من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست ،بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار می نویسم : "خانهٔ دوستی ما اینجاست "
تا که سهراب نپرسد دیگر :" خانهٔ دوست کجاست؟"
دوش می رفت و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه ی شهرآشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود
__________________
سلام منزه جان ممنون گلم
روزی که خیال دلستان رقص کند
یک جان چکند که صد جهان رقص کند
هر پرده که میزنند در خانهی دل
مسکنی تن بینوا همان رقص کند
__________________