هو الحق
امروز اشک در چشمانم جمع شد زمانی که زمین خوردن یک جانباز مهربان را دیدم و هنوز بغض دارم. در حالی که در خیابانها سرگردان دفترخانه ها و شرکت ها و سازمانها بودم آنقدر هجوم افکار بر من زیاد بود که حس می کنم از صبح تا الان سه روز بر من گذشته.
امروز یاد روزهای سبز افتادم که مردم با چه هیجانی نوارهای سبزشان را برای کاندید محبوبشان در بین هم تقسیم کردند.
امروز یاد شلوغی صف های انتخابات افتادم.
امروز یاد رای های گمشده افتادم.
امروز یاد میلیون ها سکوت سبز افتادم.
امروز یادم آمد خون هایی را که ریخته شد. مادرانی را که گریستند. پدر دوست شهیدی را که به توهم متهم شد. یاد گلوله های انفجاری سپاه در مقابل مردم. یاد کلتی که به سمتم نشانه رفته شد.
امروز یاد رکیک ترین فحش هایی افتادم که از زبان مردانی در لباس پلیس شنیدم. پلیسی که خود را مجری قوانین اسلامی می داند.
امروز یاد نیشخندهای عاقل اندر جاهل یک دروغگوی بزرگ افتادم.
امروز یادم آمد دوستان این جانباز جنگ را، که برای آزادی ملت و وطن جان دادند.
و یادم آمد که امروز عده ای به نام آنها به زور تفنگ و تجاوز آزادی را از ملت و وطن می گیرند.
امروز یادم آمد مولایم را که شبانه برای کودکان یتیم نان و خرما می برد و به آنها سواری می داد و بر دلهای آنها ولایت می کرد.
و یادم آمد ولایتی را که برای ملتش خط و نشان می کشد و ...
امروز یادم آمد غم نان شب ملتم را.
و یادم آمد میلیاردها پول گمشده و تلف شده و بخشیده شده را.
امروز یاد دعای خیر مادربزرگم افتادم برای آن سید خوش چهره که یادش بخیر.
امروز یاد خیلی چیزها افتادم ... که بماند
همیشه دیدن ظلم مرا عذاب می دهد. اما وقتی که به اسم دین به اسم نظام به اسم ارزشو با افتخار ظلم شود دیگر تاب ندارم.
نمی دانم چرا هنوز از بیان بعضی حرفها می پرهیزم در حالی که عده ای بی حیا و زبان دریده به اسم دین هر چیزی را بر زبان می آورند.
والسلام....
امروز یاد روزهای سبز افتادم که مردم با چه هیجانی نوارهای سبزشان را برای کاندید محبوبشان در بین هم تقسیم کردند.
امروز یاد شلوغی صف های انتخابات افتادم.
امروز یاد رای های گمشده افتادم.
امروز یاد میلیون ها سکوت سبز افتادم.
امروز یادم آمد خون هایی را که ریخته شد. مادرانی را که گریستند. پدر دوست شهیدی را که به توهم متهم شد. یاد گلوله های انفجاری سپاه در مقابل مردم. یاد کلتی که به سمتم نشانه رفته شد.
امروز یاد رکیک ترین فحش هایی افتادم که از زبان مردانی در لباس پلیس شنیدم. پلیسی که خود را مجری قوانین اسلامی می داند.
امروز یاد نیشخندهای عاقل اندر جاهل یک دروغگوی بزرگ افتادم.
امروز یادم آمد دوستان این جانباز جنگ را، که برای آزادی ملت و وطن جان دادند.
و یادم آمد که امروز عده ای به نام آنها به زور تفنگ و تجاوز آزادی را از ملت و وطن می گیرند.
امروز یادم آمد مولایم را که شبانه برای کودکان یتیم نان و خرما می برد و به آنها سواری می داد و بر دلهای آنها ولایت می کرد.
و یادم آمد ولایتی را که برای ملتش خط و نشان می کشد و ...
امروز یادم آمد غم نان شب ملتم را.
و یادم آمد میلیاردها پول گمشده و تلف شده و بخشیده شده را.
امروز یاد دعای خیر مادربزرگم افتادم برای آن سید خوش چهره که یادش بخیر.
امروز یاد خیلی چیزها افتادم ... که بماند
همیشه دیدن ظلم مرا عذاب می دهد. اما وقتی که به اسم دین به اسم نظام به اسم ارزشو با افتخار ظلم شود دیگر تاب ندارم.
نمی دانم چرا هنوز از بیان بعضی حرفها می پرهیزم در حالی که عده ای بی حیا و زبان دریده به اسم دین هر چیزی را بر زبان می آورند.
والسلام....
آخرین ویرایش: