نتایح جستجو

  1. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
  2. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 12 قسمت 3 مصدق برکنار بود. محکوم شده بود. عده ای به طرفداری از او و عده ای به طرفداری از شاه سخن می گفتند. با این که به قول آنها این بحث ها خانم ها را خسته می کرد ولی من لذت می بردم و با اشتیاق گوش می دادم. بعد از جنگ جهانی دوم و برکناری رضا شاه، نابسامانی در مملکت موج می زد وضع خواروبار،...
  3. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 12 قسمت 2 او خندید و گفت: «حالا گوش بده یک خبر فوق العاده برات دارم. به زودی به فرانسه می رویم» و وقتی قیافه بهت زده ی مرا دید ادامه داد: «تعجب نکن! خیلی دلم می خواست این کشور قشنگ را نشانت بدهم، حالا کارها کم کم داره ردیف می شه. نمی دانم چرا به دلم افتاده اگر حالا نریم دیگه شاید هیچ وقت...
  4. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 12 قسمت 1 چند ماهی از بازگشایی مدارس گذشته بود و من به صورت متفرقه اسم نویسی کرده بودم. با کمک مشتی یعقوب و راهنمایی سرهنگ، گلخانه را راه انداختیم. شمعدانی، اقاقیا، گل سرخ، تغارهای گل کاغذی و یاس را به آن مکان بردیم تا از سرمای زمستان در امان باشند. سرهنگ مرد خوب و دلسوزی بود و تمام...
  5. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 11 قسمت 4 تا این که فخری برای کارهای انتقالی اش به شیراز آمد و وقتی دید من هنوز کسی را پیدا نکرده ام گفت؛ پسر تو که منو پاک ناامید کردی! بسپارید به خودم همین بود؟ تو که نتوانستی دختر دلخواهت را پیدا کنی. و بعد مثل این که فکری به ذهنش رسید گفت: این یه هفته ای که من به دبیرستان می روم بهتره...
  6. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 11 قسمت 3 به او گفتم: «خیلی خسته بودی دلم نیومد بیدارت کنم. دیشب که خیلی بهت زحمت دادم! حتماً تا صبح نگذاشتم بخوابی» گفت: «بحران بدی را گذراندی، مقصر اصلی خودم هستم تو طاقت این همه هیجان را نداشتی! این چند مدت مهمانی حسابی تو را از پا درآورده است امشب شب آخره از فردا مال خودمان هستیم» گفتم...
  7. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 11 قسمت 2 اعتقاد داشت: «فقط باید آنها را شناخت و دید در چه موقعیتی قرار دارند. عده ای برای تثبیت موقعیت اجتماعی مجبور به زبان بازی و دروغ گفتن هستند و عده ای برای موقعیت خانوادگی و ترس و وحشت از دست دادن خانواده، حیله هایی به کار می برند و اگر از همه ی خودشان بپرسی، مهربانی، زیبایی و خوبی و...
  8. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 11 قسمت 1 آقاجون با خسرو مفصلاً صحبت کرده بود و او با مظلوم نمایی گفته بود که من بی تقصیرم. هر کاری که کرده ام برای خانواده انجام داده ام. گرفتاری شغلی دارم و گیسو هم چون تنهاست فکرهای بیخود می کند. اگر چند تا دوست برای خودش پیدا کند و با آنها سرگرم شود این قدر فکر و خیال نمی کند و ایراد...
  9. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 10 قسمت 6 سرهنگ چند سالی از کاووس بزرگ تر بود و خانمش هم با من فاصله ی سنی زیادی نداشت. دختر بامزه چهار پنج ساله ای داشتند که با دیدن من چند تا از کتاب داستان هایش را آورد و گفت: «خاله جان برام کتاب می خوانی؟» و آن را باز کرد و به دستم داد، خانم سرهنگ گفت: «لیلی! بهتره خانم مختاری را اذیت...
  10. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 10 قسمت 5 خانم کوچک در حالی که اشک هایش را پاک می کرد گفت: «این آخریه و عزیز دردانه ی آقاشه، بدجوری بهش عادت کرده بودیم» خانم امین السلطنه گفت: «این جا هم متعلق به شماست! او عزیز دردانه ی همه ی ماست ما که آنها را تنها نمی گذاریم. شما هم آنها را تنها نگذارید، بچه ها در هر سنی که باشند به...
  11. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 10 قسمت 4 دوباره سردرد لعنتی به سراغم آمد. سردردی که ارمغان خسرو بود. تا چند روز حال خوبی نداشتم. دلم از دیدن گیسو ریش ریش می شد، نباید شوهر خوبی مانند کاووس نصیبم می شد. او به گیسو تعلق داشت اگر با خسرو به جهنم دره ای رفته بودیم حالا دیگر همه چیز تمام شده و کاووس به خواستگاری گیسو آمده...
  12. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 10 قسمت 3 وقتی سوار ماشین شدم او گفت: «ماشاءالله، ماشاءالله مثل این که دوستانت به ما خیلی ارادت دارند و یا شاید هم حسادت می کنند» با لبخندی به او گفتم: «بیشتر کنجکاوند، چون فکر نمی کردند من به این زودی ازدواج کنم حالا می خواهند ببینند اون طرف کیه که دل مرا به دست آورده!» همان طور که رانندگی...
  13. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 10 قسمت 2 بغضی از مهمان ها خونگرم و مهربان بودند، صورتم را می بوسیدند و تبریک می گفتند. خانم امین السلطنه از پیش خانم بزرگ و خانم کوچک تکان نمی خورد. هرکس جفت خود را پیدا کرده بود. کاووس تمام مدت در کنارم بود و مرا تنها نگذاشت. هر وقت چهره ی او را می نگریستم احساس امنیت و آرامش می کردم...
  14. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 10 قسمت 1 شب بله بران از راه رسید. خانه از حضور مهمان ها غلغله شده بود. خان عمو، خان دایی، عمه خانم ... بزرگان فامیل همه جمع شده بودند. نزدیکی های غروب بود که آنها با کاسه ی نبات و کله قند و یک بقچه ترمه آمدند. بعد از سکوتی نسبتاً طولانی، صدای هلهله و شادی از آن طرف حیاط نشیده شد. در اطاق...
  15. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 9 قسمت 6 خسرو مثل طفلکی که جواب مادرش را می دهد با صدای بغض آلودی گفت: «حق با شماست خانم بزرگ! من از یک حیوان پست ترم! من می روم و قدم نحسم را دیگه در این شهر و دیار نمی گذارم. من بی عرضه هستم! بی عرضه ترین مرد عالم» و راهش را گرفت و رفت. خانم بزرگ از جایش بلند شد و مرهمی درست کرد و بر روی...
  16. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 9 قسمت 5 خانم کوچک بسیار خوشحال شد، چون خودش هم دلش هوای نوه هایش را کرده بود. بعد از خداحافظی به سمت خانه راه افتادم، خورشید خانم در را به رویم باز کرد. آقاجون و خسرو همراه با دوقلوها به خانه ی آقاخان رفته بودند. با کمک خورشید خانم هر چه همراه داشتم به اتاق گیسو بردم. در گوشه ای شهلا به...
  17. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 9 قسمت 4 با دیدن گفت: «مثل این که نگران امشب هستی دختر؟ این که ترس و وحشت نداره وقتش که برسه صدایت می زنند، بعد مثل یک دختر خانم باوقار و مؤدب می آیی و می نشینی ... همین» با عجله از او پرسیدم: «خوب بعدش چی؟» کمی فکر کرد و گفت: «بعدش والله منم درست نمی دانم. حتماً سوال می کنند و تو باید جواب...
  18. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 9 قسمت 3 «اصرار نکنید! افتاده روی دنده چپ، من که آنها را دیده ام، او هم می خواهم که نبینه!» برای اولین بار بود که گیسو این طور در مورد خسرو جلو خانم کوچک سخن می گفت. وقتی آنها رفتند خانم کوچک سر درد دلش باز شد و گفت: «پسره یهو جنی می شه. معلوم نیست چشه. واقعاً که شده یه خان به تمام معنا،...
  19. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 9 قسمت 2 مگر یک زن از زندگی زناشویی چه می خواهد؟ دست و دلباز باشد و بتواند او را جلو مردم دربیاورد و برای خودش کسی باشد و به زنش احترام بگذارد، بزرگترین محسنات را خواهد داشت و از همه مهم تر، همین که از زخم زبونهای خسرو راحت بشوم، یک دنیا ارزش دارد. صدای گیسو مرا به خود آورد: «چه خبره از...
  20. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 9 قسمت 1 با تکان های گیسو از خواب بیدار شدم: «دختر چه خبره این قدر می خوابی، بلند شو لنگ ظهره ...» و بعد با قیافه ای خندان گفت: «مژدگانی بده که خبر خواش برایت دارم. خانم خانم! بلند شو که قراره امروز عصر برات خواستگار بیاد» یهو دلم فرو ریخت. از این دنده به اون دنده شدم و غرغر کنان گفتم: «این...
بالا