نتایح جستجو

  1. غزل *

    رمان کویر تشنه

    - خب از بس دوستم دارین دیگه. مگه غیر از اینه؟ - معلومه که غیر از اینه. - یعنی زیاد دوستم ندارین؟ - زیاد دوستت ندارم. بی اندازه دوستت دارم، قربونت برم. واسهٔ همین غیر از اینه، خوشگل خانم. - من هم شما رو خیلی دوست دارم. مامانم که دیگه هیچ. پس عکسها دست بابامه. چه جالب! - ببینم یعنی اول مامانتو...
  2. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 54 همانطور که روی کاناپه نشسته بودم، روی زمین رو به قبله قرار گرفتم و به درگاه خدا سجده کردم.های های گریه میکردم و خدا را شکر میکردم. مادرم کنارم نشست و گفت: حالا تو پدری داری که نمونه اس و میتونی بهش افتخار کنی. پدری که حتی تو زندان هم به فکر ما و همه جوره پشتیبانمان بوده. ما هر چی داریم...
  3. غزل *

    رمان کویر تشنه

    افسانه آرامتر شد. بیچاره گیج شده بود. علی محمد خواست او را از منزل بیرون ببرد. افسانه گفت: میخوام برادرمو ببینم. میخوام برای بار آخر ببینمش. علی محمد اجازه نداد. آخر چه را میدید؟ سر و بدنی که در خون غرق بود؟ از ملافهٔ سفید خونی معلوم بود زیرش چه خبر است. مأمور آگاهی گفت: خانم تو پزشک قانونی...
  4. غزل *

    رمان کویر تشنه

    به عادل التماس کردم که ولش کند. تمام دهان و بینی اردشیر پر خون بود. اردشیر گفت: عادل، بسه. تو رو روح پدرت دیگه نزن. عادل کوتاه آمده. درحالی که نفس نفس میزد گفت: یه بار دیگه رو مینا و بچهٔ من دست بلند کنی، میکشمت، اردشیر. فکر نکن مینا بی کس و کاره. پدرش به خاطر من طردش کرده، اما من هیچ وقت ترکش...
  5. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش۵۳ فقط فهمیدم اردشیر او را دعوت به سکوت کرد. دیگر چیزی یادم نمیاد. وقتی به هوش آمدم، دیدم اردشیر دارد به من آب میدهد و قربان صدقهام میرود. کمی که هشیارتر شدم، از جا پریدم و سپیده را صدا زدم. خودم را به اتاقش رساندم. وقتی دیدم مظلوم روی زمین خوابش برده، با وحشت سراغش رفتم. گفتم نکند کار...
  6. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 52 - گاهی خدا رو بابت اینکه تو رو به علی محمد داد شکر میکنم. اگه تورو نداشتم چی میشد؟ نه دلسوز داشتم، نه میتونستم بچه مو ببینم. با اینکه خواهر اردشیری، همیشه به حق حکم میکنی. - خوب من برادرمو خوب میشناسم و به عادل و خونوادش حق میدم. با اینکه خیلی تو و اردشیرو دوست دارم، گاهی از خدا میخوام...
  7. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 51 جیغ کشیدم: منو نجات بدین. کمک! کمک! این میخواد منو بکشه. اردشیر اف اف را سر جایش گذاشت و مرا با کتک به اتاق خواب برد. در را رویم قفل کرد و سراغ راننده رفت. سریع تلفنم را بیرون آوردم و شمارهٔ افسانه را گرفتم و از او کمک خواستم. فقط فرصت کردم تلفن را زیر تخت قایم کنم. چاقو در دست وارد شد...
  8. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 50 دوروز بعد سپیده به خانهٔ ما آمد و دوباره کنار هم بودیم. پنهانی قرص ضد بارداری را شروع کردم، و اردشیر همچنان منتظر جواب مثبت بود. دوماه گذشت و خبری از بارداری نشد. اردشیر پرسید: پس چرا باردار نمیشی؟ بیا بریم دکتر. نکنه از اون بار آسیب جدی برداشتی؟ - خوب یه بچه سقط کردم. زدی کمرمو ناقص...
  9. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 49 سه ماهه که شدم، یک روز بعدازظهر از خانهٔ عادل بازمیگشتم، اردشیر را عصبانی مقابل در دیدم. انگار مرگ را جلوی چشمم دیدم. آنقدر ترسیده بودم که حد نداشت. نفهمیدم چطور پول راننده را حساب کردم و از ماشین پیاده شدم. به اردشیر سلام کردم. اردشیر برافروخته جلو آمد. نگاه مرگباری به من کرد و از...
  10. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 48 - بله؟ - سلام. - سلام مینا. حالت چطوره؟ - الحمدلله خوبم. شما چطورین؟ - ما هم خوبیم. سپیده صبحونه شو خورده و لباس تمیز پوشیده که مامان بزرگش میاد پیشش، ترو تمیز باشه. - من همه رو به زحمت انداختم. - اردشیر چی کار میکنه؟ - مغازه اس. دوروز تلفنو جمع کرده بود. محلش نذاشتم، به التماس افتاد...
  11. غزل *

    عكسهايي از شيك ترين رستوران ها و كافي شاپ ها

    چشمات خشگل میبینه عزیزم
  12. غزل *

    عكسهايي از شيك ترين رستوران ها و كافي شاپ ها

    عكسهايي از شيك ترين رستوران ها و كافي شاپ ها عكسهايي ديدني از شيك ترين و زيباترين رستوران ها و كافي شاپ هاي دنيا
  13. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 47 پیشانیم چهار تا بخیه خورد و به خانه برگشتیم. لباسم را عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم. اردشیر آمد و گفت: پاشو غذا رو آماده کن گرسنمه. - به من چه؟ من الان درد دارم. - خیلی پررو شدی. درستت میکنم. حیف که الان جون زدنتو ندارم. - من هم دیگه جون با تو زندگی کردنو ندارم. - همیشه از این ورورها...
  14. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 46 تازه فهمیدم منزل جدید او کجاست. در ماههای آخری که هنوز همسرش بودم، زمینی در نیاوران نظرش را جلب کرده بود. بالاخره هم آن را خرید. از اینکه به این سرعت آنجا را ساخته بود تعجب کردم. از زن تشکر کردم و خداحافظی کردم. در ماشین که نشستم، اردشیر پرسید: زنیکه کی بود؟ همسر جدیدش خیلی بهش میاد...
  15. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 45 - وقتی من ناآرومم، تو هم باید همینطور باشی. - چه خودخواه! - خوابم نمیبره. - من چی کار کنم؟ - سرمو گرم کن. - مثلاً غر بزنم خوبه؟ - الهی فدات شم. آخه من نمیتونم با تو قهر باشم. - تو دیگه منو از خودت متنفر کردی، اردشیر. بذار رُک بگم. - من آدم حسودیم. خودم میدونم. گاهی هم غیر قابل...
  16. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 44 به هر ترفندی دست زدم، گریه کردم، قهر کردم، التماس کردم، آخر دعوا کردم و کتک جانانه*ای نوش جان کرد، اما پیروز نشدم. فردایش با یک سرویس جدید طلا برای آشتی آمد. فکر میکرد طلا و جواهر میتواند نیازهای روحی مرا پاسخ بدهد. من دختر احمقی نبودم که مثل حیوان کتک بخورم و با یک سرویس همه چیز یادم...
  17. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 43 - من کاری به تو ندارم. هر چی هم که میخوای برات فراهم کردم. غیر از اینه؟ - من هیچی نمیخوام. فقط آرامش میخوام، احترام میخوام، بچه مو میخوام، البته به شرط امنیتش. نه میذاری آرایش کنم، نه میذاری با کسی تلفنی صحبت کنم، نه میذاری به بچم محبت کنم، نه میذاری از خونه بیرون برم. اینها تازه...
  18. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 42 گفتم: مینا هستم. باز کنین لطفاً. بیچاره انگار جا خورد، چون هیچ صدایی از او در نیامد. فقط در باز شد. یک طبقه بالا رفتم. افسانه و علی*محمد جلوی در منتظر بودند. سلام و احوالپرسی کردیم و تو رفتیم. بیچاره*ها با تعجب به من و سپیده چشم دوخته بودند. افسانه او را از من گرفت و بوسید. بعد علی*محمد...
  19. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 41 نشسته بودم و به دیوار تکیه داده بودم و به حال آینده*ای که در انتظارمان بود اشک میریختم. هنوز یه هفته از شروع زندگیم با اردشیر نگذشته بود که چنین پذیرایی ازم کرده بود. در دلم عادل را میخواستم و ستایشش میکردم. او چطور یک هفته قهر مرا پاسخ گفت و اردشیر چطور! بیچاره هرروز معصومانه به خانهٔ...
بالا