اشعار و نوشته هاي عاشقانه

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از بین ِ گوشی ِ تلفن اشک تو چکید [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بر کنج ِ گونه ام [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]در غم نشسته ام[/FONT]
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
دلم بسیار میخواهد فراموشت کنم دیگر
اگر چه میشوم تاریک... خاموشت کنم دیگر
شرابی؟ شوکرانی؟ هر چه هستی هر چه باداباد
ندارم طاقت این تشنه گی نوشت کنم دیگر
کنم از عاشقی ها شانه خالی... در میان راه
رها چون کوله باری کهنه از دوشت کنم دیگر
نشانت میدهم مفهوم تلخ دل شکستن را
خداناخواسته گر من در آغوشت کنم دیگر
[/FONT]
 
آخرین ویرایش:

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو در مني
مثل عكس ماهي در بركه
در مني
و دور از دسترس من
سهم من از تو
فقط همين شعر هاي عاشقانه است
و ديگر هيچ
ثروتمندي فقيرم
مثل بانكداري بي پول
من فقط آئينه تو هستم....
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
به جای من اگر بودی نبودی اینچنین اینک
ز شهر عشق میرفتی برون ای نازنین اینک
به جای من اگر دوری خود را لمس میکردی
نمی ماندیم در این انتظار آتشین اینک
مرا در داده رفتی تا شوی سرگرم کار خویش
بیا و شعله های سرکش خود را ببین اینک
اگر یک ثانیه در جان تو این شعله می افتاد
نبودی با سکوتِ بی مروت همنشین اینک
دلم را پاره پاره زیرِ خاک غصه ها ماندی
انار سرخ از هر شاخه ی شعرم بچین اینک
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه چشم بگذاري چه قايم شوي
من ميميرم
اصلا بيا "زو" بازي كنيم
كه هي من تو را بگيرم
كه هي تو مرا بگيري
نقاش نيستم
اما تمام لحظه هاي بي تو بودن را درد ميكشم....!
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
پایان گره، همیشه گره، ابتدا گره...
مفعول فاعلات مفاعیل فا... گره

من بودم و خیال دل انگیز او شدن
او بود و فکر پر زدن از... سالها گره!

مانند زندگی که فقط یک بهانه بود
یا نقطه تلاقی دلهای ما: " گره "
 

sajjad.DSA

عضو جدید
دلم فــریاد کند از دست دیده
چه دردا این دلم از دیده دیده

دلم خواهد روم من شهر الماس
که این دیده ببیند یک گـــل یاس

به روی این گـــل یاس یک فرشته
دلم را می کند هی رشته رشته

عجب حالی دلم دارد الهی
بجز یادت ندارم من پناهی

بشینم پشـــت فـــــرمان و برانم
به این گل من رسم، آنجا بمانم
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
چون سنگها صداي مرا گوش مي کني
سنگي و ناشنيده فراموش مي کني
رگبار نوبهاري و خواب دريچه را
از ضربه هاي وسوسه مغشوش مي کني
دست مرا که ساقهء سبز نوازش است
با برگ هاي مرده همآغوش مي کني
گمراه تر از روح شرابي و ديده را
در شعله مي نشاني و مدهوش مي کني
اي ماهي طلائي مرداب خون من
خوش باد مستيت، که مرا نوش مي کني
تو درهء بنفش غروبي که روز را
بر سينه مي فشاري و خاموش مي کني
در سايه ها ، فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سايه از چه سيه پوش مي کني ؟
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
من از نهايت شب حرف ميزنم
من از نهايت تاريکي
و از نهايت شب حرف ميزنم


اگر به خانهء من آمدي براي من اي مهربان چراغ بياور
و يک دريچه که از آن
به ازدحام کوچهء خوشبخت بنگرم
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بعد از آن ديوانگي ها اي دريغ
باورم نايد كه عاشق گشته ام
گوئيا «او» مرده در من كاينچنين
خسته و خاموش و باطل گشته ام

هر دم از آئينه مي پرسم ملول
چيستم ديگر، بچشمت چيستم؟
ليك در آئينه مي بينم كه، واي
سايه اي هم زانچه بودم نيستم

همچو آن رقاصه هندو به ناز
پاي مي كوبم ولي بر گور خويش
وه كه با صد حسرت اين ويرانه را
روشني بخشيده ام از نور خويش

ره نمي جويم بسوي شهر روز
بي گمان در قعر گوري خفته ام
گوهري دارم ولي او را ز بيم
در دل مرداب ها بنهفته ام

مي روم ... اما نمي پرسم ز خويش
ره كجا ... ؟ منزل كجا ... ؟ مقصود چيست؟
بوسه مي بخشم ولي خود غافلم
كاين دل ديوانه را معبود كيست

«او» چو در من مرد، ناگه هر چه بود
در نگاهم حالتي ديگر گرفت
گوئيا شب با دو دست سرد خويش
روح بي تاب مرا در بر گرفت

آه ... آري... اين منم ... اما چه سود
«او» كه در من بود، ديگر، نيست، نيست
مي خروشم زير لب ديوانه وار
«او» كه در من بود، آخر كيست، كيست؟
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دل قوی دار،
سحر نزدیک است
دل من، در دل شب،
خواب پروانه شدن می بیند .
مهر در صبحدمان داس به دست
آسمانها آبی،
پر مرغان صداقت آبی ست -
دیده در آینه صبح تو را می بیند
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاشق من و دیوانه من و شیدا من
شهره من و افسانه من و رسوا من
کافر من و بت پرست من، ترسا من
این‌ها من و صدبار بتر زین‌ها من!:gol:
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ايوان مي روم و انگشتانم را
بر پوست كشيده شب مي كشم
چراغهاي رابطه تاريكند
چراغهاي رابطه تاريكند
كسي مرا به آفتاب
معرفي نخواهد كرد
كسي مرا به ميهماني گنجشكها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردني است.
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آه اي زندگي منم که هنوز
با همه پوچي از تو لبريزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگريزم

همه ذرات جسم خاکي من
از تو، اي شعر گرم، در سوزند
آسمانهاي صاف را مانند
که لبالب ز بادهء روزند

با هزاران جوانه مي خواند
بوتهء نسترن سرود ترا
هر نسيمي که مي وزد در باغ
مي رساند به او درود ترا

من ترا در تو جستجو کردم
نه در آن خوابهاي رويايي
در دو دست تو سخت کاويدم
پر شدم، پر شدم، ز زيبائي

پر شدم از ترانه هاي سياه
پر شدم از ترانه هاي سپيد
از هزاران شراره هاي نياز
از هزاران جرقه هاي اميد

حيف از آن روزها که من با خشم
به تو چون دشمني نظر کردم
پوچ پنداشتم فريب ترا
ز تو ماندم، ترا هدر کردم

غافل از آن که تو بجائي و من
همچو آبي روان که در گذرم
گمشده در غبار شوم زوال
ره تاريک مرگ مي سپرم

آه، اي زندگي من آينه ام
از تو چشمم پر از نگاه شود
ورنه گر مرگ من بنگرد در من
روي آئينه ام سياه شود

عاشقم، عاشق ستارهء صبح
عاشق ابرهاي سرگردان
عاشق روزهاي باراني
عاشق هر چه نام تست بر آن

مي مکم با وجود تشنهء خويش
خون سوزان لحظه هاي ترا
آنچنان از تو کام مي گيرم
تا بخشم آورم خداي ترا!
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
اين شعر را براي تو ميگويم
در يک غروب تنهء تابستان
در نيمه هاي اين ره شوم آغاز
در کهنه گور اين غم بي پايان


اين آخرين ترانه لالائيست
در پاي گاهوارهء خواب تو
باشد که بانگ وحشي اين فرياد
پيچد در آسمان شباب تو


بگذار سايهء من سرگردان
از سايهء تو، دور و جدا باشد
روزي به هم رسيم که گر باشد
کس بين ما،نه غير خدا باشد


من تکيه داده ام به دري تاريک
پيشاني فشرده ز دردم را
ميسايم از اميد بر اين در باز
انگشتهاي نازک و سردم را


آن داغ ننگ خورده که ميخنديد
بر طعنه هاي بيهده،من بودم
گفتم: که بانگ هستي خود باشم
اما دريغ و درد که "زن" بودم


چشمان بيگناه تو چون لغزد
بر اين کتاب درهم بي آغاز
عصيان ريشه دار زمانها را
بيني شگفته در دل هر آواز


اينجا ستاره ها همه خاموشند
اينجا فرشته ها همه گريانند
اينجا شکوفه هاي گل مريم
بيقدرتر ز خار بيابانند


اينجا نشسته بر سر هر راهي
ديو دروغ و ننگ و رياکاري
در آسمان تيره نميبينم
نوري ز صبح روشن بيداري


بگذار تا دوباره شود لبريز
چشمان من ز دانهء شبنمها
رفتم ز خود که پرده در اندازم
از چهرپاک حضرت مريم ها


بگسسته ام ز ساحل خوشنامي
در سينه ام ستارهء طوفانست
پروازگاه شعلهء خشم من
دردا،فضاي تيرهء زندانست


من تکيه داده ام بدري تاريک
پيشاني فشرده ز دردم را
ميسايم از اميد بر اين در باز
انگشتهاي نازک و سردم را


با اين گروه زاهد ظاهر ساز
دانم که اين جدال نه آسانست
شهر من وتو ، طفلک شيرينم
ديريست کاشانه شيطانست


روزي رسد که چشم تو با حسرت
لغزد بر اين ترانهء دردآلود
جوئي مرا درون سخنهايم
گوئي بخود که مادر من او بود
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بیا با هم حضور عشق را باور کنیم امشب
دل شوریده را در خلسه ی ساغر کنیم امشب
به لطف این طربناکی، هجوم عشق افلاکی
ز جام با صفای دل، لبی را تر کنیم امشب
از این غوغای آتش زا، صدای اشتیاق آید
شب آتشفشان را راهی بستر کنیم امشب
دلم در سینه دارد حال یک دنیا شکوفایی
مجال این تراوش را غنای تر کنیم امشب
ردای آتشین عشق می پوشیم و هستی را
بسوزیم و بسوزانیم و خاکستر کنیم امشب
به در ک آبی احساس و در اوج سبکبالی
زلال شور و مستی صرف یکدیگر کنیم امشب
صدا سمت دیار عشق دارد هیبت پرواز
اهورایی طنین زندگی را سر کنیم امشب
ظهور آفتابیم و دل دریایی جنگل
بیا تصویر فردا را درخشان تر کنیم امشب!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو نیستی
اما من برایت چای می ریزم
دیروز هم
نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم
دوست داری بخند
دوست داری گریه کن
و یا دوست داری
مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرق می کند
باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم ...
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
قفل افسانه اي است
و قلب براي زندگي بس است
روزي كه
معناي هر سخن دوست داشتن است...استادشاملو...
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کاش می شد نروی تا تک و تنها نشوم
بی تو دیوانه ترین عاشق شیدا نشوم

کاش می شد نروی یا که مرا هم ببری
تا که با چشم ترم این همه رسوا نشوم

سفرت زخم غریبی به دل من زده است
تا نیایی ز سفر من که مداوا نشوم

التماس همه دنیا بکنم برگردی
کاش می شد نروی غرق تمنا نشوم

دل من چشم به راه و نگران می پرسد:
چه شود گر نروی این همه تنها نشوم؟

ای عسل چشم خدا پشت و پناهت اما
بی تو ای کاش که من راهی فردا نشوم
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
زيباترين تصويري كه در زندگانيم ديدم

نگاه عاشقانه و معصومانه تو بود

زيباترين سخني كه شنيدم سكوت دوست داشتني تو بود

زيباترين احساساتم گفتن دوست داشتن تو بود

زيباترين انتظار زندگيم حسرت ديدار تو بود

زيباترين لحظه زندگيم لحظه با تو بودن بود

زيباترين هديه عمرم محبت تو بود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مشو دلگير اگر گاهي سراغت را نمي گيرم
خيالم راحت عشق زلال توست
نباشم يا که باشم پيش چشمانت
دلم مست خيال توست
مال توست
نگاهم کن نگاهت را مگير از من
نگاهم کن که چشمانت
مرا حکم نفس دارد
اگر باور نمي داري
نگاهت را بگير از من
و مرگ آرزوهاي
نه چندان دور اين دل را
تماشا کن...
 

s.mojdeh

عضو جدید
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ناودانها شر شر باران بی صبری است
آسمان بی حوصله ، حجم هوا ابری است
کفشهایی منتظر در چارچوب در
کوله باری مختصر لبریز بی صبری است
پشت شیشه می تپد پیشانی یک مرد
در تب دردی که مثل زندگی جبری است
و سرانگشتی به روی شیشه های مات
بار دیگر می نویسد : " خانه ام ابری است "
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]قیصر امین پور[/FONT]
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با من
به ما درد دل افشا کن ، مداوا کردنش با من
اگر گم کرده‌اي اي دل کليد استجابت را
بيا يک لحظه با ما باش ، پيدا کردنش با من
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شب چون به چشم اهل جهان خواب می دود
میل تو گرم، در دل بی تاب می دود
در پرده ی نهان ِ دلم جای می کنی
گویی به چشم خسته تنی خواب می دود
می بوسمت به شوق و برون می شوم ز خویش
چون شبنمی که بر گل شاداب می دود
می لغزد آن نگاه شتابان به چهره ام
چون بوسه ی نسیم که بر آب می دود
وز آن نگاه، مستی عشق تو در تنم
آن گونه می دود که می ناب می دود
بر دامنم ز مهر بنهْ سر، که عیب نیست
خورشید هم به دامن مرداب می دود
وزگفتگوی خلق مخور غم، که گاهگاه
ابر سیه به چهره ی مهتاب می دود.

سيمين بهبهاني
 

Similar threads

بالا