از صفحه 182 تا اخر صفه187
_دختر بی منطق ،حتی اگه پسرم بودی نمی تونستی تنهایی کاری از پیش ببری پس دیگه بس کن وبرو تواتاقت>
برگشتم ،پشت به او دیگه نمی فهمیدم چیکار می کنم.چنان با سرعت دویدم به حیاط که سکندری خوردم ووپایم سورخوردونزدیک بودبا سرچندپله بیفتم.همین فرستی شدبرای او که به من برسد.پشت سرم...