نتایح جستجو

  1. mahshid m

    وای سلام خیلی خیلی خوشحال شدم که دیدم برام عکس فرستاده بودی ممنون خیلی ماشین خوشگلی بود ولی حیف...

    وای سلام خیلی خیلی خوشحال شدم که دیدم برام عکس فرستاده بودی ممنون خیلی ماشین خوشگلی بود ولی حیف که نیستی!!!!!!
  2. mahshid m

    ای بابا یادم رفت تبریک بگم به هر حال محمد جان خیلی خیلی تبریک میگم بهت

    ای بابا یادم رفت تبریک بگم به هر حال محمد جان خیلی خیلی تبریک میگم بهت
  3. mahshid m

    سلام آقای بی معرفت ! ای بابا فقط من غریبه بودم که نمیدونستم شما دایی شدین بازم به معرفت فاطمه...

    سلام آقای بی معرفت ! ای بابا فقط من غریبه بودم که نمیدونستم شما دایی شدین بازم به معرفت فاطمه جون که بهم گفت
  4. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    صبح جمعه با بهار صحبت کرد وگفت که میخواهد او را به دیدن ستایش وشروین ببرد دخترک خیلی خوشحال شد وگفت : -بابا جون من میشم تابریم شاهرخ گفت : -حالا؟بعدازظهر میریم الان زوده -ولی من میخوام حالا بریم شاهرخ لبخند زد بهار برای دیدن ستایش وشروین لحظه شماری میکرد خیلی دوست داشت زودتر را بیفتند وبه دیدن...
  5. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    در خانه رهنما والدین ستایش غمگین بودند .در طی دوروزی که دخترشان به خانه مراجعت کرده بود جز غم در چهره او چیزی ندیده بودند حتی شروین نیز مدام در خود فرو میرفت وشاداب نبود به سوگند متوسل شدند شاید او بداند ناراحتی ستایش به خاطر چیست ؟ولی او نیز اطلاعی نداشت .ستایش حتی از اندوه خود به او نیز چیزی...
  6. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    بهنام از خواب برخاست وقصد رفتن به سرکار راداشت سوگند نیز چنین قصدی داشت اما نمیتوانست بهار را تنها بگزارند -سوگند تو امروز بمون خونه پیش بهار -پس کارم چی میشه؟ -مهم نیست یه روز که چیزی نمیشه خودم حقوقت رو پرداخت میکنم حالا راضی شدی؟ سوگند لبخندی زد وگفت : -خیلی خب ولی به شرطی که دوبرابر باشه ها...
  7. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    بهنام دست بر شانه ی او نهاد وگفت : -این من نیستم که قراره تصمیم بگیرم تو هستی شاهرخ من نمیتونم تو رو وادار به کاری کنم فقط میگم سعی کن درست تصمیم بگیری -به نظر تو درست تصمیم گرفتن من به اینه که با ستایش ازدواج کنم؟ -نمیدونم .تو میدونی و....به هرحال امشب تنهات میزارم تا خودت فکراتو بکنی بعد...
  8. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    بهنام در حالی که لبخند بر لب داشت گفت : -آدم با رفیق خودش این طوری رفتار میکنه ؟اون هم رفیقی که حاضره جون فدای دوستش کنه ؟ -حرفهای قشنگت ارزونی خودت .من دیگه نیازی بهشون ندارم بهنام گفت : -ولی ما که رفیق نیمه راه نیستیم تا آخرراه هستیم او فقط قصد داشت شاهرخ خودش را خالی کند دیدن او در آن وضع...
  9. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    وعصبانی تر از پیش محکم گوشی را روی دستگاه نهاد بهنام ناراحت گوشی را نهاد ودستش را بر پیشانی نهاد میدانست که خیلی بد با شاهرخ صحبت کرده ولی باید میگفت باید شاهرخ را متوجه میکرد که با این کارها جز ضرر رساندن به خودش و بهار چیزی به دست نمی اورد از ته دل شاهرخ را دوست داشت عشق واقعی او را میستود ولی...
  10. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    شاهرخ تا بعد ازظهر در شرکت ماند سخنان بهنام ناراحتش کرده بود آخر چرا او گفته بود خودخواه !مدام این سوال را از خود می پرسید حتی با خانه هم تماس نگرفت می اندیشید شاید ستایش نرفته باشد وچقدر خوب میشد اگر او میماند ولی افسوس حرفهای دیشب او همه چیز را خراب کرده بود خسته از جای برخاست وبا برداشتن...
  11. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    ستایش لبخندی زد واو رابوسید برخاست ورو به بهنام که غمگین به انها مینگریست گفت : -خب بخنام خان مواظب بهار باشید تو رو به خدا خبر بدین که چی کار میکنید وبهار رو کجا میبرید ؟ -نگران نباش مراقبش هستم شما هم مراقب خودتون وشروین باشید حالا برید تو خداحافظ بهار بار دیگر از آنها خداحافظی کرد وسوار ماشین...
  12. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    بهنام مهربان او را بوسید وداخل شد دیدن ستایش در آن وضع ناراحتش میکرد او نیز از دیدن بهنام در ان موقع روز در آنجا متعجب شد بهنام وارد شد وگفت : -سلام میبینم که برای رفتن آماده اید ستایش سر به زیر انداخت بهنام رو به او گفت : -بهتره حاضر بشی من شما رو میرسونم -کجا ؟ -هرجا که میخوای بری مگه...
  13. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    -مگه چه حرفی زده که تو رو این قدر ناراحت کرده ؟ -بگذریم برو میخوام به کارم برسم حوصله ی خودم رو هم ندارم -ای بابا تو هم یکدفعه قاطی میکنی ها !حالا رفته یا هنوز هست ؟ -قرار بود اول صبح بره نمیدونم الان بهار تو خونه تنهاست یا نه -خب پاشو برو خونه حالت هم رو به راه نیشت بلند شو -نمیتونم حوصله...
  14. mahshid m

    نه بابا اینا همش شایعست تو باور نکن

    نه بابا اینا همش شایعست تو باور نکن
  15. mahshid m

    چند سوال از دخترای باشگاه

    خدایی اینو راست میگی خیلی از دخترا این 3 تا مورد رو انجام میدن که خیلی زشت وخجالت آوره ولی من خودم به شخصه از طلا بدم میاد
  16. mahshid m

    سلام ممنون بابت دوستیتون

    سلام ممنون بابت دوستیتون
  17. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    شاهرخ بر جای ماند ومنتظر شد تا او سخنش را ادامه دهد نمیدانست او چه خواهد گفت ولی مشتاق شنیدن بود هرچه باشد آخرین باری بود که میتوانست راحت با ستایش به صحبت بشیند ودردلی کند یا بشنود ستایش پشت به او داشت دلش میخواست به او بگوید که دوستش داشته ودارد .برایش مهم نبود چه خواهد شد فقط میخواست بگوید...
  18. mahshid m

    امیر جان تولدت مبارک جیگولی

    تولدتون مبارک
  19. mahshid m

    **** آرامش جون تولدت مبارک ****

    تولدتون مبارک!
  20. mahshid m

    تولد

    ببخشید دیر شده ولی به هرحال تولدتون مبارک
بالا