ياران چه غريبانه،رفتند از اين خانه
هم سوخته شمع ما،هم سوخته پروانه
بشكسته سبوهامان،خون است به دل هامان
فرياد و فغان دارد، دردى كش ميخانه
هر سوى گذر كردم، هر كوىنظر كردم
خاكستر و خون ديدم ويرانه به ويرانه
افتاده سرى سويى،گلگون شده گيسويى
ديگر نبود دستى تا موى كند شانه
اي واي كه يارانم،گل هاي...
حالا اگر حدودِ حرمت تو را
پایی دراز داشته ام
پیشانی بلند عاطفه ات را می بوسم
که در من جز عشق
گناهی گمان نخواهی برد
که اینهمه را، تنها و تنها
از بلوغ بغضهای تو وُ
از بارش باران
بـَلد شده ام.
در عطر خواب های گل سرخ
یاران من پیاله گرفتند
لب ریز شوکران
و مرگ را به حجله نشاندند
خندان ، دلاوران
از شب گذشتگان
ما را چگونه گذر دادید
از هفت خوان مرگ ؟
خورشید را چگونه نشاندید
در چشمهایتان ؟
کشتی نشستگان
چگونه گذشتید
بی اعتبار تجربه از موج حادثات
دلم چون برگ میلرزد همه روز
که دلبر نیم شب تنها کجا شد
برو بر ره بپرس از رهگذریان
که آن همراه جان افزا کجا شد
برو در باغ پرس از باغبانان
که آن شاخ گل رعنا کجا شد
برو بر بام پرس از پاسبانان
که آن سلطان بیهمتا کجا شد
دلم چون برگ میلرزد همه روز
که دلبر نیم شب تنها کجا شد
برو بر ره بپرس از رهگذریان
که آن همراه جان افزا کجا شد
برو در باغ پرس از باغبانان
که آن شاخ گل رعنا کجا شد
برو بر بام پرس از پاسبانان
که آن سلطان بیهمتا کجا شد