نتایح جستجو

  1. *زهره*

    شعر انگلیسی

    Winter WHEN icicles hang by the wall, And Dick the shepherd blows his nail, And Tom bears logs into the hall, And milk comes frozen home in pail, When blood is nipp'd, and ways be foul, Then nightly sings the staring owl, To-whit!To-who!—a merry note, While...
  2. *زهره*

    شعر انگلیسی

    Spring When daisies pied, and violets blue, And lady-smocks all silver-white, And cuckoo-buds of yellow hue Do paint the meadows with delight, The cuckoo then, on every tree, Mocks married men, for thus sings he: 'Cuckoo! Cuckoo...
  3. *زهره*

    ممنونم از لطفت. خیلی قشنگ بود. جمعه‌ها آدم خیلی دلش می‌گیره

    ممنونم از لطفت. خیلی قشنگ بود. جمعه‌ها آدم خیلی دلش می‌گیره
  4. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    من نمی‌دانم که چرا می‌گویند اسب حیوان نجیبی‌ست، کبوتر زیباست و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست گل شبدر چه کم از لاله‌ی قرمز دارد...
  5. *زهره*

    كوي دوست

    قلب تو هوا را گرم کرد در هوای گرم عشق ما تعرف پنیر بود و قناعت به نگاه در چاه آب. مردم که در گرما از باران آمدند گفتی از اتاق بروند چراغ بگذارند من تو را دوست دارم!
  6. *زهره*

    [IMG]

    [IMG]
  7. *زهره*

    [IMG]

    [IMG]
  8. *زهره*

    [IMG]

    [IMG]
  9. *زهره*

    سعدی

    شنیدم که لقمان سیه‌فام بود نه تن‌پرور و نازک اندام بود یکی بنده‌ی خویش پنداشتش زبون دید و در کار گل داشتش جفا دید و با جور و قهرش بساخت به سالی سرایی ز بهرش بساخت چو پیش آمدش بنده‌ی رفته باز ز لقمانش آمد نهیبی فراز به پایش در افتاد و پوزش نمود بخندید لقمان که پوزش...
  10. *زهره*

    حافظ

    معاشران گره از زلف یار باز کنید شبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید حضور خلوت انس است و دوستان جمعند و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گویند که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید میان...
  11. *زهره*

    حسین پناهی

    بي تو نه بوي خاک نجاتم داد نه شمارش ستاره ها تسکينم چرا صدايم کردي چرا ؟ سراسيمه و مشتاق سي سال بيهوده در انتظار تو ماندم و نيامدي نشان به آن نشان که دو هزار سال از مسيح مي گذشت وعصر عصر واليوم بود و فلسفه و ساندويچ دل و جگر
  12. *زهره*

    ((:.* شیخ بهایی *.:))

    من آینه‌ی طلعت معشوق وجودم از عکس رخش مظهر انوار شهودم ابلیس نشد ساجد و مردود ابد شد آن دم که ملائک همه کردند سجودم تا کس نبرد ره به شناسایی ذاتم گه مؤمن و گه کافر و گه گبر و یهودم
  13. *زهره*

    ((:.* شیخ بهایی *.:))

    روی تو گل تازه و خط سبزه‌ی نوخیز نشکفته گلی همچو تو در گلشن تبریز شد هوش دلم غارت آن غمزه‌ی خونریز این بود مرا فایده از دیدن تبریز ای دل! تو در این ورطه مزن لاف صبوری وای عقل! تو هم بر سر این واقعه مگریز فرخنده شبی بود که آن خسرو خوبان افسوس کنان، لب به تبسم، شکر آمیز...
  14. *زهره*

    ((:.* شیخ بهایی *.:))

    آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختند از تلخی جان کندنم، از عاشقی واسوختند دی مفتیان شهر را تعلیم کردم مسئله و امروز اهل میکده، رندی ز من آموختند چون رشته‌ی ایمان من، بگسسته دیدند اهل کفر یک رشته از زنار خود، بر خرقه‌ی من دوختند یارب! چه فرخ طالعند، آنانکه در بازار عشق دردی...
  15. *زهره*

    ((:.* شیخ بهایی *.:))

    نگشود مرا ز یاریت کار دست از دلم ای رفیق! بردار گرد رخ من، ز خاک آن کوست ناشسته مرا به خاک بسپار رندیست ره سلامت ای دل! من کرده‌ام استخاره، صد بار سجاده‌ی زهد من، که آمد خالی از عیب و عاری از عار پودش، همگی ز تار چنگ است تارش، همگی ز پود زنار خالی شده کوی دوست...
  16. *زهره*

    به یاد قیصر امین پور

    خدايا عاشقان را با غم عشق آشنا کن ز غم‌هاي دگر غير از غم عشقت رها کن تو خود گفتي که در قلب شکسته خانه داري شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن خدايا بي پناهم، ز تو جز تو نخواهم اگر عشقت گناهست ببين غرق گناهم دو دست دعا فرا برده‌ام بسوي آسمانها که تا پر کشم به باغ غمت رها در...
  17. *زهره*

    حمید مصدق

    بعد از تو در شبان تیره و تار من دیگر چگونه ماه آوازهای طرح جاری نورش را تکرار می کند بعد از تو من چگونه این آتش نهفته به جان را خاموش میکنم ؟ این سینه سوز درد نهان را بعد از تو من چگونه فراموش میکنم ؟ من با امید مهر تو پیوسته زیستم بعد از تو ؟ این مباد که بعد از تو نیستم بعد از تو آفتاب...
  18. *زهره*

    هوشنگ ابتهاج(ه.الف.سایه)

    ای کدامین شب یک نفس بگشای جنگل انبوه مژگان سیاهت را تا بلغزد بر بلور برکه شچشم کبود تو پیکر مهتابگون دختری کز دور با نگاه خویش می جوید بوسه شیرین روزی آفتابی را از نوازشهای گرم دستهای من دختری نیلوفرین شبرنگ مهتابی می تپد بی تاب در خواب هوسناک امید خویش پای تا سر یک هوس آغوش و تنش...
  19. *زهره*

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    باز کی گیرم اندر آغوشت کی بیارم به دست چون دوشت هرگز آیا به خواب خواهم دید یک شبی دیگر اندر آغوشت تا بدیدم به زیر حلقه‌ی زلف حلقه‌ی گوش بر بناگوشت گشت یکبارگی دل ریشم حلقه‌ی گوش حلقه در گوشت
  20. *زهره*

    غزل و قصیده

    یار ما را به هیچ برنگرفت وانچه گفتیم هیچ درنگرفت پرده‌ی ما دریده گشت و هنوز پرده از روی کار برنگرفت درنیامد ز راه دیده به دل تا دل از راه سینه برنگرفت خدمت ما بجز هبا نشمرد صحبت ما بجز هدر نگرفت جز وفا سیرت دلم نگذاشت جز جفا عادتی دگر نگرفت هیچ روزی مرا به سر...
بالا