آرزوهای گمشده...

saina110

عضو جدید
کاربر ممتاز
به اوبگویید ان که برای دیدنت لحظه شمارش می کرد
سرانجام تازیانه ی ثانیه هابردوشش حس کردوویران شد
بگویید دوستش دارم زیرسقف بی کسی
به اوبگویید درسراب زندگی همیشه نگاهم به سمت اوست
به اوبگویید به حرمت این همه عشق واشک ازمن ودنیای من جدانشود...
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من رسم عاشقی با باد صبا گفته بودم و نمی‏دانستم که باد حتی به آرش کمانگیر وفادار نماند
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش از اول نبودي دلم برات تنگ نمي شد ...
اون نگاه من به اون نگاه تو بند نمي شد ...
کاش از اول نبودي چشام به چشمت نميخورد ...
اگه عاشقت نبودم اين دل اينطور نمي مرد ...
عشق پاکت رو سوزوندن ديگه عشقت مال من نيست ...
گول حرفهاتم که خوردم تو دروغهاتم قشنگ نيست ...
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
درخت یاس زیر پنجره را خواهم کشت .
لای انگشت هایم می سوزد .
و لیوان چای سرد و خسته کش می آید در من
بوی یاس را از لای گیسوانم فوت می کنم بر صورتت
اخم کرده ای ،
و با عصیانی فرو خورده مشت می کوبی
دست هایم را می تکانی در تلخی بی رحمت
و مدام می گویی ،
خوب می دانستی همه ی من را
از همان روز اول
مادرت می گفت
که در هرزگی آغوشم برایت
آرامی نیست .


روجا سماک
 

کوروش ش

عضو جدید
فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود، روی نیمکتی چوبی، روبروی یک آبنمای سنگی. پیرمرد از دختر پرسید: - غمگینی؟ - نه. - مطمئنی؟ - نه. - چرا گریه می کنی؟ - دوستام منو دوست ندارن. - چرا؟ - چون قشنگ نیستم - قبلا اینو به تو گفتن؟ - نه. - ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم. - راست می گی؟ - از ته قلبم آره دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، شاد شاد. چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هاشو پاک کرد، کیفش رو باز کرد، عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دریا خندید
در دور دست،
دندان‌هایش کف و
لب‌هایش آسمان.
ــ تو چه می‌فروشی
دختر غمگین سینه عریان؟
ــ من آب دریاها را
می‌فروشم، آقا.
ــ پسر سیاه، قاتی ِ خونت
چی داری؟
ــ آب دریاها را
دارم، آقا.
ــ این اشک‌های شور
از کجا می‌آید، مادر؟
ــ آب دریاها را من
گریه می‌کنم، آقا.
ــ دل من و این تلخی بی‌نهایت
سرچشمه‌اش کجاست؟
ــ آب دریاها
سخت تلخ است، آقا.
دریا خندید
در دوردست،
دندان‌هایش کف و
لب‌هایش آسمان
لورکا
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

نه گناهکاریم
نه بی تقصیریم
هردومون بازیچه ی تقدیریم
 

Reyhana.A

کاربر بیش فعال


آمدم تا مست و مدهوشت كنم اما نشد

عاشقانه تكيه بر دوشت كنم اما نشد

آمدم تا از سر دلتنگي و دلواپسي

گريه تلخي در آغوشت كنم اما نشد

آرزو كردم كه يك شب در سراب زندگي

چون شراب كهنه اي نوشت كنم اما نشد

نازنينم، نازنينم

ياد تو هرگز نرفت از خاطرم

آمدم تا اين سخن آويزه گوشت كنم اما نشد

شعله شد تا به دل خاكستر احساس تو

لحظه اي رفتم كه خاموشت كنم اما نشد

بعد از آن نامهربانيهاي بي حد وحصر
سعي كردم تا فراموشت كنم اما نشد:gol:
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تو چشم گذاشتی، من پنهان شدم، او را پیدا کردی و رفتی.
 

nika65

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرزوي من این است چون نسیم خوش آهنگ سوی تو آیم
مثلِ برگ بر شّـاخه نشــوم ز تو جدا نــزد تو بفــرســایم
آرزوی من این است قابِ کوچکی باشم روی سینه ی دیوار
ثانیه و هر لحظـه باشــد از برای من لحظـه ی خوش دیدار
آرزوی من این است لحظـه های تنهایی می شدم هم آغوشت
بوسه ای ز عشق میزدم به چشمانت،تا که غم شود فراموشت
آرزوی من این است هم سفر شوم با تو،در سکوت این جاده
پر شوم ز عشق تو،گیرمت در آغوشم، خیلی راحت و ساده
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تلخ ترین چیز در اندوه امروزمان، خاطره شادمانیِ دیروزمان است

جبران خلیل جبران
 

nika65

عضو جدید
کاربر ممتاز
از هیاهوی واژه ها خسته شده ام
من سکوتم را
از اوراق سپید آموختم
آیا سکوت
روشن ترین واژه ها نیست؟
همیشه در خلوت
آرزوی پرواز را مجسم دیده ام
آیا تنهایی
سخت ترین واژه ها نیست؟
تا چشم گشودم از زندگی افتادم
هم زمان با برگ خاطراتم
آخرین واژه ام را خواهم نوشت:
تنهایی
 

Reyhana.A

کاربر بیش فعال
تو رفتی باز دوباره....بهار اومد و بارون و با خودش اورد دیگه نمیتونم تو رو ببینم اما هر وقت بارون می گیره بوی تو رو ،عکس تو رو از توی بارون می بینم و صدات و می شنوم هر شب انتهای جاده ی عشق منتظرتم اما تو بر نمیگردی هرشب اسم تو را فریاد می زنم اما بین اسم من و اسم تو ، بین دست من و دست تو، بین قدم های من و قدم های تو به اندازه ی هزار کوچه و هفت دریا فاصله است .
هر شب توی کوچه خیره به ردپای گمشده ی تو نگاه می کنم به ردپایی که دیگه راه برگشتی نداره .
هرشب از پشت پنجره رقص بارون رو تماشا می کنم و با عشق به تو سلام می کنم و با اعماق وجودم با تو حرف می زنم صدای قطرات بارون صدای تنین نفس های تو را در گوشم به نجوا می آورد ، من هر سال به منتظر بهار و بارون و تو میشینم،زندگی می کنم ، نفس می کشم .
اینباردر بهار در باغچه کوچک دلتنگی ها نهال یاد تو را می کارم که با دیدنش در تمام فصل ها تورا در کنار خود داشته باشم ، چیزی در آن باغچه پنهان است که قابل لمس نیست ، خنده ی توست که سالهاست منتظرشم من اشک میریزم به امید روزی که خنده تو را در باغچه دلتنگی هایم ببینم.خدایا یعنی اون روز میاد تا من خنده ی عزیزم رو ببینم و همه ی اشک هایم برای یک لحظه با او بودن به خنده تبدیل شود
یاد تو را مدام در ذهنم و در قلبم و در باغچه دلتنگی ها می رویانم مبادا یادت بی تمنای دیدنت رنگ ببازد....
دفتر خاطراتم را ورق می زنم تا شاید تو را در آن بیابم در هر برگ یاد توست که ورق می خورد و من نامت را در دلم فریاد می زنم اما کسی صدای فریادم را نمی شنود همه فکر می کنند دیوانه ام.
بعد از سالها هنوز تو را جستجو می کنم به هر جا سر می زنم و نامت را صدا می کنم ، بویت را استشمام می کنم ، صدای نفس هایت را می شنوم اما تو آنجا نیستی.هر جا که صدای نفس هایت به گوشم می خورد یاد پندهای تو می افتم که در لحظه های آخر رفتن می گفتی به یاد اسم خودم می افتم که آروم صدام زدی و من هنوز گیج و منگ از این بودم که تو داری میری و منو با یک دنیا خاطره و عشق تنها میگذاری و تو رفتی و من به خود آمدم که همه هستی را از دست دادم من باختم بدون آن که بدونم چگونه!
اما من هنوز جویای توام.....و تو را فریاد می زنم زیر باران
هر سال بهار انتهای جاده به تو خیره میشوم و تو را صدا میزنم اما.....:gol:
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پس از سفر های بسیار و
عبور از فراز و فرود امواج این دریای طوفان خیز
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم
بادبان برچینم
پارو وانهم
سکان رها کنم
به خلوت لنگرگاهت در آیم
و در کنارت پهلو بگیرم
آغوشت را بازیابم
استواری امن زمین را
زیر پای خویش

مارگوت بیگل
ترجمه : احمد شاملو
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
فرا مي رسد نوبتم

به يك باره به تهيگاهي پرت خواهم شد،


نه خبري از گوشت پوسيده ي تنم خواهم داشت


و نه خبري از حشراتي كه در حفره ي چشمم جولان مي دهند


بي آن كه برخيزم و بشنوم


مرگ را حس مي كنم


گويي نوبتم نزديك است ...
 

yassi66

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]با گفتن یک "عزیزم جایت خالیست "
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نه جای من پر می شود

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ونه از عمق شادی هایت کمتر![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]فقط...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]حس می کنم هنوز،[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بودن ونبودنم برایت فرقی می کند!!![/FONT]

[/FONT][/FONT]
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به جستجوی جایی رفتن که در آن زندگی کردی
خانه را دیدن که نیست –ویران شده
و باز به جستجو ادامه دادن

فکر کردن به این که هنوز هست
تصور این که حقیقت ندارد
و باز اندیشیدن که هنوز وجود دارد

ازاتاق نشیمن به راهرو می‌روی
و از پله‌ها بالا به سوی اتاقت
و باد را حس می‌کنی که گرد تو می‌وزد

در این مکان زندگی کرده‌ای
همه چیز را می‌توانی تصور کنی.
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
آدم آنقدر غرق خوش‏گذرانی در بهشت شد که یادش رفت به حوا محبت کند.
زن است دیگر، هیچ چیز نمی‏خواهد غیر از عشق، حقیقی باشد حتی اگر از جانب شیطان باشد.
 

yassi66

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma, new york, times, serif]

[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]تو را خودم چشم زدم

[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]بس که نوشتمت میان شعرها یم

[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif] بی آنکه اسفند بچرخانم میا ن واژه ها[/FONT]
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
بسیار نمی خواهم
تنها کمی
برای چشم به هم زدنی
دستت را به من بده
تا دلت را در آغوش گیرم​
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آموزگار:
کدام دختر است
که به باد شو می‌کند؟

کودک:
دختر همه‌ی هوس‌ها.

آموزگار:
باد، به‌اش
چشم روشنی چه می‌دهد؟

کودک:
دسته‌ی ورق‌های بازی
و گردبادهای طلایی را.
آموزگار:
دختر در عوض
به او چه می‌دهد؟

کودک:
دلک ِ بی‌شیله پیله‌اش را.

آموزگار:
دخترک
اسمش چیست؟

کودک:
اسمش دیگر از اسرار است!

[پنجره‌ی مدرسه، پرده‌یی از ستاره‌ها دارد.]


گارسیا لورکا
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

لنگه های چوبی درِ‌حیاطمان

گرچه كهنه اند و جیرجیر می كنند ...


محكم اند

خوش بحالشان كه لنگه ی هم اند ...

 

yassi66

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو کجایی؟؟؟!!

این شهر بی تو دلم را به درد می آورد..

هیچ میدانی

چنـــد رکعـــت شـــراب قضـــا بــه گـــردن ماســـت؟!

تـــو و مـــن

هـــزار و یــک شــب بیـــدار

بهم بدهـــکار یم...
 

yassi66

عضو جدید
کاربر ممتاز
درون من..منی است

که سیگار بر لب خاطرات می گذارد

دود می شود با رفتن ها
......
درون من باوری ایست

که آسمان را به آتش می کشد

جهنم را با رویایم سرد...!

درون من افکاری موج می زند

که مدام

طناب می شود بر گردنم

چهار پایه ای نیست

من از ارتفاع رویاهایم سقوط کرده ام...!
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
ديگر حتــّي
بغض
کردن را هم فراموش کرده ام ..
ميدانم،
درد هايم آنقدر جمع ميشوند
... تا مثل آکنه های
چرکـی از
زير
پوستم ..
سر باز کنند
آکنه هايی که هيــــــچ
صابونی چرکشان را نخواهد شست..
و هيچ کس توان ِ ديدنشان را
نخواهد داشت؛
ميدانم روزی همه چيز تمام خواهد شد
هر چند
فجيع ..........

 

yassi66

عضو جدید
کاربر ممتاز
نگـرانم مباش
حالم
خوب كه نه
بد نـيست
با دانه هاي واژه
خاطره تـسبـيح مي کنم...
براي نگاهم دعا مي خوانم
تا چشمانم
دسته گل به آب ندهند...

 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
بوسه‌هایت انار را می‌ترکاند
نفس‌هایت سیب را می‌رساند
آغوشت ابر را می‌باراند
پاییز ترینی تو!
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم می سوزه برای خودم برای این همه ارزوی گمشده:cry:
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم می سوزه برای خودم برای این همه ارزوی گمشده:cry:

دردم ایــــن نـــیـسـت کـــــه او عــــاشــــق نـــیــسـت ،
دردم ایــــن نــیــسـت کــــــــه... مــعــشـــوق مــن از عــشــق تـهــی اسـت ،
دردم ایــــــن است کــــــه بــــا دیـــــدن ایـــــن ســردی هــــا ...
مـــــن چـــــرا دل بـــســتــم؟



 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
دردم ایــــن نـــیـسـت کـــــه او عــــاشــــق نـــیــسـت ،
دردم ایــــن نــیــسـت کــــــــه... مــعــشـــوق مــن از عــشــق تـهــی اسـت ،
دردم ایــــــن است کــــــه بــــا دیـــــدن ایـــــن ســردی هــــا ...
مـــــن چـــــرا دل بـــســتــم؟



انکه روزی دل به نگاهش دادیم خنده اش امروز سرد وغریب است ای دل بیا برگردیم
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی آرزوهای زیبا ادبیات 3

Similar threads

بالا