اشعار و نوشته هاي عاشقانه

seashell

عضو جدید
دوست داشتن گاهی وقتها تحمل است ،
اینکه بتوانی با زخمهای زندگی هنوز سرپا ایستاده باشی .
دوست داشتن گاهی وقتها ، زندگی ست
همانند سینه ای بدون نفس ، از مرگِ قلب بدون عشق آگاه باشی .
دوست داشتن گاهی وقتها سنگین است ،
بسان سنگینیِ لیاقت دوست داشته شدن
و بعضی وقتها دوست داشتن حیاتی دیگر است ،
زنده نگه داشتن کسی درون ات ،
حتی با وجود این فاصله های دور ...!
 

seashell

عضو جدید
خورشید را میدزدم
فقط برای تو!
میگذارم توی جیبم
تا فردا بزنم به موهایت
فردا به تو می گویم چقدر دوستت دارم!
فردا تو می فهمی
فردا تو هم مرا دوست خواهی داشت . می دانم!
آخ ... فردا!
راستی چرا فردا نمی شود؟
این شب چقدر طول کشیده...
چرا آفتاب نمی شود؟
یکی نیست بگوید خورشید کدام گوری رفته؟

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
شاید ان لحظه که
دل تنگ توام
ارام نباشم
اما میدانی
ان لحظه که
میدانم
لبخند میزنی
بر من
کمی دلم ارام میگیرد
 

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
شاید ان لحظه که
دل تنگ توام
ارام نباشم
اما میدانی
ان لحظه که
میدانم
لبخند میزنی
بر من
کمی دلم ارام میگیرد
قشنگ بود......
ای طلایی رنگ ای تورا چشمان ما دلتنگ........
روزگارت با هر که بی ما بگذرد خوش باد.......
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
قشنگ بود......
ای طلایی رنگ ای تورا چشمان ما دلتنگ........
روزگارت با هر که بی ما بگذرد خوش باد.......

مرسی

روزگارت
در سایه ای خوش باشد
که
همیشگیست
نه در سایه هایی که
ماندن و نماندنشان را ندانی
 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو که نیستی
درونم متلاطم می شود
و اشک هایم امان نمی دهد
نمیدانم چه حسی است
نا مهربانی ات عاشق ترم می کند ...
 

seashell

عضو جدید
باید باور کنیم
تنهایی
تلخ ‌ترین بلای بودن نیست
چیزهای بدتری هم هست،
روزهای خسته‌ای
که در خلوت خانه پیر می‌شوی
و سال‌هایی
که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است
تازه
تازه پی می‌بریم
که تنهایی
تلخ ‌ترین بلای بودن نیست
چیزهای بدتری هم هست
...
دیر آمدن!
دیرآمدن!
.......
 

seashell

عضو جدید
روزی می آید
ناگهان روزی می آید
که سنگینی رد پاهایم را
در درونت حس می کنی
رد پاهایی که دور می شوند
و این سنگینی
از هر چیزی طاقت فرساتر خواهد بود
 

seashell

عضو جدید
به عشقِ هیچکس ها می‌خوابم[h=5] به هیچ هوایی
به هوای هیچ چیز ها
میگذارم روز‌هایِ بی‌ اتفاقِ هفته
بر موازاتِ روزگارِ من
از جسم و روحِ من عبور کنند
قطارم
مثل یک بغضِ آهنین
هر غروبِ جمعه
درست روی گلوگاهِ من ترمز می‌‌کند
ایستگاهی متروک
بی‌ هیچ مسافری
و قطاری که بی‌ عشق
نه پایِ کندن دارد
نه جانِ ماندن..
هر غروبِ جمعه
قطارم سوت می‌‌کشد
من... دود می‌‌شوم
[/h]
 

seashell

عضو جدید
می‌‌شود یک شب خوابید
و صبح با خبر شد
غمها را از یک کنار به دور ریخته اند ؟
که اگر اشکی هست
یا از عمقِ شادمانیِ دلی‌ بی‌ درد است
یا از پس به هم رسیدن‌های دور
یا گریه کودکی
که دستِ بی‌ حواسش ، بادبادکی را بر باد می‌‌دهد

کاش می‌‌شد
یک صبح
کسی‌ زنگِ خانه هامان را بزند
بگوید
با دستِ پر آمده ایم
با لبخند
با قلب‌هایی‌ آکنده از عشق‌های واقعی‌
از آنسوی دوست داشتن ها
آمده‌ایم بمانیم و هرگز نرویم
هیچکس نمی داند
چقدر جایِ شادمانی‌های بی‌ سبب در دل نسلِ ما خالیس
 

*sasa*

عضو جدید
 

*sasa*

عضو جدید
ازپس یک سکوت بی انتها‎
ازپس یک انتظارجان فرسا ‎
تورامیخوانم‎
پژواک صدایم احاطه میکند تمام حجم سرد و تاریک نبودت را
دلشوره همچون خفاشهای سیاه درخلوتم به پروازدرمی آید
وقلبم را به لرزه وامی دارند
انتظارنبودنت سخت است سخت است سخت
بدترازآن بی خبری است که جانم را به لب می رساند
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در این روزگار
فراگرفته ام
که هر کسی
رسم و راهش را خودش انتخاب میکند
اگر رسم و راهت را
هم راستا با کسی کنی
میدانی برایت ارزشمند هست
اگر هم روزی راهت و رسمت همراستا با کسی بود و حالا نیست
بدان که او نیز تنها مهمانی بود
برای لحظاتت تا شاید هر کدامتان چیزهایی از هم بیاموزید
اگر هم دوستش میدارید
لبخند بزنید اگر دوستتان بدارد کنارتان میماند
ولی اگر دوست داشتنش همچون شما نباشد
روزی میرود
همچون کوچ پرندگان مهاجر
شاید گاه گداری حوالی شما بنشیند
اما بدانید این نشستنها
دوام ندارد
بلکه دوباره در لحظه کوچ میرود
 

*sasa*

عضو جدید
مهم نيست كه شانه هايت تجسم است

و آغوشت خيال! همه ی يادت اينجاست

نگاهت ... صدايت ... خنده هايت ...

ديگر چه مي خواهم؟

هيچ!

دستانت را در دستهايم جا گذاشتی

نگاهت را در نگاهم

و خيالت را در خيالم...

و من آرامم ...

آرام تر از هميشه...
 

*sasa*

عضو جدید
اینجا در دنیای من

گرگـــ ها هـــم افسردگی مفرطــ گرفته انـــــد

دیگر گــــوسفند نمی گیرند

به نــــی چوپان دل می سپارند و گریــــه می کنند
 

*sasa*

عضو جدید
ببار باران
که تا اوج نخفتن ها مدام باریدم از یادش
ببار باران
درخت و برگ خوابیدن
اقاقی..یاس وحشی..کوچه ها روزهاست خشکیدن
ببار باران
جماعت عشق را کشتن
کلاغا بوته ی سبز وفا را بی صدا خوردن
ولی باران ، تو با من بی وفایی
توهم تا خانه ی همسایه می باری
و تا من
میشوی یک ابر تو خالی
ببار باران
ببار باران..که تنهایم
 

Similar threads

بالا