یعنی میخوای بگی اسلام دنبال فریب دادن خانم هاست؟؟؟
یا اینکه بزرگان دینی ما دنبال این کار هستن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از کجای حرفای من شما اینجوری برداشت کردی؟
اونجایی که گفتم زن و مرد با هم تفاوت دارن و به تبع اون باید حقوقشونم با هم تفاوت داشته باشه.شایدم بعضی جاها حقوق خانوما بیشتر باشه؟
دیدگاه قرآن درباره تفاوت و تساوی زن و مرد
منابع مقاله:
زن در آئینه جلال و جمال، جوادی آملی ، عبدالله؛
قرآن، برای تعلیم وتزکیه جان وروح آدمی است وروح از آن جهت که موجودی مجرد است: نه مذکر است ونه مؤنث. پس در قرآن سخن از تزکیه روح است نه سخن از زن ومرد تا گفته شود، این دو همتا ومساوی هم هستند.
تفکر غربی می گوید: انسان دو نوع یا دو صنف است: زن ومرد، این دو در مسائل تعلیمی وتربیتی مساوی هم هستند، یعنی، زن همسان مرد، ومرد همتای زن است، این به نحو سالبه به انتفاء محمول است، یعنی زنی هست ومردی هست، ولی باهم فرق نمی کنند. زیرا در تفکر الحادی حقیقت انسان همین بدن است واین بدن، به دو شکل ساخته شده است ولی هر دو شکل مساوی هستند، اما در مکتب الهی تمام حقیقت انسان روح اوست گرچه بدن هم لازم وضروری است. دین اسلام می گوید: هدف از نزول وحی تعلیم وتربیت، تزکیه نفوس وتهذیب انسانها است، در اینجا تساوی یا تفاوت زن ومرد سالبه به انتفاء موضوع است نه به انتفاء محمول، یعنی محور تعلیم وتربیت جان انسانها است وجان نه مذکر است ونه مؤنث، واصلا زن ومردی در کار نیست. نه این که بگوییم زن ومردی هست ولی باهم مساویندتا بشود یک قضیه موجبه یا فرقی باهم ندارند که بشود یک قضیه سالبه که صدق آن به انتفاء محمول است نه به انتفاء موضوع. این که گفته شده است، فرق بین موجبه وسالبه در این است که گاهی سالبه به انتفاء موضوع صادق است، یکی از مواردش اینجا است.
خلاصه آن که، اولا زن بودن یا مرد بودن مربوط به پیکر است نه جان وروح. ثانیا تعلیم وتربیت وتهذیب وتزکیه از آن نفس است. ثالثا نفس غیر از بدن است، وبدن غیر از نفس، واصلا در کلاس درس قرآن، روح می نشیند نه بدن، و روح هم نه زن ونه مرد. این که ذات اقدس اله می فرماید:
ونفس وما سواها فالهمها فجورها وتقواها [SUP](1)[/SUP]
سوگند به نفس وآن که آن را درست کرد، سپس گناهکاری وتقوایش را الهام کرد.
نفس نه مذکر است ونه مؤنث. ویا این که می فرماید:
فاذا سویته ونفخت فیه من روحی [SUP](2)[/SUP]
پس وقتی آن را درست کردم واز روح خود در آن دمیدم.
روح از آن جهت که موجود مجرد است اندامی ندارد تا یا مذکر باشد یا مؤنث، ونیز این که می فرماید:
یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه [SUP](3)[/SUP]
ای انسان حقا که تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاش واو را ملاقات خواهی کرد.
ای انسان، تو سالک الی الله هستی، مگر بدن سفر می کند، تا ما بگوییم این سالکان دو صنف هستند: بعضی زن وبعضی مردند؟ سالک الی الله روح است، وروح نه مؤنث است ونه مذکر. این از آن معارف بلندی است که می توان گفت:
ویعلمکم ما لم تکونوا تعلمون [SUP](4)[/SUP]
ومی آموزد به شما آنچه را که شما نمی توانستید بدانید.
یعنی، جزو معارفی است که فقط ره آورد انبیا است. قرآن مدعی است که ما بعضی از چیزها را به شما یاد می دهیم که به عنوان تاسیس نیست، بلکه به عنوان امضا وتایید است، اما یک سلسله مسائل ومعارف را می آوریم که نه تنها در گذشته نزدیک یا دور، بشریت به آن دسترسی نخواهد داشت ویعلمکم ما لم تکونوا تعلمون نه «ما لاتعلمون » چیزی قرآن به یاد بشر می دهد، که بشر قادر نیست آن را از نزد خود بفهمد، واین آیه هر روز تازه است، وهر روز با ما سخن می گوید، ومی فرماید: من یک پیام نو وتازه ای دارم که دست بشر به آن نمی رسد. قرآن این تعبیر بلند را درباره وجود گرامی نبی اکرم علیه الاف التحیة والثناء نیز دارد آنجا که می فرماید:
وعلمک ما لم تکن تعلم [SUP](5)[/SUP]
وآنچه را که نمی توانستی بدانی به تو آموخت.
این جمله «علمک ما لم تعلم » یا «ما لا تعلم » نیست. با همه نبوغ واستعداد خاصی که وجود مبارک آن حضرت داشت، ذات اقدس اله می فرماید: من چیزی به تو یاد داده ام که تو نبودی که یاد بگیری، جریان غیب، مساله برزخ، مساله قیامت، مواقف قیامت، بهشت، دوزخ، اسماء حسنای الهی وصدها مسائل غیبی دیگر، موضوعاتی است که دست کسی به آنها نمی رسد، بنابراین هر روز این سخن تازه است که یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون.
قرآن کریم وقتی مساله زن ومرد را مطرح می کند می گوید: این دو را از چهره ذکورت وانوثت نشناسید بلکه از چهره انسانیت بشناسید وحقیقت انسان را روح او تشکیل می دهد، نه بدن او، انسانیت انسان را جان او تامین می کند نه جسم او، ونه مجموع جسم وجان.
قرآن می فرماید:
من عمل صالحا من ذکر او انثی وهو مؤمن فلنحیینه حیاة طیبة [SUP](6)[/SUP]
هرکس کار شایسته کندچه مرد وچه زن ومؤمن باشد قطعا او را بازندگی پاکیزه ای حیات بخشیم.
یعنی در رسیدن به حیات طیب فقط دو چیز نقش دارد یکی: حسن فعلی به نام «عمل صالح » ودیگری: حسن فاعلی به نام «مؤمن بودن روح » ، خواه بدن مؤنث باشد خواه مذکر، این «هو مؤمن » ناظر به حسن فاعلی است، یعنی جان باید مؤمن باشد و «عمل صالحا» ناظر به حسن فعلی است، یعنی کار باید صحیح باشد، کار صحیح از کارگر صحیح، وقتی این دو حسن با هم ضمیمه شدند حیات طیب را به بار می آورند.