اااااااااااااای ولااااااااااااااسلام الهام
آواتارشو خخخخخخخ
من قصد فرار نداشتم آخه تو مدرسه بیشتر از بیرون خوش میگذشت، یه معلمای باحالی داشتیم که وقتی حرصشونو در میاوردیم بیشتر کیف میکردیم
ولی یه بار با یکی از دوستام موفق شدیم بریم سر دیوار بشینیم داشتیم تخمه میخوردیم میخندیدم که یهو از تو کوچه یکی از معلمامون مارو دید و تا یه هفته اخراج شدیم از مدرسه، آآآآی حال داد اون یه هفته
سوم راهنمایی بودم، کلا انضباط اون سالم شد 8.5 میدونی خندم واسه چیه، اینکه ناظممون فک میکرد خیلی من از منفیایی که بهم میده ناراحت میشم، وقتی میخندیدم قیافش دیدنی میشد
آره.........خخخخخخخخخخخخخ به بهانه های مختلففرار میخاین فقط فرار از راهپیماییها
شما هم آره؟؟؟چه کیفی میداد
میگ میگ جااان تعریف نکردیااااmiG miG............................................oooooOOO
پس تو هم شیطوووون بودیااااره من از وقتی رفتم یونی خوب شدم شیطونیام کم شد : دیییییی
مثه خودمی خخخخخخخخخخمن از جرئتا نداشتم و ندارم که هیچ قانونی رو دور بزنم
نه فرارنکردم امابچه های کلاسمون فرارمیکردن ازمدرسه و...بدجوراصن یه وضی یبارهم تیم ما(16نفردوستامون)جوگیرشدیم نرفتیم سرکلاس فیزیک واین بودنهایت دل وجرئت فرارما(بچه هامون به چیمون افتخارکنن آخه)
تازشم اصلامعلممون نفهمیدماسرکلاس نیستیم میدونی تعدادمتواریاکم بودنفهمید
آره زياد آخرين بارم همين چند ماه پيش بود كه از ديوار پريديم (4تايي)افتاديم توي يه باغي و نگو كه براي شهرداري بود و گياهاي خاصي اونجا نگهداري مي كردن نگهبان اومد و ما رو ديد و چند نفر و صدا كرد كار داشت به بازداشگاه ميكشيد كه ما شروع كرديم به التماس آقا ببخشيد ........ خورديم ما اشتباهي اومديم به خدا(البته من نبودما اون سه نفر ديگه رو ميگم) آخر شم نفري يه جارو دادن و گفتن بريد اون سمت و جارو كنيد ما هم از ترسمون يه جوري جارو زديم كه اون ناحيه از باغ داشت برق مي زد بعد يه مدير خوش اخلاق اومد و گفت كه بريد ولي ديگه اينورا نياين آخ كه چه دويديم (البته من آروم راه رفتمااا) آخ يادش به خير
....yadesh bekhri pir shodim man dame eyd....
تازشم اصلامعلممون نفهمیدماسرکلاس نیستیم میدونی تعدادمتواریاکم بودنفهمید
yadesh bekhri pir shodim man dame eyd
آره زياد آخرين بارم همين چند ماه پيش بود كه از ديوار پريديم (4تايي)افتاديم توي يه باغي و نگو كه براي شهرداري بود و گياهاي خاصي اونجا نگهداري مي كردن نگهبان اومد و ما رو ديد و چند نفر و صدا كرد كار داشت به بازداشگاه ميكشيد كه ما شروع كرديم به التماس آقا ببخشيد ........ خورديم ما اشتباهي اومديم به خدا(البته من نبودما اون سه نفر ديگه رو ميگم) آخر شم نفري يه جارو دادن و گفتن بريد اون سمت و جارو كنيد ما هم از ترسمون يه جوري جارو زديم كه اون ناحيه از باغ داشت برق مي زد بعد يه مدير خوش اخلاق اومد و گفت كه بريد ولي ديگه اينورا نياين آخ كه چه دويديم (البته من آروم راه رفتمااا) آخ يادش به خير
منم خیلی فرار کردم
چه از سر کلاس یه درس خاص و چه از مدرسه...
اخرین بارش ولی لو رفتم چشمتون روز بد نبینه...
با توجه به اینکه درسم خیلی عالی بود و شاگرد اول مدرسه بودم و همه از چشماشون بیشتر به من اعتماد داشتن... تا اینجا را گفتم که ریا نشه... خلاصه با اجازه خودم و رضایت کامل مدیر مدرسه و معلمان عزیز دو زنگ آخر را برا خودم مرخصی تشویقی رد میکردم تا یه جورایی به دوستانم با ضریب هوشی بالایشان لطفی کرده باشم ... و الی کی دلش میاد از مدرسه دل بکنه
تا جایی که یادم میاد نه هیچوقت فرار نکردم
فرار که نه.....ولی پیش که بودم از عمد خواب میموندم که آزمون صبح رو بپیچونم!که اونم بعد 4بار فهمیدن گیر دادن!منم گفتم خب خونمون دوره تا بیام دیرمیشه!!
اونم نامردی نکردن.....از فردا سرویس رایگان گذاشتن برام که دیگه بهانه ای نداشته باشم!!!
کلا خندیدن رو دوس دارمدیگه گفتن یاداوری خاطرات قدیمی خیلی شیرین بید ولی دیگه نه تا این حد... پس خواهشا مراقب سلامتی خود باشید. چون از این خاطرات بسیار دارم که شنیدنش خالی از لطف نیست.
کلا خندیدن رو دوس دارم
خخخخخخخخخخخ
خب تعریف کنیدمن باجذبه بودن را خیلی دوست دارم.... اخه بوکسورم....مگه من میگم نخند... چون در ادامه سریال فرار از مدرسه هیجان انگیزتر میشه
خب تعریف کنید
ای ولاااامن از انجایی که درسم خیلی خوب بود و در جریان هستید.دیگه دیدن حرفها و چهره ها و تکالیف برایم تکراری شده بود. تا اینکه سال دوم دبستان با هوشی که داشتم کل مدرسه را پیچاندم امدم خانه که دفترم را مثلا بیارم... وقتی دیدم دفتره داخل کیفم تو مدرسه بید چه کاریه که دوباره برگردم مدرسه... امروز کلا استراحت کنیم.... خلاصه دیگه مسئولین محترم هر وقت میخواستم برم دفترم را بیاورم منو تنهایی نمیفرستادن... اخه من که اهل فرار نبودم... میرفتم دفترم را بیارم خسته میشدم.... همین کارها باعث شد تا در دوران دبیرستان به پختگی کامل در انجام نقشه های فرار از مدرسه برسم...داستان زیاده... ولی در دبیرستان خیلی خوش گذشت.. بطوریکه النم نه مدرسه نه خانواده ابهامشون برطرف نشده که من در اون لحظات دقیقا کجا بودم.
اوفففففففففف تخصص من فراری دادن زندانیان از مرررررسه بوده
ولی روحیه فرار لامصب از ذهن آدم نمیره! کسی که مرسه فرار میکرده از خدمت و سرکار و... هم در میره
ای ولاااا
آخه خیلی جالب تعریف میکنید .....میینم که سریال من چقدر هیجان داره که بر چهره شنونده خنده و شادی میاره اگه خاطراتم را کتاب کنم فروش خوبی دارهاز این داستانهای جالب برام زیاداتفاق افتاده...
اوفففففففففف تخصص من فراری دادن زندانیان از مرررررسه بوده
ولی روحیه فرار لامصب از ذهن آدم نمیره! کسی که مرسه فرار میکرده از خدمت و سرکار و... هم در میره