نتایح جستجو

  1. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    شاهرخ متوجه شد .دست نوازش بر سر بهار کشید واورابوسید بهار دیگر نمیگریست فقط به هق هق افتاده بود شاهرخ نگاهی به ستایش انداخت وهمراه بهار به اتاقش رفت .ستایش معنی نگاه او را نفهمید ولی میدانست که شاهرخ هم از دستش ناراحت شده است شاهرخ بهار را در آغوش نشاند به چهره ی چون گل او خیره شد وگفت : -دختر...
  2. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    -عزیزم تو دوست داری چند روز با ما بیای بریم خونه ممادرم؟ بهار جوابداد: -نه ! ستایش دلیل را پرسید واو گفت: -من که نمیوتنم بابام روتنها بزارم من میدونم وقتی که بابام تنها باشه بیشتر غصه میخوره دلم نمیخواد وقتی شب میاد خونه هیچ کس نباشد تازه دل منم برای بابان تنگ میشه ستایش متعجب به او خیره شد پس...
  3. mahshid m

    الان کجایی حرف زد ی؟

    الان کجایی حرف زد ی؟
  4. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    -قرار نشد گریه کنی .تو قول دادی که فقط بخندی وشاد باشی دختر خوب دیگه پسرت کنار توئه تا آخر عمر سرپرستی شروین قانونا دیگه به عهده توست -شما چطور این کاررو انجام دادید ؟منظورم اینه که چطور رامین رو راضی کردید ؟ شاهرخ لبخندی زد وگفت : -رامین اون قدرها هم که فکر میکردی آدم بدی نیست اون به شروین...
  5. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    وسرش را تکان داد واقعا نمیدانست برای تشکر از او چه بگوید بالاخره با اصرار دیگران ستایش برخاست ورفت صورتش را شست شادی وشادمانی از سر گرفته شد ستایش از ته دل میخندید نگاه شروین پر از برق شادی بود وفقط به مادرش می نگریست نگاه پسر ومادر فقط به هم دوخته میشد واز نگاه هر دو شراره های عشق میبارید .بهار...
  6. mahshid m

    سلام شاعر سحر خیزمون چطوره ؟

    سلام شاعر سحر خیزمون چطوره ؟
  7. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    شاهرخ مهربان گفت : -تولدت مبارک ستایش .امیدوارم سالیان زیادی با سعادت وموفقیت زندگی کنی او سر به زیر انداخت وتشکر کرد میدانست که او این مراسم را تدارک دیده از این که صبح در دل نسبت به او احساس بدی پیدا کرده بود شرمنده شد سوگند او را به اتاقش برد تا لباسش را عوض کند پس از دقایقی ستایش آراسته وارد...
  8. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    تا ظهر همه چیز اماده بود سالن پذیرایی آن قدر قشنگ شده بود که وقتی شروین وبهار آنجا را دیدند با شادی کودکانه خندیدند .جشن تقریبا خصوصی بود خانواده شاهرخ آمدند خانواده ستایش نیز از دیدن نوه ی خود بعد از چند سال اشک به دیده آوردند لباس قشنگی را که شاهرخ خریده بود تن شروین کردند .بهار نیز لباس...
  9. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    بالاخره روز موعود فرارسید آن روز تعطیل بود وشاهرخ راحت میتوانست در خانه بماند صبح ساعت 9 بود که سوگند آمد ستایش از دیدن او خوشحال شد اصلا نمیدانست که آن روز روز تولدش است دیگر مطمئن شده بود که شاهرخ نتوانسته کاری بکند وبه همین خاطر دیگر حرفی از شروین نمیزند بسیار غمگین بود ولی با دیدن سوگند سر...
  10. mahshid m

    [IMG]

    [IMG]
  11. mahshid m

    [IMG]

    [IMG]
  12. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    شروین با دیدن شاهرخ هورا کشید : -وای شاهرخ تو دوبازه برگشتی ؟یعنی امشب پیش ما میمونی ؟ تو لبخند زنان گفت" -اگر تو بخوای میمونم -خیلی خوشحالم خیلی زیاد پس عمو بهنام کجا رفت ؟ -خاله سوگند اومده الان میان -خاله سوگند ؟اومده من رو ببینه ؟ پس از لحظاتی آن دو وارد اتاق شدند بهنام در حالی که دست...
  13. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    پس از سفارشات لازم از خانه خارج شد وهمراه سوگند در اتومبیل جای گرفتند شاهرخ حرکت کرد -کجا میریم آقای شاهرخ ؟ -میخوام کمی با تو صحبت کنم بعد یمریم بهنام رو ببینی او هیچ نگفن مظطب بود که شاهرخ راجع به چه موضوعی میخواهد با او صحبت کند مقابل رستورانی توقف کرد وهمراه سوگند وارد شدند وپشت میزی...
  14. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    -شاید خونه مادر شباشه -نمیدونم خجالت کشیدم به اونجا تلفن کنم ستایش پرسید : -برای چی ؟مگه به تو تلفن نمیکنه ؟نکنه دعواتون شده ؟ سوگند جوابی نداد ستایش لبخندی زد وپرسید: -قهر کردید ؟ -تقصیر من شد مدام ازش سئوال میکردم آخه بگو دختر به تو چه ربطی داره لابد کار مردونه اس که نمیخواد تو بدونی ستایش...
  15. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    به بهنام در خانه وکنار شروین آن قدر خوش گذشت که به چیزی نمی اندیشید مدام با او بازی میکرد حرف میزد وخلاصه بیکار نبودند شروین نیز از بودن با بهنام خوشحال بود ابتدا می اندیشید که مزاحم او خواهد بود ولی بعد چنان با بهنام صمییمی شد که حد نداشت. -عمو بهنام بهنام با محبت جواب داد : -جونم -خاله سوگند...
  16. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    ستایش نگاهش را به او دوخت ودر نگاهش هزاران سوال نهفته بود وبی تابی در چهره اش هویدا بود بهار به او نگریست وپرسید : -مامان جونم چرا ناراحتی ؟هان بعد به پدرش نگاه کرد وپرسید : -بابا جون شروین رو با خودت آوردی ؟ شاهرخ به آن دو نگریست وگفت : -اونم میاد نگران نباشید ستایش هیجانزده پرسید: -کی ؟چی...
  17. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    وخندان به او نگریست او نیز به چشمان با محبت شاهرخ نگریست وهیچ نگفت ساعتی را کنارهم بودند وبا هم گفتند وخندیدند پس از آن شاهرخ گفت که باید به خانه برود بهنام متعجب به او نگریست وگفت : -میخوای بری ؟چرا ؟ -بهنام جون خیلی وقته از خونه وبچه ام بی خبرم .باید برم ببینمش وحال دختر گلم رو بپرسم -متوجه...
  18. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    از قبل با فرودگاه تماس گرفته واز ساعت دقیق وارد شدن هواپیما آگاهی یافته بود بنابراین در زمان مشخص به فرودگاه رفت دسته گلی خریده ومنتظر ماند تا شاهرخ وشروین را ببیند چقدر دلش میخواست بداند شروین چه شکلی وچطور پسری است ؟با اعلام فرود هواپیما وورود مسافران بهنام در میان جمعیت چشم به اطراف دوخت تا...
  19. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    -سلام بهنام خان -سلام شاهرخ .چه عجب .تو که منو کشتی !چرا زنگ نمیزنی ؟ -من فقط چهر روز اومدم اینجا -نخیر یک هفته اس مگه نمیخوای برای تولد ستایش اینجا باشی ؟ -حالا کو تا تولد ستایش خواب که نبودی ؟ -واسه تو که فرقی نداره شاهرخ خندید وگفت : -خیلی بی انصافی ! او هم خندید پاسخ داد : -حالا بگو ببینم...
  20. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    -من هیچ وقت ادعا نمیکنم که مقصر نبودم .چرا من هم مقصر بودم ولی تو قبول داری که یک زن خوب میتونه شوهرش روبه راه بیاره ؟یه مرد تشنه ی محبت همسرشه واگر از طرف اون با بی توجهی مواج بشه براش خیلی سخته میره طر ف رفقاش میره طرف اعتیاد -تو خودت چی کار کردی ؟البته تو درست میگی ولی خوب تو هم باید به اون...
بالا