باری ، حکایتی ست
حتی شنیده ام
بارانی آمده ست و به راه اُفتاده سیل
هر جا که مرز بوده و خط ،پاک شسته است
چندان که شهربند قرقها شکسته است
و همچنین شنیده ام آنجا
باران بال و پر
می بارد از هوا
دیگر بنای هیچ پلی بر خیال نیست
کوته شده ست فاصلهء دست و آرزو
حتی نجیب بودن و ماندن ، محال نیست
بیدار راستین...