شب چو بوسیدم لب گلگون او
گشت لرزان قامت موزون او
زیر گیسو کرد پنهان روی خویش
ماه را پوشید با گیسوی خویش
گفتمش:ای روی تو صبح امید!
در دل شب،بوسه ی ما را که دید؟
قصه پردازی در این صحرا نبود
چشم غمّازی به سوی ما نبود!
غنچه ی خاموش او چون گل شکفت
در من از حیرت نگاهی کرد و گفت:
باخبر از...