آقای شهریار با یه بغض خاصی اون بیت و بیت های بعدی رو می خونن. برا همین دوس داشتم:gol:
مرا در دل غم جانانهای هست
درون کعبهام بتخانهای هست
ز لب مهر خموشی بر ندارم
که در زنجیر من دیوانهای هست
ببخشید ترکی شد :redface:
آخ گجه لر یاتمامیشام من سـنه لای لای دمیشم
(آه که شبها از غم فراقت نخفته ام و برایت لای لای گفته ام)
سن یاتالی من گوزومه اولدوزلاری سای دمیشم
(آن دم که به خواب نازفرو رفته ای بجایت تاسحر ستاره هارا شمرده ام)
در پشت چارچرخه فرسوده ای / كسی
خطی نوشته بود:
"من گشته ام نبود !
تو دیگر نگرد
نیست!"...
گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جستجوست.
پویندگی تمامی معنای زندگی ست.
هرگز
"نگرد! نیست"
سزاوار مرد نیست...
در خاموشی شب
بلبل بانگ برداشت و آواز شبانه اش به عرش خداوند رسید
خدا نغمه بلبل را شنید و به پاداش آن
در قفسی زرینش کرد و به او روح نام داد
از آن پس
مرغ روح در قفس تن زندانی است
ولی همچنان گاه و بیگاه نوای دلپذیرش را سر میدهد...