نتایح جستجو

  1. eksir

    گفتگو با خدا(::: مناجات نامه :::)

    الهي از مدت ارزومندي روزي ماند و از درد فراق بدل سوزي ماند
  2. eksir

    مشاعرۀ سنّتی

    هر کی پری طلب کند چهره خود بدو نما هر کی ز مشک دم زند زلف گشا که همچنین
  3. eksir

    زندگی در شعر

    زندگی دفتری از خاطره هاست یکنفر در دل شب یکنفر در دل خاک یکنفر همدم خوشبختیهاست یکنفر همسفر سختیهاست چشم تا باز کنیم عمرمان میگذرد.... ماهمه همسفریم .
  4. eksir

    زندگی در شعر

    اگر روزی کسی از من بپرسد که دیگر قصدت از این زندگی چیست؟ بدو گویم که چون میترسم از مرگ مرا راهی به غیر از زندگی نیست
  5. eksir

    زندگی در شعر

    زندگی بی خواهش دل ... مرگ بی آسایش است مرگ بی آسایش دل ... زندگی بی خواهش است
  6. eksir

    به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

    من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم
  7. eksir

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمی‌گیرد
  8. eksir

    غزل و قصیده

    ديدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد چون بشد دلبر و با يار وفادار چه کرد آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگيخت آه از آن مست که با مردم هشيار چه کرد اشک من رنگ شفق يافت ز بی مهری يار طالع بی‌شفقت بين که در اين کار چه کرد برقی از منزل ليلی بدرخشيد سحر وه که با خرمن مجنون دل‌افکار چه کرد ساقيا جام...
  9. eksir

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    آنکه می گفت ز یک گل نشود فصل بهار چه خبر داشت که همچون تو گلی می روید؟
  10. eksir

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد تنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت دل تنگش سر گل چیدن از این باغ نداشت قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت...
  11. eksir

    رباعی و دو بیتی

    روی تو به فال دارم ای حور نژاد زیرا که بدو بوسه همی نتوان داد فرخنده کسی که فال گیرد ز رخت تا لاجرم از محنت و غم باشد شاد
  12. eksir

    داستان هاي كوتاه

    جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد . رنج این عشق آن را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به او نمی یافت . مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت ، به او گفت : پادشاه ، اهل معرفت است ، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغت می آید ...
  13. eksir

    داستان هاي كوتاه

    شيوانا استاد معرفت از کوچه اي مي گذشت.پسر جواني را ديد که روي تخته سنگي نشسته و غمگين وافسرده چوبي در دست گرفته و با خاک بازي مي کند. کنارش نشست و دستي روي شانه هاي پسرک زد و گفت:" وقتي يک جوان غمگين است زمين و آسمان بايد از خودخجالت بکشد!؟ همه دنيا وکاينات ماندگاري شان براي اين است که کودکي...
  14. eksir

    سلام زهرا جان يكي دو تا از مطالب ارساليشو خواندم و....خوش آمد

    سلام زهرا جان يكي دو تا از مطالب ارساليشو خواندم و....خوش آمد
  15. eksir

    سخنان بزرگان، جملات کوتاه و زیبا

    لئون تولستوی، رمان‌نويس شهير روس و خداوندگار ادب فرهنگ روسيه، عبارت زيبايی دارد که می‌گويد: بر پشت يک نفر سوارم و او را مجبور می‌کنم که مرا حمل کند. با اين حال خودم و ديگران را مطمئن می‌سازم که برای او بسيار متاسفم و آرزومندم کاری کنم که او کمتر زير فشار باشد. اما همه کار مي‌کنم جز آن که از پشت...
  16. eksir

    سخنان بزرگان، جملات کوتاه و زیبا

    شما وقتی يک گلدان سفالی می‌سازيد، داخل آن را تهی نگه می‌داريد تا بتوانيد گل و گياه در آن فضای خالی قرار دهيد. و دقيقا همان فضای خاليست که به کمک شما می‌آيد تا بتوانيد از آن استفاده کنيد. يا اگر اتاقی می‌سازيد، فقط فضای خالی آن اتاق به کار شما می‌آيد تا بتوانيد در آن زندگی کنيد. پس در مغز و...
  17. eksir

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    روشن از پرتو رويت، نظری نيست که نيست منت خاک درت، بر بصری نيست که نيست ناظر روی تو، صاحب‌نظرانند، آری سرّ گيسوی تو در هيچ سری نيست که نيست اشک غماز من ار سرخ برآمد، چه عجب خجل از کرده خود، پرده‌دری نيست که نيست
  18. eksir

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    امشب اي ماه به درد دل من تسكيني آخر اي ماه تو همدردمن مسكيني
  19. eksir

    به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

    آن که پر نقش زد اين دايره مينايی کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
بالا