نتایح جستجو

  1. *زهره*

    شعر انگلیسی

    Good Times my daddy has paid the rent and the insurance man is gone and the lights is back on and my uncle brud has hit for one dollar straight and they is good times good times good times my mama has made bread and grampaw has come and everybody is drunk and dancing in the kitchen and singing...
  2. *زهره*

    كوي دوست

    همه گويند كه: تو عاشق اويي گر چه دانم همه كس عاشق اويند ليك مي ترسم ، يارب نكند راست بگويند ؟ روشني اي شده چون سنگ سياهي صبور پيش دروغ همه لبخندها بسته چو تاريكي جاويدگر خانه به روي همه سوگندها من ز تو باور نكنم ، اين تويي ؟ دوش چه ديدي ، چه شنيدي ، به خواب ؟ بر تو ، دلا ! فرخ و فرخنده...
  3. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    تو دانی ار بنوازی وگر بیندازی چنان که در دلت آید به رای انور خویش نظر به جانب ما گرچه منت است و ثواب غلام خویش همی پروری و چاکر خویش
  4. *زهره*

    شعر نو

    اگرچه حاليا ديريست كان بي كاروان كولي ازين دشت غبار آلود كوچيده ست و طرف دامن از اين خاك دامنگير برچيده ست هنوز از خويش پرسم گاه آه چه مي ديده ست آن غمناك روي جاده ي نمناك ؟ زني گم كرده بويي آشنا و آزار دلخواهي ؟ سگي ناگاه ديگر بار وزيده بر تنش گمگشته عهدي مهربان با او چنان چون پاره يا...
  5. *زهره*

    [IMG]

    [IMG]
  6. *زهره*

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    چی بگم ابری و بارون نمیشی درد و می فهمی و درمون نمیشی خیلی وقته می بینم زیر آوار جنون منو می بینی و ویرون نمیشی دل دیوونه خرابم می کنی چرا مثل قدیما خون نمیشی سر به صحرا میذاری منو تنها می ذاری لاله باغ کدوم گمشده ای چرا بین گلها پنهون نمیشی ای وای... چرا بین گلها پنهون نمیشی وقتی بارون میزنه...
  7. *زهره*

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    با همين چشم ، همين دل دلم ديد و چشمم مي گويد آن قدر كه زيبايي رنگارنگ است ،‌هيچ چيز نيست زيرا همه چيز زيباست ،‌زياست ،‌زيباست و هيچ چيز همه چيز نيست و با همين دل ، همين چشم چشمم ديد ، دلم مي گويد آن قد كه زشتي گوناگون است ،‌هيچ چيز نيست زيرا همه چيز زشت است ،‌ زشت است ،‌ زشت است و هيچ...
  8. *زهره*

    غزل و قصیده

    نگارا بر سر عهد و وفا باش در آیین نکوعهدی چو ما باش چنانک از ما جدایی ماه‌رویا زهرچ آن جز وفا باید جدا باش مرا خصمست در عشق تو بسیار نیندیشم تو بر حال رضا باش چو با جانم غم تو آشنا شد مکن بیگانگی و آشنا باش نگارینا ترا باشم همه عمر خداوندی کن و یک‌دم مرا باش
  9. *زهره*

    رباعی و دو بیتی

    همچون سر زلف تو پریشان توایم آنداری و آنداری و ما آن توایم هر جا باشیم حاضر خوان توایم مهمان تو مهمان تو مهمان توایم
  10. *زهره*

    شعر نو

    در شب کوچک من ، افسوس باد با برگ درختان ميعادي دارد در شب کوچک من دلهرهء ويرانيست گوش کن وزش ظلمت را مي شنوي ؟ من غريبانه به اين خوشبختي مي نگرم من به نوميدي خود معتادم گوش کن وزش ظلمت را مي شنوي ؟ در شب اکنون چيزي مي گذرد ماه سرخست و مشوش و بر اين بام که هر لحظه در...
  11. *زهره*

    وحشی بافقی

    کوهکن بر یاد شیرین و لب جان پرورش جان شیرین داد و غیر از تیشه نامد بر سرش آنکه مشت استخوانی بود بگذر سوی او تا ببینی ز آتش هجران کفن خاکسترش جمله از خاک درش خیزند روز رستخیز بسکه بیماران غم مردند بر خاک درش دست برخنجر خرامان می‌رود آن ترک مست مانده چشم حسرت خلقی به دست و...
  12. *زهره*

    [IMG]

    [IMG]
  13. *زهره*

    [IMG]

    [IMG]
  14. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    ای بر در سرایت غوغای عشق بازان همچون بر آب شیرین آشوب کاروانی
  15. *زهره*

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    منزلي در دوردستي هست بي شك هر مسافر را اينچنين دانسته بودم، وين چنين دانم ليك اي ندانم چون و چند! اي دور تو بسا كاراسته باشي به آييني كه دلخواه ست دانم اين كه بايدم سوي تو آمد، ليك كاش اين را نيز مي‌دانستم، اي نشناخته منزل كه از اين بيغوله تا آنجا كدامين راه يا كدام است آن كه بيراه...
  16. *زهره*

    [IMG]

    [IMG]
  17. *زهره*

    رهی معیری

    اشک سحر زداید از لوح دل سیاهی خرم کند چمن را باران صبحگاهی عمذی ز مهرت ایمه شب تا سحر نخفتم دعوی ز دیده من و ز اختران گواهی چون زلف و عارض او چشمی ندیده هرگز صبحی بدین سپیدی شامی بدان سیاهی داغم چو لاله ای گل از درد من چه می پرسی ؟ مردم ز محنت ای غم از جان من چه خواهی ؟ ای گریه در هلکم...
  18. *زهره*

    رهی معیری

    آتشین خوی مرا پاس دل من نیست نیست برق عالم سوز را پروای خرمن نیست نیست مشت خاشکی کجا بندد ره سیلاب را ؟ پایداری پیش اشکم کار دامن نیست نیست آنقدر بنشین که برخیزد غبار از خاطرم پای تا سر ناز من هنگام رفتن نیست نیست قصه امواج دریا را ز دریا دیده پرس هر دلی آگه ز طوفان دل من نیست نیست همچو...
  19. *زهره*

    رهی معیری

    چو گل ز دست تو جیب دریده ای دارم چو لاله دامن در خون کشیده ای دارم به حفظ جان بلا دیده سعی من بیجاست که پاس خرمن آفت رسیده ای دارم ز سرد مهری آن گل چو برگهای خزان رخ شکسته و رنگ پریده ای دارم نسیم عشق کجا بشکفد بهار مرا ؟ که همچو لاله دل داغدیده ای دارم مرا زمردم نا اهل چشم مردمی است...
  20. *زهره*

    رهی معیری

    مرغ خونین ترانه را مانم صید بی آب و دانه را مانم آتشینم ولیک بی اثرم ناله عاشقانه را مانم نه سرانجامی و نه آرامی مرغ بی آشیانه را مانم هدف تیر فتنه ام همه عمر پای بر جا نشانه را مانم با کسم در زمانه الفت نیست که نه اهل زمانه را مانم خکساری بلند قدرم کرد خک آن آستانه را مانم بگذرم زین...
بالا