اشعار و نوشته هاي عاشقانه

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]دریچه[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif][/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]ما چون دو دریچه رو به روی هم[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]آگاه ز هر بگو مگوی هم.[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]هر روز سلام و پرسش و خنده[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]هر روز قرار روز آینده[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]عمر آینه بهشت ،اما ...آه[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]اکنون دل من شکسته و خسته است[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]زیرا یکی از دریچه ها بسته ست[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]نه مهر فسون،نه جادو کرد،[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]نفرین به سفر ،که هرچه کرد او کرد.[/FONT]
مهدی اخوان ثالث
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
می شود ای دوست آیا آن نگاهت را خرید ؟

یا برای آسمان ها روی ماهت را خرید ؟

من دلم لبریز از آشوب و زنگار رو غم است ،

می شود آیینه وش یه لحظه آهت را خرید ؟​
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دلی یا دلبری یا جان و یا جانان نمی دانم
همه هستی تویی فی الجمله این وآن نمی دانم

به جز تو در همه عالم دگر دلبر نمی بینم
به جز تو در همه گیتی دگر جانان نمی دانم

یکی دل داشتم پر خون،شد آنهم از کفم بیرون
کجا افتاد آن مجنون،در این دوران نمی دانم

دلم سرگشته می دارد سر زلف پریشا نت
چه می خواهد ازین مسکین سرگردان نمی دانم

اگر مقصود تو جان است رخ بنماو جان بستان
اگر مقصد دگر داری من این وآن نمی دانم

نمی یابم ترا در دل،نه درعالم نه در گیتی
کجا جویم ترا آخر من حیران نمی دانم
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گفتمش دل ميخري پرسيد چند ؟

گفتمش دل مال تو تنها بخند

خنده كردو دل زدستانم ربود

تا به خود باز آمدم او رفته بود

دل زدستش روي خاك افتاده بود

جاي پايش روي دل جا مانده بود
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
اين قطعه رو بخون و لذت ببر

اين قطعه رو بخون و لذت ببر

گفتمش دل ميخري پرسيد چند ؟

گفتمش دل مال تو تنها بخند

خنده كردو دل زدستانم ربود

تا به خود باز آمدم او رفته بود

دل زدستش روي خاك افتاده بود

جاي پايش روي دل جا مانده بود
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
غنچه از خواب پرید

و گلی تازه به دنیا آمد

خار خندید و به گل گفت سلام

و جوابی نشنید

خار رنجید ولی هیچ نگفت



ساعتی چند گذشت

گل چه زیبا شده بود

دست بی رحمی آمد نزدیک

گل سراسیمه ز وحشت افسرد

لیک آن خار در آن دست خلید

و گل از مرگ رهید


صبح فردا که رسید


خار با شبنمی از خواب پرید

گل صمیمانه به او گفت سلام
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
من نمی دانم چیست
که چنین زار و پریشان شده ام
..... و چرا ؟؟
مژه بر هم زدنی اشک مرا می ریزد...
نکند باز من عاشق شده ام؟؟!!

من نمی دانم چیست...
« آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست ؟؟ »
.............. و مرا می شکند ، می سوزد.
....... و چنین زود به هم می ریزد .
نکند باز من عاشق شده ام؟؟!!
راستی !....
نگرانی من از بابت چیست ؟؟؟
و چرا اینهمه رفتار ترا می پایم
و چرا اینهمه دلواپس چشمان توام؟؟؟؟
ریشه ی اینهمه دلتنگی چیست ؟؟؟
نکند باز من عاشق شده ام؟؟!!
آه ....
ای مردم این دهکده ی موهومی
به همه می گویم........
اگر عاشق شده باشم روزی
خون من گردن آن دخترک مهسایی است
که در اقلیم مجازی هرشب
بال در بال دل نازک من
تا سحر می چرخــیـد
و برای دلم افسانه ی دریا می گفت....

خون من گردن اوست..... خون من گردن اوست ....
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]شقایق گفت با خنده نه تبدارم، نه بیمارم
گر سرخم، چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
و من بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت شنیدم، سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش
افتاده بود اما طبیبان گفته بودندش
[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]اگر یک شاخه گل آرد از آن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را
[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده
که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد و او می رفت و من در دست او بودم
و او هر لحظه سر را رو به بالاها
تشکر می کرد پس از چندی
[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت: اما چه باید کرد؟
[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز دوایی نیست
[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و از این گل که جایی نیست
خودش هم تشنه بود اما
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست او بودم و حالا من تمام هست او بودم
[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد، آنگه
[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
ز هم بشکافت! ز هم بشکافت!
اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی بمان ای گل
و من ماندم نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد
[/FONT]​
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تماشایی ترین تصویر دنیا میشوی گاهی دلم می پاشد از هم بس که زیبا می شوی گاهی
حضور گاه گاهت بازی خورشید با ابر است که بنهان می شوی گاهی و بیدا می شوی گاهی
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گرچه غمگینم ولی از عشق آرامم هنوز
عاشق و دلبسته و دلگیر از آن نامم هنوز

اشک در چشمم ـ تمنا در دلم درمانده ام
من نمی دانم چه خواهد شد سرانجامم هنوز

نیست او را اشتیاقی بر وصالم لحظه ای
در خیابان دلش یک عشق بد نامم هنوز

می خورم خون جگر تا او کند باور مرا
در حریم دام او یک عاشق رامم هنوز

خواب دیدم زیر باران خیالش گم شدم
همچو باران در خیالش بی سرانجامم هنوز
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
زان لحظه كه ديده بررخت واكردم
دل دادم و شعر عشق انشاء كردم

ني ، ني غلطم ، كجا سرودم شعري
تو شعر سرودي و من امضاء كردم
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه اعتراف سهمناکی بود.
وقتی دستهایم برابر صدایت لرزید.
و نگاهم لبهای ندیده ات را بوسید.

تو می دیدی چگونه حرفهای تردم.
شبیه شعر می شود ....
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
من،میخواهم امشب در این تاریکی تنهایی،فریادی بزنم تا دور دست ها.
تا بشنود عاشق ترین عاشقان.
نه نه،میخواهم نامه ای بنویسم از اعماق قلبم.برای شبنم زیبا ترین گل باخچه ی قلبم.
بنویسم ای زیباترین
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
امدگان و رفتگان از دو كرانه زمان
سوي تو مي‌دوند هان! اي تو هميشه در ميان

در چمن تو مي‌چرد آهوي دشت آسمان
گرد سر تو مي‌پرد باز سپيد كهكشان

هر چه به گرد خويشتن مي‌نگرم در اين چمن
آينه ضمير من جز تو نمي‌دهد نشان

اي گل بوستان سرا از پس پرده‌ها درآ
بوي تو مي‌كشد مرا وقت سحر به بوستان

اي كه نهان نشسته‌اي باغ درون هسته‌اي
هسته فرو شكسته‌اي كاين همه باغ شد روان

آه كه مي‌زند برون از سر و سينه موج خون
من چه كنم كه از درون دست تو مي‌كشد كمان

پيش وجودت از عدم، زنده و مرده را چه غم؟
كز نفس تو دم به دم مي‌شنويم بوي جان

پيش تو جامه در برم نعره زند كه بر دَرم!
آمدنت كه بنگرم، گريه نمي‌دهد امان...
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
اشکم ، ولی به پای عزیزان چکیده ام
خارم ، ولی به سایه گل آرمیده ام
با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق
همچون بنفشه سر به گریبان کشیده ام
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
نازنین لختی بخند ازخود به ما چیزی بگو
این جمله ها را برشکن این عاقلان دیوانه کن
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]این هوش ها بی هوش کن[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دل ها گرفت از آسمان باران[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بر من نگر تا آسمان از خود ببارد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]یک زمان[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]رودی ز ما خشکیده است[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]یک دم بیا بالای آن [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بر خاک زن دستان خود[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تا آب او جوشان شود[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]یک آهویی خسته شدست[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بر آن بکن چندین نظر[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تا او بشور در زمین [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]راهی بستان ها شود[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آتش زدی بر جان ما[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آتش بزن اندر خسی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]سوزان شود این دو جهان[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تو سوختگان را سوخته ای[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ای نازنین لختی بخند[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از خنده ات[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]این عاشقان از آدمی فارق شوند[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]وز خشم تو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]در آسمان طوفان شود[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خلق زمین حیران شود[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]وز مهر تو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]این کفرها ایمان شود[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]این گریه رو خندان شود[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]این دشمنان یاران شوند[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بشکن تو خود این جام می[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بر من بده یک خُمِ می[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تا باشد و مستم کند[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]من وارهاند از زمین[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]این خُمِ می را جمع کن[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]من ناشدم از آن که مست[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]او خود ز ما مستانه رفت[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]یک کودکی عاشق شدست[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دلهای او بیدل شدست[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دستار او پاره شدست[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بر او جفاها رفته است[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اعراب او را ساکن است[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اینک بیامد سوی تو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آزرده خاطر سوی تو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بوسه بزن بر صورتش[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تا جزم او اعراب شود [/FONT]
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
شعر فریدون مشیری و جواب او به سهراب سپهری​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]من دلم می خواهد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خانه ایداشته باشم پر دوست[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]کنج هر دیوارش[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دوستهایم بنشینند آرام[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]گل بگو گل بشنو[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]هرکسی می خواهد[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]وارد خانه پر عشق و صفایم گردد[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]یک سبد بوی گل سرخ[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]به من هدیه کند[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شرط وارد گشتن[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شست و شوی دلهاست[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شرط آن داشتن[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]یک دل بی رنگ و ریاست[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بر درش برگ گلی می کوبم[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]روی آن با قلم سبز بهار[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]می نویسم ای یار[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خانه ی ما اینجاست[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تا که سهراب نپرسد دیگر[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]"خانه دوست کجاست؟"[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]فریدون مشیری[/FONT]​
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
شنیدن خبر مرگ باغ دشوار است

ز باغ لاله خبرهای داغ بسیار است
در این کرانه که باران داغ می بارد
به چشم ما گل بی داغ کمتر از خار است
گناه اول ما، افتتاح پنجره بود
گناه دیگر ما، انهدام دیوار است
خوشا اشاعه خورشید در بسیط زمین
صدور نور به هرجا که آسمان تار است
مرا زمان ملاقات آفتاب رسید
مکان وعده ما زیر سایه دار است
قیصر امین پور / آیینه های ناگهان
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
این دل اگر کم است بگو سر بیاورم
یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم
خیلی خلاصه عرض کنم: دوست دارمت...
(دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم)
از کتف آشیانه‌ای خود برای تو
باید که چند جفت کبوتر بیاورم
از هم فرو مپاش، برای بنای تو
باید بلور و چینی و مرمر بیاورم
وقتش رسیده این غزل نیمه‌سوز را
از کوره‌های خود‌خوری‌ام در بیاورم

سید مهدی موسوی
 

سبزانگشتی

عضو جدید
امدگان و رفتگان از دو كرانه زمان
سوي تو مي‌دوند هان! اي تو هميشه در ميان

در چمن تو مي‌چرد آهوي دشت آسمان
گرد سر تو مي‌پرد باز سپيد كهكشان

هر چه به گرد خويشتن مي‌نگرم در اين چمن
آينه ضمير من جز تو نمي‌دهد نشان

اي گل بوستان سرا از پس پرده‌ها درآ
بوي تو مي‌كشد مرا وقت سحر به بوستان

اي كه نهان نشسته‌اي باغ درون هسته‌اي
هسته فرو شكسته‌اي كاين همه باغ شد روان

آه كه مي‌زند برون از سر و سينه موج خون
من چه كنم كه از درون دست تو مي‌كشد كمان

پيش وجودت از عدم، زنده و مرده را چه غم؟
كز نفس تو دم به دم مي‌شنويم بوي جان

پيش تو جامه در برم نعره زند كه بر دَرم!
آمدنت كه بنگرم، گريه نمي‌دهد امان...

این شاهکار از کیه؟
 

سبزانگشتی

عضو جدید
یک جام پر از شراب دستت باشد
تا حال من خراب دستت باشد
این چند هزارمین شب تنهاییست؟
ای عشق فقط حساب دستت باشد!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بگو چگونه جمع کنم

این همه پریشانی را

از خاطرات تو

تا میان این همه « تلخ »

« شیرین » تو باشم ؟!...
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلتنگي ام هر لحظه صد تكرار با خود داشت
چشمت ولي جاي مدارا، دار با خود داشت
مي خواستم اهلي شود قلبم به دستت حيف...
دستان ِ تو سبعيت تاتار با خود داشت
 

رسول فهیم

عضو جدید
دلتنگي ام هر لحظه صد تكرار با خود داشت



چشمت ولي جاي مدارا، دار با خود داشت



مي خواستم اهلي شود قلبم به دستت حيف...


دستان ِ تو سبعيت تاتار با خود داشت


نمي‌دانم تو را در ابر ديدم يا كجا ديدم
به هر جايي كه رو كردم فقط روي تو را ديدم

تو را در مثنوي، در ني، تو را در‌ هاي و هو، در هي
تو را در بند بند ناله‌هاي بي‌صدا ديدم

تو مانند ترنم، مثل گل، عين غزل بودي
تو را شكل توسل، مثل ندبه، چون دعا ديدم

دوباره ليلة القدر آمد و شوريدگي‌هايم
تب شعر و غزل گل كرد و شور نينوا ديدم

شب موييدن شب آمد و موييدن شاعر
شكستم در خودم از بس كه باران بلا ديدم

صدايت كردم و آيينه‌ها تابيد در چشمم
نگاهم را به دالان بهشتي تازه وا ديدم

نگاهم كردي و باران يك ريز غزل آمد
نگاهت كردم و رنگين كماني از خدا ديدم

تو را در شمع‌ها، قنديل‌ها، در عود، در اسپند
دلم را پَرزنان در حلقه پروانه‌ها ديدم

تو را پيچيده در خون، در حرير ظهر عاشورا
تو را در واژه‌هاي سبز رنگ ربنا ديدم

تو را در آبشار وحي جبرائيل و ميكائيل
تو را يك ظهر زخمي در زمين كربلا ديدم

تو را ديدم كه مي‌چرخيد گردت خانه كعبه
خدا را در حرم گم كرده بودم، در شما ديدم

شبيه سايه تو كعبه دنبالت به راه افتاد
تو حج بودي، تو را هم مروه ديدم، هم صفا ديدم

شب تنهاي عاشورا و اشباحي كه گم گشتند
تو را در آن شب تاريك، «مصباح الهدي» ديدم

در اوج كبر و در اوج رياي شام ـ ‌اي كعبه ـ
تو را هم شانه و هم شان كوي كبريا ديدم

دمي كه اسب‌ها بر پيكر تو تاخت آوردند
تو را‌ اي بي‌كفن، در كسوت آل عبا ديدم

دليل مرتضي! شبه پيمبر! گريه زهرا(س)
تو را محكمترين تفسير راز «انّما» ديدم

هجوم نيزه‌ها بود و قنوت مهربان تو
تو را در موج موج ربنا در «آتنا» ديدم

تو را ديدم كه داري دست در دستان ابراهيم
تو را با داغ حيدر، كوچه كوچه، پا به پا ديدم

تو را هر روز با ‌اندوه ابراهيم، همسايه
تو را با حلق اسماعيل، هر شب همصدا ديدم

همان شب كه سرت بر نيزه‌ها قرآن تلاوت كرد
تو را در دامن زهرا(س) و دوش مصطفي(ص) ديدم

تنور خولي و تنهايي خورشيد در غربت
تو را در چاه حيدر همنواي مرتضي ديدم

سرت بر نيزه قرآن خواند و جبرائيل حيران ماند
و من از كربلا تا شام را غار حرا ديدم

به يحيي و سياوش جلوه مي‌بخشد گل خونت
تو را ‌اي صبح صادق با امام مجتبي(ع) ديدم

تو را دلتنگ در دلتنگي شامي غريبانه
تو را بي‌تاب در بي‌تابي طشت طلا ديدم

شكستم در قصيده، در غزل، ‌اي جان شور و شعر
تو را وقتي كه در فرياد «ادرك يا اخا» ديدم

تمام راه را بر نيزه‌ها با پاي سر رفتي
به غيرت پا به پاي زينب كبري(س) تو را ديدم

دل و دست از پليدي‌هاي اين دنيا شبي شستم
كه خونت را حناي دست مشتي بي حيا ديدم

چنان فواره زد خون تو تا منظومهي شمسي
كه از خورشيد هم خون رشيدت را فرا ديدم

مصيبت ماند و حيرت ماند و غربت ماند و عشق تو
ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا ديدم

تصور از تفكر ماند و خون تو تداوم يافت
تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا ديدم
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
بگو که در دل و دستت چه مرهمی داری
براي اين همه زخمي كه در بدن دارم....
مرا به خود بفشار و ببين به جاي بدن
چه اتشي است كه در زير پيرهن دارم...
به به خیلی قشنگ بود
دست مریزاد:gol:



اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت
زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت
دل من نیز باتو بعد از آن پاییز طولانی
دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت
درخت یادگاری باز هم بالنده خواهد شد
که عشق از کنده ما یادگاری تازه خواهد یافت
دهانت جوجه هایش را پریدن گر بیاموزد
کلام از لهجه تو اعتباری تازه خواهد یافت
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
به به خیلی قشنگ بود
دست مریزاد:gol:



اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت
زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت
دل من نیز باتو بعد از آن پاییز طولانی
دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت
درخت یادگاری باز هم بالنده خواهد شد
که عشق از کنده ما یادگاری تازه خواهد یافت
دهانت جوجه هایش را پریدن گر بیاموزد

کلام از لهجه تو اعتباری تازه خواهد یافت

ممنونم....

با نگاهي تبسمي حرفي
در بياور مرا از اين ترديد
اي نگاهت محصل شيطان
حرفهايت معلم ديني
هر لبت يك كبوتر سرخ است
روي سيمي سپيد با اين وصف....
 

Similar threads

بالا