دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم
لیکن از لطف لبت صورت جان میبستم
عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست
دیرگاه است کز این جام هلالی مستم
از ثبات خودم این نکته خوش آمد که به جور
در سر کوی تو از پای طلب ننشستم
عافیت چشم مدار از من میخانه نشین
که دم از خدمت رندان زدهام تا هستم...