نتایح جستجو

  1. *زهره*

    شعر انگلیسی

    Children And a woman who held a babe against her bosom said, 'Speak to us of Children And he said: Your children are not your children. They are the sons and daughters of Life's longing for itself. They come through you but not from you, And though they are with you, yet they belong...
  2. *زهره*

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    بنشين، مرو، هنوز به كامت نديده ايم بنشين، مرو، هنوز كلامي نگفته ايم بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است بنشين، كه با خيال تو شب ها نخفته ايم
  3. *زهره*

    كوي دوست

    در اين جهان لا يتناهي، آيا، به بيگناهي ماهي، - ( بغضم نمي گذارد، تا حرف خويش را از تنگناي سينه بر آرم ! ) گر اين تپنده در قفس پنجه هاي تو، اين قلب بر جهنده، آه، اين هنوز زنده لرزنده، اينجا، كنار تابه ! در كام تان گواراست ؛ حرفي دگر ندارم ! ...
  4. *زهره*

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    ياد از آن روزي كه بودي زهره يار من دور از چشم رقيبان در كنار من خالي و خاليست جايت اي نگار من در شام تار من آخر كجايي زهره ياد داري زهره آن روزي كه در صحرا دست اندر دست هم گردش‌كنان تنها راه ميرفتيم در بين شقايق‌ها بود عالم ما را لطف و صفايي زهره چون يقين كردي كه در عشقت گرفتارم سخت...
  5. *زهره*

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    گلنار، گلنار، کجايي که از غمت ناله مي‌کند عاشق وفادار گلنار، گلنار، کجايي که بي تو شد دل اسير غم ديده‌ام گهربار گلنار، گلنار، دمي اولين شب آشنايي و عشق ما به ياد آر گلنار، گلنار، در آن شب تو بودي و عيش و عشرت و آرزوي بسيار چه ديدي از من حبيبم گلنار که دادي آخر فريبم گلنار نيابي اي کاش نصيب از...
  6. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    تا مصور گشت در چشمم خیال روی دوست چشم خودبینی ندارم روی خود راییم نیست
  7. *زهره*

    شعر نو

    از دل افروز ترين روز جهان، خاطره اي با من هست. به شما ارزاني : سحري بود و هنوز، گوهر ماه به گيسوي شب آويخته بود . گل ياس، عشق در جان هوا ريخته بود . من به ديدار سحر مي رفتم نفسم با نفس ياس درآميخته بود . *** مي گشودم پر و مي رفتم و مي گفتم : (( هاي ! بسراي اي دل شيدا، بسراي . اين دل افروزترين...
  8. *زهره*

    غزل و قصیده

    عشق ما پرتو ندارد ما چراغ مرده‌ایم گرم کن هنگامه‌ی دیگر که ما افسرده‌ایم گر همه مرهم شوی ما را نباشی سودمند کز تو پر آزردگی داریم و بس آزرده‌ایم لخت لخت است این جگر چون خود نباشد لخت لخت که مگر دندان حسرت بر جگر افشرده‌ایم در نمی‌گیرد باو نیرنگ سازیهای ما گر چه ز افسون آب...
  9. *زهره*

    رباعی و دو بیتی

    چون شمعِ جمال خود به پروانه نمود پروانه ز شوقِ او فرود آمد زود شمعش گفتا: چه بود گفت: آمدهام تا جمله تو باشم و نمییارم بود
  10. *زهره*

    سخنان بزرگان، جملات کوتاه و زیبا

    اسکاول شین: جایی هست که جز تو هیچ کس آن را پر کند و کاری هست که جز تو هیچ کس قادر به انجامش نیست. اُرد بزرگ : بدان همواره آنکه برای رسیدن به تو از همه چیزش می گذرد روزی تنهایت خواهد گذاشت، این هنجار دردناک زندگی است . تولستوي : ميان آدميان چيزي نيست جز ديوار هايي كه خود ساخته اند . نادر...
  11. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    شمع را باید از خانه به در بردن و کشتن تا به همسایه نگوید که تو در خانه‌ی مایی
  12. *زهره*

    شعر نو

    دگر ره شب آمد تا جهاني سيا كند جهاني سياهي با دلم تا چها كند بيامد كه باز آن تيره مفرش بگسترد همان گوهر آجين خيمه اش را به پا كند سپي گله اش را بي شباني كند يله در اين دشت ازرق تا بهر سو چرا كند بدان زال فرزندش سفر كرده مي نگر كه از بعد مغرب چون نماز عشا كند سيم ركعت است اين غافل اما دهد...
  13. *زهره*

    [IMG]

    [IMG]
  14. *زهره*

    سعدی

    کیست آن فتنه که با تیر و کمان می‌گذرد وان چه تیرست که در جوشن جان می‌گذرد آن نه شخصی که جهانیست پر از لطف و کمال عمر ضایع مکن ای دل که جهان می‌گذرد آشکارا نپسندد دگر آن روی چو ماه گر بداند که چه بر خلق نهان می‌گذرد آخر ای نادره دور زمان از سر لطف بر ما آی زمانی که زمان...
  15. *زهره*

    غزل و قصیده

    روزها شد تا کسم پیرامن این در ندید تا تو گفتی دور شو زین در کسم دیگر ندید سوخت ما را آنچنان حرمان عاشق سوز ما کز تنم‌آن کو نشان می‌جست خاکستر ندید الوداع ای سر که ما را می‌برد سودای عشق بر سر راهی که هر کس رفت آنجا سر ندید مرد عشق است آنکه گر عالم سپاه غم گرفت تاخت در...
  16. *زهره*

    رباعی و دو بیتی

    زلفت چو شب و چهره چو روزی نیکوست من روز و شبت ز بهر آن دارم دوست آن کو ز رخت روز و ز زلفت شب ساخت پیوسته نگهدار شب و روز تو اوست
  17. *زهره*

    شعر نو

    سكوت صداي گامهايم را باز پس ميدهد با شب خلوت به خانه مي روم گله‌اي كوچك از سگها بر لاشه‌ي سياه خيابان مي‌دوند خلوت شب آنها را دنبال مي كند و سكوت نجواي گامهاشان را مي‌شويد من او را به جاي همه بر مي‌گزينم و او مي داند كه من راست مي‌گويم او همه را به جاي من بر مي‌گزيند و من ميدانم كه همه...
  18. *زهره*

    كوي دوست

    چه گريزيت ز من؟ چه شتابيت به راه؟ به چه خواهي بردن در شبي اين همه تاريک پناه؟ مرمرين پلهء آن غرفه عاج اي دريغا که ز ما بس دور است لحظه ها را درياب چشم فردا کورست نه چراغيست در آن پايان هر چه از دور نمايانست شايد آن نقطهء نوراني...
  19. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    اگر بتوان حدیثی گوی از آن روی که من بی‌روی او نتوانم اینجا
  20. *زهره*

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    اگر يك شب تو را در خواب بينم به دريا نقشي از مهتاب بينم دوباره بينمت خندون بيائي دوباره سينه رو بي تاب بينم بيا بار سفر بنديم از اين دشت زمستون باز توي اين خونه برگشت بيا تا قصه ها گويم برايت كه دوران جدائي دير بگذشت اگر يك شب تو برگردي دوباره به گيسويت مي افشونم ستاره نمي دوني مگر...
بالا