بخش 70
مادر دستش را به طرفم دراز کرد و گفت: بیا اینجا ببینم.
روی تخت نشستم. پدر که روی پاتختی نشسته بود گفت: مینا جون، حالا به خودت فشار نیار، فدات شم. بعدا صحبت میکنیم.
- نه، حالم خوبه. بذار ببینم چی نظر سپیده رو عوض کرده، عادل.
- خوب من از آرش خوشم اومده بود. مخصوصاً از حرف زدنش. اما همیشه تو...