نتایح جستجو

  1. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    در هوایت بی‌قرارم روز و شب سر ز پایت برندارم روز و شب روز و شب را همچو خود مجنون کنم روز و شب را کی گذارم روز و شب
  2. *زهره*

    [IMG]

    [IMG]
  3. *زهره*

    [IMG]

    [IMG]
  4. *زهره*

    [IMG]

    [IMG]
  5. *زهره*

    [IMG]

    [IMG]
  6. *زهره*

    شعر انگلیسی

    There Is No Frigate Like a Book There is no frigate like a book To take us lands away, Nor any coursers like a page Of prancing poetry. This traverse may the poorest take Without oppress of toll; How frugal is the chariot That bears a human soul By Emily Dickinson
  7. *زهره*

    غزل و قصیده

    همه جانست سر تا پای جانان از آن جز جان نشاید جای جانان به آب روی و خون دل توان ریخت برای چون تو جان سودای جانان خرد داند که وصف او نداند ازیرا نیست هم بالای جانان چه جای دعوی سروست در باغ چه خواهد وصف سرتاپای جانان نیاید کس به آب چشمه‌ی خضر جز اندر نوش عیسی‌زای...
  8. *زهره*

    غزل و قصیده

    ره میخانه و مسجد کدام است که هر دو بر من مسکین حرام است نه در مسجد گذارندم که رند است نه در میخانه کین خمار خام است میان مسجد و میخانه راهی است بجوئید ای عزیزان کین کدام است به میخانه امامی مست خفته است نمی‌دانم که آن بت را چه نام است مرا کعبه خرابات است امروز حریفم...
  9. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    در خرابات مغان نور خدا می‌بینم وین عجب بین که چه نوری ز کجا می‌بینم
  10. *زهره*

    شعر نو

    در گذرگاهی چنين باريک در شبی اين گونه دل افسرده و تاريک کز هزاران غنچه لب بسته اميد جز گل يخ ، هيچ گل در برف و در سرما نمی رويد من چه گويم تا پذيرای کسان گردد من چه آرم تا پسند بلبلان گردد من در اين سرمای...
  11. *زهره*

    كوي دوست

    پرسید کدام راه نزدیک‌تر است؟ گفتم به کجا؟ گفت به خلوتگه دوست! گفتم تو مگر فاصله‌ای می‌بینی بین دل و آنکس که دلت منزلگه اوست؟...
  12. *زهره*

    با مهدي اخوان ثالث

    چون درختي در صميم سرد و بي ابر زمستاني هر چه برگم بود و بارم بود هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و ميراث بهارم بود هر چه ياد و يادگارم بود ريخته ست چون درختي در زمستانم بي كه پندارد بهاري بود و خواهد بود ديگر اكنون هيچ مرغ پير يا كوري در چنين عرياني انبوهم آيا لانه خواهد بست ؟ ديگر آيا...
  13. *زهره*

    با مهدي اخوان ثالث

    گلبانک ز شوق گل شاداب توان داشت من نوحه سرای گل افسرده خویشم شادم که دگر دل نگراید سوی شادی تا داد غمش ره، بر سرا پرده خویشم پی کرد فلک مرکب آمالم و در دل خون موج زد از بخت بد آورده خویشم گویند که: «امید و چه نومید!» ندانند من مرثیه خوان وطن مرده خویشم
  14. *زهره*

    با بامدادِ شاعر، احمد شاملو

    سنگ می کشم بر دوش، سنگ الفاظ سنگ قوافی را. و از عرقریزان غروب، که شب را در گود تاریکش …………. می کند بیدار، و قیراندود می شود رنگ در نابینائی تابوت، و بی نفس می ماند آهنگ از هراس انفجار سکوت، من کار می کنم …………..کار می کنم ………….. …………..کار و از سنگ الفاظ ………….. بر می افرازم استوار ………….. دیوار،...
  15. *زهره*

    آيات سبز (کلمات دکتر شريعتي)

    چه امید بندم در این زندگانی که در نا امیدی سر آمد جوانی سر آمد جوانی و ما را نیامد پیام وفایی از این زندگانی بنالم ز محنت همه روز تا شام بگریم ز حسرت همه شام تا روز تو گیی سپندم بر این آتش طور بسوزم از این آتش آرزوسوز بود کاندرین جمع نا آشنایان پیامی رساند مرا آشنایی ؟ شنیدم سخن ها ز مهر و...
  16. *زهره*

    حمید مصدق

    گل خورشید وا می شد شعاع مهر از خاور نوید صبحدم میداد شب تیره سفر می کرد جهان ازخواب بر می خاست و خورشید جهان افروز شکوهش می شکست آنگه خموشی شبانگاه دژم رفتار و می آراست عروس صبح رازیبا وی می پیراست جهان را از سیاهیهای زشت اهرمن رخسار زمین را بوسه زد لبهای مهر آسمان آرا و برق...
  17. *زهره*

    حسین پناهی

    بعد از آن شب بود ، که انسان را همه دیدند با بادکنکِ سَرَش که بزرگُ بزرگتر می شد به فوتِ علم وتماشاچیان تاجر ، تخمین می زدند که در این استوانۀ بزرگ می شود هزار اسبُ الاغ را به هزار آخور پُر از کاهُ علوفه بست و همه دیدند که آن شب او انگشتر اعتقاد به سپیدارها را از انگشتِ خود بیرون کشید ! با کلاهی...
  18. *زهره*

    سهراب سپهری

    در نهفته ترين باغ ها ، دستم ميوه چيد. و اينك ، شاخه نزديك ! از سر انگشتم پروا مكن. بي تابي انگشتانم شور ربايش نيست ، عطش آشنايي است. درخشش ميوه ! درخشان تر. وسوسه چيدن در فراموشي دستم پوسيد. دورترين آب ريزش خود را به راهم فشاند. پنهان ترين سنگ سايه اش را به پايم ريخت. و من ، شاخه نزديك ! از آب...
  19. *زهره*

    سعدی

    حکایت پروانه و صدق محبت او کسی گفت پروانه را کای حقیر برو دوستی در خور خویش گیر رهی رو که بینی طریق رحا تو و مهر شمع از کجا تا کجا؟ سمندر نه‌ای گرد آتش مگرد که مردانگی باید آنگه نبرد ز خورشید پنهان شود موش کور که جهل است با آهنین پنجه روز کسی را که دانی که خصم تو...
  20. *زهره*

    حافظ

    چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش به هر شکسته که پیوست تازه شد جانش کجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهم که دل چه می‌کشد از روزگار هجرانش زمانه از ورق گل مثال روی تو بست ولی ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش تو خفته‌ای و نشد عشق را کرانه پدید تبارک الله از این ره که نیست پایانش جمال...
بالا