نتایح جستجو

  1. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 40 - میل ندارم. به زور که نمیتونم بخورم. - من هم میل ندارم. اما غذا تا تازس خوبه. بخور. به زور بخور. کمی از غذا خوردم. پرسید: برای سپیده چیزی درست نکردی؟ - سوپ داشتیم، بهش دادم. سیره. رو به سپیده که در روروکش بازی میکرد گفت: سپیده بیا به به بخور. اما سپیده برعکس همیشه نیامد. از او...
  2. غزل *

    دوباره ارسال کردم اومد دباره قطع شد

    دوباره ارسال کردم اومد دباره قطع شد
  3. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 39 - من چی کار کنم، افسانه؟ هان؟ فکر میکنی خودم کم میکشم؟ دو کلمه به سه کلمه میشه، اعصابش میریزه به هم. من با عادل آروم و منطقی زندگی کردم، نمیتونم بشینم کارهای اینو تماشا کنم. من هم اسیر شدم. مجبور به سکوتم. یه بچه هم که رو دستم مونده. یه کم زیادی به سپیده میرسم، حسودی میکنه. قاتی میکنه...
  4. غزل *

    باشه از این به بعد ولی از سمت راست میتونی هر انازه که دلت میخواد تغییر بدی لازم ازت ممنونم

    باشه از این به بعد ولی از سمت راست میتونی هر انازه که دلت میخواد تغییر بدی لازم ازت ممنونم
  5. غزل *

    خب الا من دوباره 37و38 دوباره بزنم چیکار کنم

    خب الا من دوباره 37و38 دوباره بزنم چیکار کنم
  6. غزل *

    سلام خانمی میتونم منم یه زحمت بدم ببینی تا چند هست من تا بخش 38 گذاشتم ولی تا 36 نشون میده بعد...

    سلام خانمی میتونم منم یه زحمت بدم ببینی تا چند هست من تا بخش 38 گذاشتم ولی تا 36 نشون میده بعد چطوری میشه تشکر گذاشت و ازت خیلی خیلی تشکر میکنم بابت کمکت
  7. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 38 اردشیر به او چشم غره رفت و من با تعجب و گلایه به اردشیر نگاه کردم. به دوستش گفت: والله تا لحظهٔ عقد یه بوسه را از ما دریغ کرده. چی میگی، فرزاد؟ امیدوارم زن خجالتی و مقرراتی گیرت بیفته تا بفهمی من چی کشیدم. خلاصه همه رفتند و من ماندم و اردشیر از خدا بیخبر عاشق و تشنهٔ جسم من. اصلاً رحم و...
  8. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 37 - مگه الان مادرمو نمیبینم چی شده؟ آدم عادت میکنه. بعد هم بابام باید سعادت منو بخواد، نه به به و چه چه مردمو. یه سال بگذره، براش یه نوهٔ مامانی بیاریم، خودش میاد آشتی میکنه. منِ تورو میخوام، مینا. قیمتش برام مهم نیست. هر چی باشه میپردازم. - ممنونم. ایشالله بتونیم زیر یه سقف خوش زندگی...
  9. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 36 پشت فرمان نشست و با عصبانیت پایش را روی گاز گذاشت و رفت. وقتی* به وسط حیاط رسیدم، مادربزرگ از سنگرش بیرون آمد و گفت: رفت بدبخت؟ - آره، رفت. - اگه میدونستم نوه*ام انقدر ستمگره، از خدا بچه نمیخواستم. یا اصلاً طول عمر نمیخواستم. حرف مادربزرگ مثل خنجر به قلبم فرو رفت. شاید دلم از جای دیگر...
  10. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 35 - به خدا دوستت دارم. به خدا عاشقتم. به خدا روز و شبم شدی تو. یه بار بهم اعتماد کن. بعداً هم میتونی* بری پیش عادل. اما اگه الان آشتی کنی، دیگه تمومه*ها. - گریه نکن. دوباره داره خون میاد. چرا اینطور میکنی* تو؟ اعصابم رو خورد کردی اردشیر؟ - چی* کار کنم؟ یه غلطی کردم. نمیدونم باید چطور...
  11. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 34 خلاصه سپیده چند روزی در بیمارستان بود، تا اینکه بهتر شد. در آن چند روز منِ خانهٔ مادربزرگ بودم. نمیگذاشت بروم. می*ترسید بلایی سرم بیاید. زمان امتحانات هم فرا رسیده بود و منِ نخانده سر جلسه میرفتم و خراب می*کردم و برمیگشتم. آنقدر فکر و خیال در سرم بود که چیزی به مغزم فرو نمیرفت. با مادرم...
  12. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 33 - میمونم. روی روبه*رو شدن با کسی* رو ندارم. - پس تا تو سپیده*رو عوض میکنی* و به ازیزخانم خبر میدی، من می*رم غذا میگیرم میام. - نمیخواد. میل ندارم. - این*طوری میخوای از بچه*ام مواظبت کنی؟ سپیده از شیر تو تغذیه می*کنه. الان بر می*گردم. - پس برای خودت هم بگیر با هم بخوریم. - نهار آخر...
  13. غزل *

    رمان کویر تشنه

    بخش 32 - بهت قول میدم که نذارم آب تو دل سپیده تکون بخوره. تا پایه جونم ازش محافظت می*کنم که این خصلت همهٔ مادرهاس. اما این قلو بهت میدم فقط به خاطر اینکه بهم خیلی* محبت کردی و من به تو خیلی* مدیونم. هر موقع ببینم سپیده داره اذیت میشه، به جون خودش بهت برش میگردونم. قسم میخورم. این تنها کاریه که...
  14. غزل *

    رمان کویر تشنه

    رمان کویر تشنه | مریم اولیایی بخش 31 از ترس پدر به اتاقم پناه بردم و در را قفل کردم. حدسم درست بود. عصبانی به در کوبید و گفت: خوب گوشهاتو باز کن بچه جون. فردا که برمیگردم اگر عادل اینجا بود و آشتی* کرده بودین که الهی شکر. اما اگه غیر از این باشه و باز سر حرفت باشی، به خدا قسم، به کتابش قسم،...
  15. غزل *

    رمان کویر تشنه

    رمان کویر تشنه | مریم اولیایی بخش 30 بالاخره سپیده را از آغوشش درآوردم. دیگر اصراری برای نگه داشتن بچه نکرد. عاقل بود و میدانست بچه به مادر بیشتر نیاز دارد. همراه سپیده به خانهٔ پدرم رفتم. پدر آن موقع شب خانه بود و از بدو ورودمان همه چیز را فهمید. به آنها گفتم: اون نباید به شما توهین می*کرد...
  16. غزل *

    رمان کویر تشنه

    رمان کویر تشنه | مریم اولیایی بخش 29 - خوشگله مگه نه؟ آدل، ببین چه ناخنهای بلند و کشیده*ای داره. - آره. جون میده واسهٔ دعوا و مرافعه. اینو چشم آهویی کرده*ای اشکالی نداره، مجبورم شمارهٔ یک و دو صداتون بزنم، اما مثل خودت جنژوش نکنی* ها! به خدا نه جونشو دارم، نه اعصابشو. یک هفته بعد که عادل...
  17. غزل *

    رمان کویر تشنه

    - یعنی* چی؟ - من باردارم. - خاک عالم بر سرت کنن. من می*گم عادلو از سرت باز کن تو یکی* دیگه*ام برایم درستکردی؟ مگه نمیتونی* جلوی خودتو بگیری؟ اون عادل بیشرف چه جا خوش کرده. - بالاخره شوهرمه اردشیر. چرا زور میگی؟ - مگه قرار نبود بهاش رابطه نداشته باشی؟این چه مبارزه*ایه آخه؟ - دیگه نمیشه...
  18. غزل *

    رمان کویر تشنه

    رمان کویر تشنه | مریم اولیایی بخش 28 - دیگه اعتراف کردین که خسته شده*این. این حرفها بیفایده*اس مامان. ببخشین زحمت دادیم. من بالاخره از عادل جدا میشم، منتها قبلش جایی واسهٔ خودم پیدامی*کنم. - باشه، تو اینطور فکر کن. اما به جون حسین سعادتتو میخوام وگرنه ازخودامه که دورم باشین...
  19. غزل *

    رمان کویر تشنه

    رمان کویر تشنه | مریم اولیایی بخش 27 - شما فقط ظاهرو می*بینین. - جلوی پدرت از این حرفها نزنی، میزنه اونور صورتتو هم بالا میاره*ها. - من از هیچ کس نمیترسم. - تو فقط به درد اردشیر دیونه میخوری که درستت کنه. عادل معصوم به درد تو نمی*خوره. - حاضرم با یه دیونه زندگی* کنم اما دوستش داشته باشم...
بالا