رمان کویر تشنه | مریم اولیایی
بخش 16
برق از چشمم جهید. قلبم روشن شد. انگار عزراییل را جواب کرده باشم، جان تازه گرفتم.
- شما در حقش مادری می*کنین. اون هم گناهی نداره. باشه، من به مینا میگم. اما گمان نکنم مینا به آقا اردشیر جواب مثبت بده... من و حسین که همیشه رو ایمان و وجدان و انسانیت شما قسم...