به ياد مي آورم
لحظه هاي فراز را
كه صداي او
اعتبارم مي بخشيد
و لحظه هاي نشيب را
كه اعتمادم
به ياد مي آورم
افراي افراشته اي را
به ياد مي آورم
مادرم را ...
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم
که پیش چشم بیمارت بمیرم
نصاب حسن در حد کمال است
زکاتم ده که مسکین و فقیرم
چو طفلان تا کی ای زاهد فریبی
به سیب بوستان و شهد و شیرم
چنان پر شد فضای سینه از دوست
که فکر خویش گم شد از ضمیرم
قدح پر کن که من در دولت عشق
جوان بخت جهانم گر چه پیرم
قراری بستهام با می...
خوش به حال من ودريا و غروب و خورشيد
و چه بي ذوق جهاني كه مرا با تو نديد
رشته اي جنس همان رشته كه بر گردن توست
چه سروقت مرا هم به سر وعده كشيد
به كف و ماسه كه نايابترين مرجان ها
تپش تبزده نبض مرا مي فهميد
آسمان روشني اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشيد كه خود را به دل من بخشيد
ما به اندازه...
برادر گفت حدیث گرگ و انسان است
برادر گفت حدیث دشنه و جان است
تنم لرزید
دلم را خشم و خون پر كرد
برادر گفت برادر مرد میدان است
برادر اسب خود زین كرد
برادر زد به كوهستان
سلام ای خشم روزافزون
خداحافظ برادرجان ...