایام منی
دیری است در این باغ که گلبانگت نیست
ای مرغ غمین که بر سر بام منی
شیرینی و شور بزم جانها بودی
اینک چو شراب تلخ در جام منی
گر خوی تو با رمیدگی همراه است
کی رام منی ‌آهوک آرام منی؟
یک شمع چو قامتت نمی افروزند
اما تو همان ستاره شام منی
گر ننگ به نام عشق کردند چه باک
بدنام بدانی تو و خوشنام منی
هرچند که ناکام گذشتیم ز هم
چون طعم طرب هنوز در کام منی
آغاز تو بودی ام خوشا آن آغاز
شادا به تو چون غم که سرانجام منی
چون چهره تو هنوز در تاریکی است
ای عشق تو بانوی سیه فام منی
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هرگز نبود سرو به بالا که تو داری
یا مه به صفای رخ زیبا که تو داری

گر شمع نباشد شب دلسوختگان را
روشن کند این غره غرا که تو داری

حوران بهشتی که دل خلق ستادند
هرگز نستانند دل ما که تو داری

بسیار بود سرو روان و گل خندان
لیکن نه بدین صورت و بالا که تو داری

پیداست که سرپنجه ما را چه بود زور
با ساعد سیمین توانا که تو داری

سحر سخنم در همه آفاق ببردند
لیکن چه زند با ید بیضا که تو داری

امثال تو از صحبت ما ننگ ندارند
جای مگسست این همه حلوا که تو داری

این روی به صحرا کند آن میل به بستان
من روی ندارم مگر آن جا که تو داری

سعدی تو نیارامی و کوته نکنی دست
تا سر نرود در سر سودا که تو داری

تا میل نباشد به وصال از طرف دوست
سودی نکند حرص و تمنا که تو داری
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بی همگان بسر شود
بی تو بسر نمی شود
داغ تو دارد این دلم
جای دگر نمی شود

دیده عقل مست تو
چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو
بی تو بسر نمی شود

جان ز تو نوش می کند
دل ز تو جوش می کند
عقل خروش می کند
بی تو بسر نمی شود

جاه و جلال من توئی
ملکت و مال من توئی
آب زلال من توئی
بی تو بسر نمی شود

گاه سوی وفا روی
گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی
بی تو بسر نمی شود

بی تو اگر بسر شدی
زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی
بی تو بسر نمی شود

خواب مرا ببسته ای
نقش مرا بشسته ای
وز همه ام گسسته ای
بی تو بسر نمی شود

 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست

هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست

پیوند عمر بسته به موییست هوش دار
غمخوار خویش باش غم روزگار چیست

معنی آب زندگی و روضه ارم
جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست

مستور و مست هر دو چو از یک قبیله‌اند
ما دل به عشوه که دهیم اختیار چیست

راز درون پرده چه داند فلک خموش
ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست

سهو و خطای بنده گرش اعتبار نیست
معنی عفو و رحمت آمرزگار چیست

زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست
تا در میانه خواسته کردگار چیست
 

MOHAMMAD -99

عضو جدید
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطارِ رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاهِ رفته
تکیه داده ام ...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تقصیر عشق بود .....

تقصیر عشق بود .....

باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد
آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد
گویی که آسمان سر نطقی فصیح داشت
با رعد سرفه های گران سینه صاف کرد
تا راز عشق ما به تمامی بیان شود
با آب دیده آتش دل ائتلاف کرد
جایی دگر برای عبادت نیافت عشق
آمد به گرد طایفه ی ما طواف کرد
اشراق هر چه گشت ضریحی دگر نیافت
در گوشه ای ز مسجد دل اعتکاف کرد
تقصیر عشق بود که خون کرد بی شمار
باید به بی گناهی دل اعتراف کرد



 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حال مردمان چون است

به یاد لعل تو و چشم مست میگونت
ز جام غم می لعلی که می‌خورم خون است

ز مشرق سر کو آفتاب طلعت تو
اگر طلوع کند طالعم همایون است

حکایت لب شیرین کلام فرهاد است
شکنج طره لیلی مقام مجنون است

دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است
سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است

ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی
که رنج خاطرم از جور دور گردون است

از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز
کنار دامن من همچو رود جیحون است

چگونه شاد شود اندرون غمگینم
به اختیار که از اختیار بیرون است

ز بیخودی طلب یار می‌کند حافظ
چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عشق یعنی با تو خواندن از جنون ،

عشق یعنی سوختنها از درون

عشق یعنی سوختن تا ساختن ،

عشق یعنی عقل و دین را باختن

عشق یعنی دل تراشیدن ز گل ،

عشق یعنی گم شدن در باغ دل

عشق یعنی تو ملامت کن مرا،

عشق یعنی می ستایم من تو را

عشق یعنی در پی تو در به در ،

عشق یعنی یک بیابان درد سر

عشق یعنی با تو آغاز سفر
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گلي را که ديروز
به ديدار من هديه آوردي اي دوست
دور از رخ نازنين تو
امروز پژمرد
همه لطف و زيبايي اش را
که حسرت به روي تو مي خورد و
هوش از سر ما به تاراج مي برد
گرماي شب برد
صفاي تو اما گلي پايدار است
بهشتي هميشه بهار است
گل مهر تو در دل و جان
گل بي خزان
گل تا که من زنده ام ماندگار است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
پیام پرستو
بیا که بار دگر گل به بار می اید
بیار باده که بوی بهار می اید
هزار غم ز تو دارم به دل ، بیا ای گل
که گل شکفته و بانگ هزار می اید
طرب میانه ی خوش نیست با منش چه کنم
خوشا غم تو که با ما کنار می اید
نه من زداغ تو ای گل به خون نشستم و بس
که لاله هم به چمن داغدار می اید
دل چو غنچه ی من نشکفد به بوی بهار
بهار من بود آن گه که یار می اید
نسیم زلف تو تا نگذرد به گلشن دل
کجا نهال امیدم به بار می اید
بدین امید شد اشکم روان ز چشمه ی چشم
که سرو من به لب جویبار می اید
مگر ز پیک پرستو پیام او پرسم
وگرنه کیست که از آن دیار می اید
دلم به باده و گل وا نمی شود ، چه کنم
که بی تو باده و گل ناگوار می اید
بهار سایه تویی ای بنفشه مو باز آی
که گل به دیده ی من بی تو خار می اید
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هيچ جز ياد تو روياي دلاويزم نيست
هيچ جز نام تو حرف طرب انگيزم نيست
عشق مي ورزم و ي سوزم و فريادم نه
دوست مي دارم و مي خواهم و پرهيزم نيست
نور مي بينم و مي رويم و مي بالم شاد
شاخه ميگسترم و بيم ز پاييزم نيست
تا به گيتي دل از مهر لبريزم هست
کار با هستي از دغدغه لبريزم نيست
بخت آن را که شبي پاک تر از باد سحر
با تو اي غنچه نشکفته بياميزم نيست
تو به دادم برس اي عشق که با اين همه شوق
چاره جز آنکه به آغوش تو بگريزم نيست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفت معشوقی به عاشق کای فتی
تو به غربت دیده‌ای بس شهرها

گو کدامین شهر زان‌ها خوشتر است
گفت آن شهری که در وی دلبر است

هر کجا تو با منی من خوشدلم
گر بود در قعر گوری منزلم

هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن

گر چه تفسیر زبان روشنگر است
لیک عشق بی زبان روشنتر است
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اگر به باده مشکین دلم کشد شاید
که بوی خیر ز زهد ریا نمی‌آید

جهانیان همه گر منع من کنند از عشق
من آن کنم که خداوندگار فرماید

طمع ز فیض کرامت مبر که خلق کریم
گنه ببخشد و بر عاشقان ببخشاید

مقیم حلقه ذکر است دل بدان امید
که حلقه‌ای ز سر زلف یار بگشاید

تو را که حسن خداداده هست و حجله بخت
چه حاجت است که مشاطه‌ات بیاراید

چمن خوش است و هوا دلکش است و می بی‌غش
کنون بجز دل خوش هیچ در نمی‌باید

جمیله‌ایست عروس جهان ولی هش دار
که این مخدره در عقد کس نمی‌آید

به لابه گفتمش ای ماه رخ چه باشد اگر
به یک شکر ز تو دلخسته‌ای بیاساید

به خنده گفت که حافظ خدای را مپسند
که بوسه تو رخ ماه را بیالاید
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
پیش آن سلسله مو ، مشت ما وا شده بود
وسط این همه کوه ، تیشه رسوا شده بود
همه در ساحل عشق تشنه می رقصیدند
روح مرموز عطش مثل دریا شده بود
بهترین لحظهء عشق با تو پیدا شده بود
باز غوغا شده بود باز غوغا شده بود

 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من امروز، از میی مستم، که در ساغر نمی‌گنجد
چنان شادم، که از شادی، دلم در بر نمی‌گنجد

ز سودایت برون کردم، کلاه خواجگی، از سر
به سودایت که این افسر، مرا در سر، نمی‌گنجد

بران بودم که بنویسم، مطول، قصه شوقت
چه بنویسم، که در طومار و در دفتر، نمی‌گنجد

به عشق چنبر زلفت، چه باک، از چنبر چرخم
سرم تا دارد این سودا، در آن چنبر، نمی‌گنجد

همه شب، دوست می‌گردد، به گرد گوشه دلها
که جز تو در دل تنگم، کسی دیگر، نمی‌گنجد

حدیثی زان دهن گفتم، رقیبم گفت: زیر لب
برو سلمان، که هیچ اینجا، حکایت در نمی‌گنجد
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پیش رویت دگران صورت بر دیوارند
نه چنین صورت و معنی که تو داری دارند

تا گل روی تو دیدم همه گل‌ها خارند
تا تو را یار گرفتم همه خلق اغیارند

آن که گویند به عمری شب قدری باشد
مگر آنست که با دوست به پایان آرند

دامن دولت جاوید و گریبان امید
حیف باشد که بگیرند و دگر بگذارند

نه من از دست نگارین تو مجروحم و بس
که به شمشیر غمت کشته چو من بسیارند

عجب از چشم تو دارم که شبانش تا روز
خواب می‌گیرد و شهری ز غمت بیدارند

بوالعجب واقعه‌ای باشد و مشکل دردی
که نه پوشیده توان داشت نه گفتن یارند

یعلم الله که خیالی ز تنم بیش نماند
بلکه آن نیز خیالیست که می‌پندارند
 

Dandalion

عضو جدید
در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم
عاشق نمي‌شوي که ببيني چه مي‌کشم
با عقل آب عشق به يک جو نمي‌رود
بيچاره من که ساخته از آب و آتشم
ديشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سيل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکايتي از جور شمع نيست
عمريست در هواي تو ميسوزم و خوشم
خلقم به روي زرد بخندند و باک نيست
شاهد شو اي شرار محبت که بي‌غشم
باور مکن که طعنه‌ي طوفان روزگار
جز در هواي زلف تو دارد مشوشم
سروي شدم به دولت آزادگي که سر
با کس فرو نياورد اين طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب ميگزد چو غنچه‌ي خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالين من بتاب
اي آفتاب دلکش و ماه پري‌وشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمي چوني
تا بشنوي نواي غزلهاي دلکشم
ساز صبا به ناله شبي گفت شهريار
اين کار تست من همه جور تو مي‌کشم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
انتظار

خیال آمدنت دیشبم به سر می زد
نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد
به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت
خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد
شراب لعل تو می دیدم و دلم می خواست
هزار وسوسه ام چنگ در جگر می زد
زهی امید که کامی از آن دهان می جست
زهی خیال که دستی در آن کمر می زد
دریچه ای به تماشای باغ وا می شد
دلم چو مرغ گرفتار بال و پر می زد
تمام شب به خیال تو رفت و ، می دیدم
که پشت پرده ی اشکم سپیده سر می زد

 

Similar threads

بالا