اشعار و نوشته هاي عاشقانه

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
"تنهايي "
به نام او... همان كه اشك را مرهم دلها آفريد

شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني تو را با لهجه ي گلهاي نيلوفر صدا كردم
تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم
پس از يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس
تو را از بين گلهايي كه در تنهاييم روئيد با حسرت جدا كردم

و تو در پاسخ آبي‌ترين موج تمناي دلم گفتي:
"دلم حيران و سرگردان چشماني ست رويايي..."
"ومن تنها براي ديدن زيبايي آن چشمان..."
"تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم"
همين بود آخرين حرفت

و من بعد از عبور تلخ و غمگينت
حريم چشمهايم را به روي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم
نميدانم چرا رفتي ؟ نميدانم چرا؟ شايد خطا كردم
و تو بي آنكه فكر غربت چشمان من باشي
نميدانم كجا؟ تا كي؟ براي چه؟
ولي رفتي.....
و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي‌باريد​
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آه اي زندگي منم که هنوز
با همه پوچي از تو لبريزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگريزم

همه ذرات جسم خاکي من
از تو، اي شعر گرم، در سوزند
آسمانهاي صاف را مانند
که لبالب ز بادهء روزند

با هزاران جوانه مي خواند
بوتهء نسترن سرود ترا
هر نسيمي که مي وزد در باغ
مي رساند به او درود ترا

من ترا در تو جستجو کردم
نه در آن خوابهاي رويايي
در دو دست تو سخت کاويدم
پر شدم، پر شدم، ز زيبائي

پر شدم از ترانه هاي سياه
پر شدم از ترانه هاي سپيد
از هزاران شراره هاي نياز
از هزاران جرقه هاي اميد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من تورا تا بيكرانها
من تو را كهكشانها
از زمین تا آسمانها
دوست دارم میپرستم

من تو را همچو اهورا
من تورا همچو مسیحا
همچو عطر پاك گلها
دوست دارم میپرستم .
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز


در آسمان امشب، یک ماهتابِ دیگر؟


یا باز هم من و او، رؤیا و خوابِ دیگر


دیشب به خواب دیدم، محراب ابروانش


غرق نماز گشتم، کردم ثوابِ دیگر


ساقی برو که هردم اندیشه ی نگاهش


در جام چشمهایم، ریزد شرابِ دیگر



بسیم​
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اینجا همه چیز خلاصه میشود:

اشکها در آهی

عشقها در نگاهی

و انسانها، با قدمهایی که می آیند و میروند

اینجا تنها انتظار من است که خلاصه نمیشود...
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
کم نامه ی خاموش برایم بفرست
از حرف پرم گوش برایم بفرست
دارم خفه می شوم در این تنهایی
لطفاً کمی آغوش برایم بفرست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
لبخند شدم که بر لبش ره جویم
بربست دهن!

اشکی گشتم که رویِ او را شویم
خندید به من !

امید شدم که در دلش جا گیرم
نومید نشست!

سودی نکند به هیچ رو با اویم
این حیله و قن!
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
...و ای بهانه‌ی شیرین‌تر از شکرقندم
به عشقِ پاک کسی جز تو دل نمی‌بندم

به دین این‌همه پیغمبر احتیاجی نیست
همین بس است که اینک تویی خداوندم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حدّ پروازم نگاه توست بالم را نگیر
سهم‌ام از شادی تویی با اخم حالم را نگیر
راه سخت و سبز بودن با تو را آسان نکن‌
جاده‌های پیچ در پیچ شمالم را نگیر
کیستی‌؟ پاسخ نمی‌خواهم بگویی هیچ‌وقت‌
لذّت درگیری حل سؤالم را نگیر
من نشانی دارم از داغ تو روی سینه‌ام‌
با همین بازیچه‌ها سر کن‌، غزالم را نگیر
زندگی تنها به من قدر تو فرصت داده است
بیش از این‌ها خوب باش از من مجالم را نگیر
خسته از یکرنگی‌ام می‌خواهم از حالا به بعد
تا ابد پاییز باشم‌، اعتدالم را نگیر
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
من بی تو... مگر...مگر منی بی تو هست
از زندگی بدون تو شستم دست
می خواستم از دست خودم بگریزم
مرگ آمد و بند کفشهایم را بست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
راهی برای رفتن
نفسی برای بریدن
کوله بارم بر دوش
مسافر میشوم گاهی…
عشقی برای خواندن
بغضی برای شکفتن
خاطراتم در دست
بازیچه میشوم گاهی…
نگاهی در راه
اعتمادی پرپر
پاهایم خسته
هوایی میشوم گاهی…
فکرهای کوتاه
صبری طولانی
صدایی در باد
زمستان میشوم گاهی…
روزهای رفته
ماه های مانده
تقویم ام بی تاب
دلم تنگ میشود گاهی…
جای پایی سرد
رد پایی گنگ
در این سایه ی تنهایی
چه بی رنگ میشوم گاهی…
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
1. باران كه گرفت غربتم را شستم

دلتنگی تـلـخ عـزلـتم را شـسـتم
یك شب تو به خواب ِ من مرا بوسیدی
یك هـفته ی بعد صـورتم را شستم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در قلب من ...
صدای پای کسی می آید
مثل افتادن شبنم بر آب
مثل روئیدن رؤیا در خواب
مثل آن لحظه که باران آمد
چتری از عطر گل یاس
که پروانه به سر وا می کرد
مثل آن لحظۀ دزدانۀ عشق
که کسی جا می ماند
که کسی دل می برد
و خدائی که تماشا می کرد
مثل جیر جیر آن پنجرۀ مهتابی
که نسیم دل تنها
به باغ خاطره ها وا می کرد
مثل نجوای صنوبر در باد
شکل تمرین پریدن
که به خاطر دارند جوجه ها در لانه
مثل ترکهای حبابی بر آب
که پر از نفس ماهیهاست
شکل آن کولی زنگوله به پا
که دلش را می رقصد در مهتاب
در قلب من
صدای پای کسی می آید !
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
من، میز قهوه‌خانه و چایی که مدتی‌ست...
هی فکر می‌کنم به شمایی که مدتی‌ست...

«یک لنگه کفش» مانده به جا از من و تویی
در جستجوی «سیندرلایی» که مدتی‌ست...

با هر صدای قلب، تو تکرار می‌شود
ها! گوش کن به این اُپرایی که مدتی است...

هر روز سرفه می‌کنم اندوه شعر را
آلوده است بی‌تو هوایی که مدتی‌ست...

دیگر کلافه می‌شوم و دست می‌کشم
از این ردیف و قافیه‌هایی که مدتی‌ست...

کاغذ مچاله می‌شود و داد می‌زنم:
آقا! چه شد سفارش چایی که مدتی‌ست...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت
نخستین سلامی که در جان ما شعله انداخت
نخستین کلامی که دلهای ما را
به بوی خوش آشنایی سپردو به مهمانی عشق برد
پر از مهر بودی پر از مهر بودم
پر از شوق بودی پر از شوق بودم
چه خوش لحظه هایی که دزدانه از هم
نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم
چه خوش لحظه هایی که می خواهمت را
به شرم و خموشی نگفتیم و گفتیم
در آوای تنهایی سر گشته بودیم
رها در گذرهای هستی
به سوی هم از دورها پرگشودیم
چه خوش لحظه هایی که در پرده ی عشق
چو یک نغمه ی شاد باهم شکفتیم
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز

من خسته‌ام، تو خسته‌ای آیا شبیه من؟
یک شاعر شکسته‌ی تنها شبیه من

حتی خودم شنیده‌ام از این کلاغ‌ها
در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من
امروز دل نبند به مردم که می‌شود
این‌گونه روزگار تو فردا شبیه من
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
وقتی با لبخند دوباره سلام کرد٬فهمیدم کار از کار گذشته!
هوا صاف بود یا ابری را نمی دانم٬
ولی می دانم در دلم طوفانی بود...
طوفانی از جنس عبور...از جنس غرور!!!
طوفانی از جنس پشت پازدن به همه چیز...
طوفانی که حتی نگذاشت صدای فریاد زدنش را بشنوم...!
آخرین بار بود...آخرین نگاهم بود...!
سر قرار همیشگی...ته کوچه ی بن بست...
نگاه منتظر...
یه شاخه گل رز...
.....
تموم شد!
باران گرفت....چه بارانی!
همه ی محبت و صمیمیت نگاهم را شست و برد!
دستی تکان دادم ٬
به رسم خداحافظی!
آخرین قرار چشمهایمان با باران خاتمه یافت!
خداحافظ عشق من...!!!!!!

 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
این بار در خواب می آیم !

آنقدر راه می روم

راه می روم

راه می روم

تا به آخرین پس کوچه ی دنیا برسم ...

شاید در انتهای جهان

دری باشد

که تو

پشت آن

در انتظار من

به خواب رفته ای ...!
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]شب ، التهاب ، عشق ، غزل ، نقطه چين [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نامه، جواب ، عشق ،‌غزل ، نقطه چين [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]سيگار ، گريه ، خاطره ، آب ، قرص [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آتش ، عذاب ، عشق ، غزل ، نقطه چين [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]باران ، حياط ، كوچه ، خيابان ، سكوت [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]روز ، اضطراب ، عشق ، غزل ، نقطه چين [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]بد ، خوب ، زشت ، مرگ ، خدا ، زندگي [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]پايان ، سراب ، عشق ، غزل ، نقطه چين [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ساحل ، غروب ، خسته ، خيانت ، دروغ [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]شاعر ، طناب ، عشق ، غزل ، ...[/FONT]
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
باز از پنجره ی عشق ندا می آید
آیه ی روشنی از نور و صدا می آید
می رسد مژده ای از سبزترین سوی نسیم
تور نوری که ز خورشید طلا می آید
چشم دل باز گشودیم که این مرغ رها
در اگر بسته شد، از روزنه ها می آید
فصل یخ بست ولی آتش دل سرد نشد
دوده از کُنده برون رفت و به جا می آید
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا تنها گذاشته ای..
سهم من از تو.
فقط سوختن است.
انگار باید بسوزم و
تمام شوم.
مرا در کافه ای جا گذاشته ای...
مثل سیگاری نیم سوخته.
مثلا رفته ای که برگردی.
شب از نیمه گذشته...
اما از تو خبری نشده است
....
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز

با قلم ...


با قلم مي‌گويم:
- اي همزاد، اي همراه،
اي هم سرنوشت
هر دومان حيران بازي‌هاي دوران‌هاي زشت.
شعرهايم را نوشتي
دست‌خوش؛
اشك‌هايم را كجا خواهي نوشت؟
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز

مثل باران


من نمي‌گويم درين عالم
گرم پو، تابنده، هستي بخش
چون خورشيد باش
تا تواني،
پاك، روشن،
مثل باران،
مثل مرواريد باش
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
به پيش روي من، تا چشم ياري مي كند، درياست !
چراغ ساحل آسودگي ها در افق پيداست !
درين ساحل كه من افتاده ام خاموش،
غمم دريا، دلم تنهاست .
وجودم بسته در زنجير خونين تعلق ها ست !
*****
خروش موج، با من مي كند نجوا،
كه : - « هرل كس دل به دريا زد رهائي يافت !
كه هر كس دل به دريا زد رهائي يافت ... »
*****
مرا آن دل كه بر دريا زنم، نيست !
ز پا اين بند خونين بر كنم نيست ،
اميد آنكه جان خسته ام را ،
به آن ناديده ساحل افكنم نيست !
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دريا

دريا

آهي كشيد غم زده پيري سپيد موي


افكند صبحگاه درآيينه چون نگاه


در لا به لاي موي چوكافور خويش ديد


يك تار موسياه!


***


در ديگاه مضطربش اشك حلقه زد


در خاطرات تيره وتاريك خود دويد


سي سال پيش نيز درآيينه ديده بود


يك تار موسپيد!


***


در هم شكست چهره ي محنت كشيده اش


دستي به موي خويش فرو برد و گفت "واي!"


اشكي به روي آينهافتاد و ناگهان


بگريست هاي هاي!


***


درياي خاطرات زمان گذشته بود


هر قطره اي كه بر رخ آيينه مي چكيد


در كام موج، ضجه ي مرگ غريق را


از دور ميشنيد


***


طوفان فرو نشست، ولي ديدگان پير


مي رفت باز در دل دريا به جستجو


در آب هاي تيره ي اغماق خفته بود


يك مشت آرزو...!
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گرچه غمگینم ولی از عشق آرامم هنوز
عاشق و دلبسته و دلگیر از آن نامم هنوز

اشک در چشمم ـ تمنا در دلم درمانده ام
من نمی دانم چه خواهد شد سرانجامم هنوز

نیست او را اشتیاقی بر وصالم لحظه ای
در خیابان دلش یک عشق بد نامم هنوز

می خورم خون جگر تا او کند باور مرا
در حریم دام او یک عاشق رامم هنوز

خواب دیدم زیر باران خیالش گم شدم
همچو باران در خیالش بی سرانجامم هنوز
 

Similar threads

بالا