اشعار و نوشته هاي عاشقانه

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز

این دل اگر کم است بگو سر بیاورم
یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم
خیلی خلاصه عرض کنم: دوست دارمت...
(دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم)
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یک بار دیگر می نویسم تا بخوانی

از شعرهایم سوز عشقم را بدانی



می بینمت در هر زمانی با خیالم

در آرزو شاید کنار من بمانی



خورشید من در آسمان وقتی نشستی

دیگر مرا مانند ماه از خود نرانی



یک بار دیگر روشنی بخش دلم باش

از صبح فرداها بگو تا می توانی



من خسته ام دورم کن از دلواپسی ها

تا کی مرا دنبال این دل می کشانی؟؟
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
همیشه در دل همدیگریم و دور از هم
چقدر خاطره داریم با مرور از هم
دو ریل در دو مسیر مخالفیم و بهم
نمی رسیم بجز لحظه ی عبور از هم
تو من ، تو من ، تو منی ، من تو ، من تو ، من تو شدم
اگر چه مرگ جدامان کند به زور از هم
نه ، تن نده پری من ! تو ورد ها بلدی
بخوان که پاره شود بند های تور از هم
نه ، مثل ریل نه ... فکر دوباره آمدنیم
شبیه عقربه ها لحظه ی عبور از هم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
و سرانجام رسيد روز وصال
روز پرواز پرستوي خيال
منتظر چشم به راه قدمت اين دل ماست
تا بيايي و پر پرواز شوي
پر پرواز شدن هنر هر كس نيست
اين هنر نزد شماست.
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
می آیی و دوباره دلم زنده می شود
لبریز از امید به آینده می شود
دوباره باز عطر غزل از صدای تو
در کوچه های شهر پراکنده می شود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
و اي بهانه ي شیرین تر از شکرقندم
به عشقِ پاك کسی جز تو دل نمی بندم

به دین این همه پیغمبر احتیاجی نیست
همین بس است که اینک تویی خداوندم
همین بس است که هرلحظه اي که میگذرد
گسستنی نشود با دل تو پیوندم
مراکمک کن ازاین پس که گامهاي زمین
نمی برند و به مقصد نمی رسانندم
همیشه شعر سرودم براي مردم شهر
ولی نه! هیچ کدامش نشد خوشایندم
تویی بهانه ي این شعرِ خوب باور کن
که در سرودن این شعرها هنرمندم
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
فضای خانه که از خنده‌های ما گرم است
چه عاشقانه نفس می‌کشم!، هوا گرم است
دوباره «دیده‌امت»، زُل بزن به چشمانی
که از حرارتِ «من دیده‌ام ترا» گرم است
بگو دومرتبه این را که: «دوستت دارم»
دلم هنوز به این جمله‌ی شما گرم است
بیا گناه کنیم عشق را... نترس خدا
هزار مشغله دارد، سرِ خدا گرم است
من و تو اهل بهشتیم اگرچه می‌گویند
جهنم از هیجانات ما دو تا گرم است
...
به من نگاه کنی؛ شعرِ تازه می‌گویم
که در نگاه تو بازارِ شعرها گرم است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق
قایقی در طلب موج به دریا پیوست
باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق
عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد ، شاید عشق
شمع روشن شد و پروانه در آتش گل کرد
می توان سوخت، اگر امر بفرماید عشق
پیله ی رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت به پروانه نمی آید عشق
 

مهسا.ع

عضو جدید
به خداحافظی تلخ توسوگند.نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

لب تومیوه ی ممنوعه ولی لبهایم
هرچه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد

باچراغی همه جاگشتم وگشتم در شهر
هیچکس هیچکس اینجا به تو مانند نشد

خواستند از توبگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند نشد!!!!!!
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
[FONT=times new roman, times, serif]نزدیکتر بیا
پای امدنت که شد
به هوای خیسی میرسی.
پشت نقاب مترسکی رو به خورشید
وسط مزرعه ی خود کاشته هایم ایستاده ام.
خاموش باش
اینجا صدایمان را نوک انگشتهایمان لمس میکنیم.
نزدیکتر بیا
بی هیچ عطر غریبه ای
بوی تنت اغاز فصل سرمستی تمام گلهای مزرعست.
نزدیکتر که امدی
گرمی نفسهایت
روی پوست صورتم
خواب صد ساله ام را میشکند.
موج میزند زندگی
از مویرگهای جان گرفته صورتم
به بند بند تنم.
نزدیکتر که امدی
دیگر نیازی به خورشید نیست
همیشه تب داریم
[/FONT]
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز آمدی ای جان من جانها فدای جان تو
جان من و صد همچومن قربان تو قربان تو
من کز سر آزادگی از چرخ سر پیچیده ام
دارم کنون در بندگی سر بر خط فرمان تو
مگذار کز با اوفتم ای دوست دستم را بگیر
روی من و درگاه تو دست من و دامان تو
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یک ذره دل به سینه برای تو تنگ نیست

من راه خویش می روم و جای جنگ نیست

بسیار عاشقان که ز ره برده ام ولی

شیشه اگرچه تیز همآورد سنگ نیست

من قید عشق را زده ام بی خیال عشق

حتی دلم برای تو یک ذره تنگ نیست

بردم به رنگ دیگری ای بت ولی دلم

مفتون این دگر شدن رنگ رنگ نیست

ما را به خیر و تو به سلامت برو عزیز

پا در رکاب باش که جای درنگ نیست

چرخت مباد لنگ در این ره در این سفر
بی من که چرخ زندگی ام بی تو لنگ نیست
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق و زندگی...

عشق را تن پوش جانم مي كني
چتري از گل سايه بانم مي كني

اي صداي عشق در جان و تنم
آن سكوت ساكت و تنها منم

من پر از اندوه چشمان توام
آشنايي دل پريشان توام

آتش عشق تو در جان من است
عاشقي معناي ايمان من است

كي به آرامي صدايم مي كني
از غم دوري رهايم مي كني

اي كه در عشق و صداقت نوبري
كي مرا با خود از اينجا مي بري
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
صدايم كن بهار من تو هستي
صدايم كن كه لبخند تو نجواست

صدايم كن هواي خوب هر عشق
صدايم كن كه اين رويا چه زيباست
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو ای بلای دل من
_بلند بالایم
تو ای برازنده
تو ای بلندتر از سروها و افراها
تو بر تمام بلندان باغ بالنده
بر این اسیر به غربت گذر توانی کرد؟
بر این کویرنشین
بر این ز مهر تو محروم
نظر توانی کرد؟
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
به سوی ساحلی دیگر

به دریا می زنم شاید به سوی ساحلی دیگر
مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر

من از روزی که دل بستم به چشمان تو می دیدم
که چشمان تو می افتند دنبال دلی دیگر

به هر کس دل ببندم بعد از این خود نیز می دانم
به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر

من از آغاز در خاکم نمی از عشق می بینم
مرا می ساختند ای کاش از آب و گلی دیگر

طوافم لحظه دیدار چشمان تو باطل شد
من اما همچنان در فکر دور باطلی دیگر

به دنبال کسی جا مانده از پرواز می گردم
مگر بیدار سازد غافلی را غافلی دیگر
 

kamal_n13

عضو جدید
عشق یعنی خون دل یعنی جفا
عشق یعنی درد و دل یعنی صفا
عشق یعنی یک شهاب و یک سراب
عشق یعنی یک سلام و یک جواب
عشق یعنی یک نگاه ویک نیاز
عشق یعنی عالمی راز و نیاز
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اگر به باده مشکین دلم کشد شاید
که بوی خیر ز زهد ریا نمی‌آید

جهانیان همه گر منع من کنند از عشق
من آن کنم که خداوندگار فرماید

طمع ز فیض کرامت مبر که خلق کریم
گنه ببخشد و بر عاشقان ببخشاید

مقیم حلقه ذکر است دل بدان امید
که حلقه‌ای ز سر زلف یار بگشاید

تو را که حسن خداداده هست و حجله بخت
چه حاجت است که مشاطه‌ات بیاراید

چمن خوش است و هوا دلکش است و می بی‌غش
کنون بجز دل خوش هیچ در نمی‌باید

جمیله‌ایست عروس جهان ولی هش دار
که این مخدره در عقد کس نمی‌آید

به لابه گفتمش ای ماه رخ چه باشد اگر
به یک شکر ز تو دلخسته‌ای بیاساید

به خنده گفت که حافظ خدای را مپسند
که بوسه تو رخ ماه را بیالاید
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
تشکر ندارم.....و اما یک غزل هندی که خیلی دوسش دارم

غمی یا خوشی هی توم

میری زندگی هی توم


دوستو کی در میا

وجه دوستی هی توم


میری راحت کا چرا

میری ننبهی هی توم


ناصرز دیارومی

کتنا اجنبی هی توم
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تشکر ندارم.....و اما یک غزل هندی که خیلی دوسش دارم

غمی یا خوشی هی توم

میری زندگی هی توم


دوستو کی در میا

وجه دوستی هی توم


میری راحت کا چرا

میری ننبهی هی توم


ناصرز دیارومی

کتنا اجنبی هی توم

عشق تا بر دل بیچاره فروریختنی است
دل اگر کوه به یکباره فروریختنی است

خشت بر خشت برای چه به هم بگذارم
من که می دانم دیواره فروریختنی است

آسمانی شدن از خاک بریدن می خواست
بی سبب نیست که فواره فروریختنی است

از زلیخای درونت بگریز ای یوسف
شرم این پیرهن پاره فروریختنی است

هنر آن است که عکس تو بیفتد در ماه
ماه در آب که همواره فروریختنی است
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر چه روز من و روزگار مي گذرد
دلم خوش است که با ياد يار مي گذرد
چقدر خاطره انگيز و شاد و رويايي است
قطار عمر که در انتظار مي گذرد
به ناگهانيِ يک لحظه عبور سپيد
خيال مي کنم آن تک سوار مي گذرد
کسي که آمدني بود و هست، مي آيد
بدين اميد، زمستان، بهار، مي گذرد
نشسته ايم به راهي که از بهشت اميد
نسيم رحمت پروردگار مي گذرد
به شوق زنده شدن، عاشقانه مي ميرم
دو باره زيستنم زين قرار مي گذرد
همان حکايت خضر است و چشمه ظلمات
شبي که از بَرِ شب زنده دار مي گذرد
شبت هميشه شب قدر باد و، روزت خوش
که با تو روز من و روزگار مي گذرد
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
از خودم خط کشیده ام تا تو
قطره : من ، رود : راه ، دریا : تو

دست هایم دو جاده از خاکند
از زمین با دعا به بالا ، تو

از تو دورم که اندکم ، اما
با تو بسیار می شوم ، با تو

مانده با یک کلاف سر در گم ، من
پاسخ این همه معما ، تو

رو به هر سو که می کنم هستی
بین هر ازدحام ، تنها تو

هر چه بی راهه رفته ، برگشتم
از "همیشه خودم" به "حالا تو"

نام تو بر دل و لبم جاری
ذکر من "لا معشوق الا " تو
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي كاش تو رودخانه باشي تا من...


هر روز تمام قطره هايت را من...


من نيز سفال كوچكي باشم كه


يك روز شراب اگر بنوشي با من...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بيا بنگر چه غمگين و غريبانه

در اين ايوان سرپوشيده وين تالاب مالامال


دلي خوش کرده ام با اين پرستوها و ماهي ها

و اين نيلوفر آبي و اين تالاب مهتابي.

شب افتاده است و من تنها و تاريکم ....



و در ايوان من ديريست

در خوابند

پرستوها و ماهي ها و آن نيلوفر آبي
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مرو ز این سفرت دل دوباره میشکند

مرو که بغض نگاه ستاره میشکند

مرو و حرف سفر از سرت برون انداز

و گرنه این دلم از صد شراره میشکند

بمان که چشم دلم خواهدت نظاره کند

مرو که قلب نگاه و نظاره میشکند

مرو که شمع نگاهم خموش میگردد

مرو که قدرت این استعاره میشکند

به کار خیر نرفتن چه استخاره کنی؟

مرو که حرمت هر استخاره میشکند
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همه با آینه گفتم آری
همه با آینه گفتم که خموشانه مرا می پایید
گفتم ای آینه با من تو بگو
چه کسی بال خیالم را چید ؟
چه کسی صندوق جادویی اندیشه من غارت کرد ؟
چه کسی خرمن رویایی گلهای مرا داد به باد ؟
سرانگشت بر آینه نهادم پرسان
چه کس آخر چه کسی کشت مرا؟
که نه دستی به مدد از سوی یاری برخاست،
نه کسی را خبری شد نه هیاهویی در شهر افتاد ؟
آینه
اشک بر دیده به تاریکی آغاز غروب
بی صدا بر دلــم انگشت نهاد .
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی
بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی

یک آسمان پرندگی ام دادی و مرا
در تنگنای از تو پریدن گذاشتی

وقتی که آب و دانه برایم نریختی
وقتی کلید در قفس من گذاشتی
امروز از همیشه پشیمان تر آمدی
دنبال من بنای دویدن گذاشتی
من نیستم... نگاه کن این باغ سوخته
تاوان آتشی ست که روشن گذاشتی
گیرم هنوز تشنه حرف توام ولی
گوشی مگر برای شنیدن گذاشتی؟

آلوچه های چشم تو مثل گذشته اند
اما برای من دل چیدن گذاشتی؟

حالا برو برو که تو این نان تلخ را
در سفره ای به سادگی من گذاشتی
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدايا باز هم پا در مياني كن ، ميان شمع و پروانه
كه يا عشق از دل پروانه بر گيرد
و يا بادي رسد بر شمع ديوانه
خدايا مهرباني كن
كمي پا در مياني كن....
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز

این دل اگر کم است بگو سر بیاورم
یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم
خیلی خلاصه عرض کنم: دوست دارمت...
(دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم)
از کتف آشیانه‌ای خود برای تو
باید که چند جفت کبوتر بیاورم
از هم فرو مپاش، برای بنای تو
باید بلور و چینی و مرمر بیاورم
وقتش رسیده این غزل نیمه‌سوز را
از کوره‌های خود‌خوری‌ام در بیاورم
 

Similar threads

بالا