وسرش را تکان داد واقعا نمیدانست برای تشکر از او چه بگوید بالاخره با اصرار دیگران ستایش برخاست ورفت صورتش را شست شادی وشادمانی از سر گرفته شد ستایش از ته دل میخندید نگاه شروین پر از برق شادی بود وفقط به مادرش می نگریست نگاه پسر ومادر فقط به هم دوخته میشد واز نگاه هر دو شراره های عشق میبارید .بهار...