نتایح جستجو

  1. *زهره*

    فريدون مشيري

    چشم صنوبران سحر خيز بر شعله بلند افق خيره مانده بود . دريا، بر گوهر نيامده ! آغوش مي گشود . سر مي كشيد كوه، آيا در آن كرانه چه مي ديد ؟ پر مي كشيد باد، آيا چه مي شنيد، كه سرشار از اميد، با كوله بار شادي، از دره مي گذشت ، در دشت مي دويد ! *** هنگامه اي شگفت ، يكباره آسمان و زمين را فرا گرفت ! نبض...
  2. *زهره*

    با مهدي اخوان ثالث

    اين نه آب است كآتش را كند خاموش با تو گويم، لولي لول گريبان چاك آبياري مي‌كنم اندوه زار خاطر خود را زلال تلخ شور انگيز تاكزاد پاك آتشناك در سكوتش غرق چون زني حيران ميان بستر تسليم، اما مرده يا در خواب بي گشاد و بست لبخندي و اخمي ، تن رها كرده ست پهنه ور مرداب بي تپش و آرام مرده يا در...
  3. *زهره*

    کوچه های تنهایی

    عشق تو هر شب برانگیزد ز جانم رستخیز چون تو بگریزی و بگذاری به تنهایی مرا چشمه‌ی خورشید را از ذره نشناسم همی نیست گویی ذره‌ای دردیده بینایی مرا
  4. *زهره*

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    اسیر جلوه‌ی هر حسن عشقبازی هست میان هر دو حقیقت نیاز و نازی هست ز هر دری که نهد حسن پای ناز برون بر آستانه‌ی آن در سر نیازی هست اگر مکلف عشقی سر نیاز بنه که هر که هست به کیش خودش نمازی هست چو نیک درنگری عشق ما مجازی نیست حقیقتی پس هر پرده‌ی مجازی هست میان عاشق و معشوق...
  5. *زهره*

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    از تهي سرشار جويبار لحظه ها جاري ست چون سبوي تشنه كاندر خواب بيند آب ، واندر آب بيند سنگ دوستان و دشمنان را مي شناسم من زندگي را دوست مي دارم مرگ را دشمن واي، اما با كه بايد گفت اين ؟ من دوستي دارم كه به دشمن خواهم از او التجا بردن جويبار لحظه ها جاري
  6. *زهره*

    سخنان بزرگان، جملات کوتاه و زیبا

    اسکاول شین: جایی هست که جز تو هیچ کس آن را پر کند و کاری هست که جز تو هیچ کس قادر به انجامش نیست.
  7. *زهره*

    سعدی

    جانان هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم صانع خدایی کاین وجود آورد بیرون از عدم خورشید بر سرو روان دیگر ندیدم در جهان وصفت نگنجد در بیان نامت نیاید در قلم گفتم چو طاووسی مگر عضوی ز عضوی خوبتر می‌بینمت چون نیشکر شیرینی از سر تا قدم چندان که می‌بینم جفا امید می‌دارم وفا...
  8. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    دمی خواهم که سوی من قدم را رنجه گردانی اجابت میکنی؟ یا عذر می‌آری؟ چه میگویی؟
  9. *زهره*

    غزل و قصیده

    بخوابم دوش پرسیدی، ببیداری چه میگویی؟ دلت را چیست در خاطر چه سرداری؟ چه میگویی؟ من از مستی نمیدانم حدیث خویشتن گفتن تو در باب من مسکین که هشیاری، چه میگویی؟ مرا گفتی که: زاری کن، که فریادت رسم روزی کنون چون زاریم دیدی، ز بیزاری چه میگویی؟ دمی خواهم که سوی من قدم را رنجه...
  10. *زهره*

    كوي دوست

    نشسته ماه بر گردونه عاج . به گردون مي رود فرياد امواج . چراغي داشتم، كردند خاموش، خروشي داشتم، كردند تاراج ...
  11. *زهره*

    رباعی و دو بیتی

    ای شب تو طریقِ زلفِ جانان داری یعنی نتوان گفت که پایان داری ای صبح مرا جان به لب آمد امشب آخر نَفَسی بزن اگر جان داری
  12. *زهره*

    شعر نو

    باران، قصيده واري، - غمناك - آغاز كرده بود. *** مي خواند و باز مي خواند، بغض هزار ساله ي درونش را انگار مي گشود اندوه زاست زاري خاموش! ناگفتني است... اين همه غم؟! ناشنيدني است! *** پرسيدم اين نواي حزين در عزاي كيست؟ گفتند: اگر تو نيز، از اوج بنگري خواهي هزار بار از اوج تلخ تر گريست!
  13. *زهره*

    چند وقت یه بار واسه همه‌ی دوستام عکس می‌فرستم

    چند وقت یه بار واسه همه‌ی دوستام عکس می‌فرستم
  14. *زهره*

    آره مگه ندیدی گوشش و هم بریده؟

    آره مگه ندیدی گوشش و هم بریده؟
  15. *زهره*

    شعر انگلیسی

    Broken Love MY Spectre around me night and day Like a wild beast guards my way; My Emanation far within Weeps incessantly for my sin. ‘A fathomless...
  16. *زهره*

    شعر انگلیسی

    The Spring and the Fall In the spring of the year, in the spring of the year, I walked the road beside my dear. The trees were black where the bark was wet. I see them yet, in the spring of the year. He broke me a bough of the blossoming peach That was out of the way and hard to...
  17. *زهره*

    كوي دوست

    ای بت یاقوت لب وی مه نامهربان شمع شبستان دل گلبن بستان جان گاه صبوحست و جام وقت شباهنگ و بام صبح دوم در طلوع مرغ سحر در فغان مردم چشم شبی تا بسحر پاس داشت گر چه بر ایوان ماست هندوی شب پاسبان ای مه آتش عذار آب چو آتش بیار آتش رخ بر فروز و آتش ما را نشان گر بگشائی نقاب...
  18. *زهره*

    شعر نو

    كنار دريا، با آب همزبان بودم . ميان توده رنگين گوش ماهي ها، ز اشتياق تماشا چو كودكان بودم ! به موج هاي رها شادباش مي گفتم ! به ماسه ها، به صدف ها، حباب ها، كف ها، به ماهيان و به مرغابيان، چنان مجذوب، كه راست گفتي، بيرون ازين جهان بودم . نهيب زد دريا، كه : - « مرد ! اين همه در پيچ تاب آب مگرد...
  19. *زهره*

    شعر نو

    سكوت صداي گامهايم را باز پس ميدهد با شب خلوت به خانه مي روم گله‌اي كوچك از سگها بر لاشه‌ي سياه خيابان مي‌دوند خلوت شب آنها را دنبال مي كند و سكوت نجواي گامهاشان را مي‌شويد من او را به جاي همه بر مي‌گزينم و او مي داند كه من راست مي‌گويم او همه را به جاي من بر مي‌گزيند و من ميدانم كه همه...
  20. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    در همه شهر فراهم ننشست انجمنی که نه من در غمش افسانه‌ی آن انجمنم
بالا