نتایح جستجو

  1. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    رامین متعجب پرسید : -بهاره ؟اون کیه .معشوقه ات ؟ ولبخندی زد . شاهرخ آهی کشید وگفت : -هسرم .عشقم .تمام زندگیم تضمین کننده خوشبختیم حالا که نیست هیچی برای من معنا ومفهومی نداره رامین برای همدردی گفت : -متاسفم ناراحتت کردم -نه پسر حرفش رو هم نزن بهتره در این مورد صحبت نکنیم من به اون قول دادم -به...
  2. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    شاهرخ ساعاتی را در انجا وکنار شروین گذراند وبعد از خداحافظی تصمیم گرفت به کارهای شرکت خودشان هم رسیدگی کند به یک کمپانی که با شرکت آنها در ایران ارتباط داشت سری زد ومدیر آنجا را ملاقات کرد شب هنگام وقتی به هتل بازگشت تصمیم گرفت برای صرف شام همراه رامین در رستوران هتل باشد بنابراین پس از تعویض...
  3. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    وسریع از او دور شد .نگاههای سیلویا که در نظرش وقیحانه جلوه میکرد آزارش داده بود .با خود می اندیشید که رامین چگونه به او علاقمند شده ؟البته او دختر قشنگی بود ولی آن طرز لباس پوشیدن ورفتارش واقعا نا مناسب بود .شاید چون شاهرخ فرهنگ وادب ایرانی را می پسندید اینگونه از رفتار سیلویا منزجر شده بود . پس...
  4. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    وبعد شروع به لباس پوشیدن کرد .گویی به رامین دنیا را داده باشند !با شادی به حرکات او خیره شده بود پیش روی خود شبی رویایی را با سیلویا مجسم کرد !تصاحب سیلویا را دوست داشت حتی برای یک شب !بعد از حاضر شدن او از خانه خاج شدند .پاسکال با نگاه سردی آنها را بدرقه کرد وبعد به اتاق اربابش رفت .پدر سیویا...
  5. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    پاسکال خدمتکار وفادار پدر سیلویا خیلی سرد با رامین برخورد کرد وگفت که خانم سیلویا در اتاقشان هستند وبه کارشان رسیدگی می کنند -لطفا اطلاع بدین که من اومدم او بهسردی نگاهی به رامین انداخت ورفت .لحظاتی بعد پاسکال برگشت وگفت : -خانم در اتاقشون منتظر هستند رامین خوشحال از اینکه او را پذیرفته وبه...
  6. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    -من فردا عازم هستم برام دعا کن . ستایش در حالی که نگران به نظر میرسید گفت : -امیدوارم با دست پر برگردید -امیدوارم .تو نباید نگران باشی با توکل به خدا کارها درست میشه . -فقط میتونم بگم امیدورام . وسر به زیر انداخت .شاهرخ حال او را درک میکرد مهربان دست بر شانه ی او نهاد وزمزمه کرد : -صبر داشته...
  7. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    -شاهرخ کی میخوای بری؟ -کجا ؟ -خب معلومه دیگه .برای آوردن شروین -آهان !باید اول با رامین صحبت کنم بعد بلیط بگیریم وبریم -باهاش تماس نگرفتی ؟ -نه ولی امروز فردا تماس میگیرم . بهنام برخاسته وشروع به قدم زدن در اتاق کرد .به پنجره رفت وگفت : -خیلی دوست دارم بینمش .دلم میخواد بدونم چه شکلیه ؟راستش...
  8. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    ستایش در حالی که بار دیگر نگاهش تر شده بود سر تکان داد وگفت : -بله قول مبدم .ممنون شاهرخ خیلی ممنونم .تو خیلی خوبی خیلی خوب . شاهرخ لبخندی زد وگفت : -اتو که هنوز قول نداده زدی زیرش ای ناقلا !بارآخری باشه که میبینم زدی زیر قولت ها ! او سریع اشکهایش را پاک کرد وخندید . -به خدا دست خودم نیست ...
  9. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    ستایش مشغول درست کردن قهوه شد .شاهرخ خیلی مایل بود او را خوشحال کند .مدام می اندیشید که چگونه موضوع را مطرح کند .سالیش فنجانی قهوه مقابل شاهرخ نهاد .او لبخندی زد وگفت : -اگر خوابت نمیاد یک قهوه هم برای خودت بریز وبشین میخواستم باهات صحبت کنم. او لحظه ای مکث کرد مدتها بود با شاهرخ صحبت چندانی...
  10. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    بهنام به شاهرخ نگریست ولبخندی زد .خوشحال بودند که رامین به راحتی حاضر به امضا شده .اسناد حاضر شده را مقابل او نهاده واو محل های مورد نظر را امضا کرد بعد رو به آنها گفت : -خب کارمون با هم تموم شد درسته ؟ شاهرخ لبخندی زد وگفت : -هنوز نه پسر ! -چرا ؟ شاهرخ جواب داد : -من نیمی از پول رو به تو میدم...
  11. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    -آقا شاهرخ حالتون خوبه ؟نگران به نظر میرسید . شاهرخ به ستایش نگریست وگفت : -نه چیزی نیست .نگران نباش . -میخواین برین بیرون ؟ -بله قرار دارم .وقتی بهنام اومد فورا به من اطلاع بده -چشم حتما بهار به ستایش نگریست وپرسید : -به نظرت چه شده ؟ واو جواب داد : -نمیدونم . نگاهش به کیف مشکوکی که شاهرخ...
  12. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    شاهرخ با بهنام ووکیل شرکت بشدت سرگرم بحث بود وکیل معتقد بود که نمیتوان به رامین اعتماد کرد وآنها باید از رامین شکایت کنند او رامین را کلاهبردار میدانست ومعتقد بود از راه قانونی میتوان کارها را درست کرد . -اگر مادر بچه شکایت کند مطمئن باشید با توجه به مدارکی که ما داریم حتما دادگاه حضانت بچه رو...
  13. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    -وای بهنام .اون مرد عوضی معلوم نیست با این بچه چه کرده .چنان روحیه خرابی داره که حد نداره .خیلی دلم سوخت تو این دو سه روزی که اونجا بودم مدام بهش سر میزدم .حسابی با من دوست شده اگر گریه هاش رو میدی جگرت آتیش میگرفت -حالا چه کار میکنی ؟به ستایش میگی ؟ -حالا نه .باید از طرف رامین مطمئن بشیم بعد...
  14. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    -آره نمی اومدم .چرا باید می اومدم تا سرسبزی ها رو ببینم ؟برای چی باید به فکر سلامتی ام میبودی ؟من که باید تا آخر عمرم اینجا بمونم تا بمیرم وحتی اجازه ندارم مادرم رو ببینم یا از او خبری داشته باشم . به چه امیدی باید خوشحال میبودم وبه فکر گشت وگذار می افتادم برای چی ؟ شروین با فریاد این جملات را...
  15. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    رامین رفت وشاهرخ برجای خود باقی ماند .در فکر فرو رفته بود که آیا کارها خوب پیش خواهد رفت ؟تصمیم گرفت با بهنام تماس گرفته واو را از اوضاع خبردار کند گوشی را برداشت واز مسئول هتل خواست شماره را بگیرد .پس از لحظاتی بهنام پشت خط بود . -سلام بهنام جان -سلام شاهرخ خودتی ؟پسر تو هم زنگ نمیزنی وقتی هم...
  16. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    رامین خندید وگفت : -آروم باش شاهرخ .اون بچه به زودی خوشبخت میشه چون تو میخوای ازش نگهداری کنی . -همه چیز رو آماده کردم وکیلم تو ایران مدارک رو کامل میکنه وتو هم پولت رو میگیری وبرای همیشه از زندگی ستایش وپسرش گورت رو گم میکنی ومیری ! -من آرزومه که به این پول برسم -تو یه آدم کثیفی. -خیلی خب دیگه...
  17. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    -پس چی ؟ شاهرخ جواب داد: -مادرت پرستار دختر کوچولوی منه همین .وبرای اینکه شروین را راحت کند این جمله را نیز در ادامه صحبتش افزود : وهیچ ارتباط دیگه ای بین من واو نیست . شروین به روی او لبخندی زد وگفت : -باورم نمیشه که یکی از مادرم خبری برام آورده . شاهرخ مهربان گفت : -باور کن اگر بتونم کارها رو...
  18. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    شروین با چشمان وحشت زده اش به چهره ی نکبت بار رامین که در حالت عصبانیت کریه تر میشد می نگریست . رامین رو به شاهرخ کرد وگفت : -اگر میخوای باهاش حرف بزنی خیالی نیست .من میرم چون کار دارم .خودت به هتل برگرد شب میبینمت . وبعد نگاه دیگری به پسرک انداخته ورفت . زن جوان رو به شاهرخ پرسید : -شما...
  19. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    در پایان ساعت کاری بهنام از اتاق خارج شده وبا لبخند به سوگند خسته نباشید گفت -ممونم تو هم خسته نباشی باید بریم خونه شاهرخ . -چرا ؟ -دعوتیم .بهار دعوتمون کرده شاهرخ هم خونه اس نه ؟ -نمیدونم شاید حالا بریم بعد برخاست وهردو سوار بر اتومبیل بهنام به سوی منزل شاهرخ حرکت کردند .فخری وفروتن وشبنم...
  20. mahshid m

    راهنمایی و مطالعه گروهی کارشناسی ناپیوسته معماری

    سلام والا من دقیقا نمیدونم که هرکدوم دقیقا چقدره ولی یکی از دوستام ترم اول پارسال یک میلیون دویست داد حالا امسال شاید کمتر وشاید بیشر باشه
بالا