نتایح جستجو

  1. ملیسا

    سلااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااام.[IMG]...

    سلااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااام.[IMG] بیدارشووووووووووووووووووووووووووووووووو باز که خواااااااااااااااااااااب موندی . تنبل همیشه خوابه ، جاش توی رختخوابه ، پاشو پاشو کوچولو از رختخواب جدا شو ، بشوی دست و رویت ، شانه بزن به مویت تا که روی سرکار میان آن...
  2. ملیسا

    [IMG]هیس ملی خوابیده .

    [IMG]هیس ملی خوابیده .
  3. ملیسا

    سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.[IMG]

    سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.[IMG]
  4. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
  5. ملیسا

    خوب نمیدونم دیگه . چرا عصبانی میشی آخه ؟

    خوب نمیدونم دیگه . چرا عصبانی میشی آخه ؟
  6. ملیسا

    :redface::redface::redface::redface:

    :redface::redface::redface::redface:
  7. ملیسا

    :w05:

    :w05:
  8. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
  9. ملیسا

    [IMG]سلام وای اینها چرا اینجوری شدن آخه ؟

    [IMG]سلام وای اینها چرا اینجوری شدن آخه ؟
  10. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
  11. ملیسا

    [IMG]مرسی دوست عزیز .

    [IMG]مرسی دوست عزیز .
  12. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
  13. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
  14. ملیسا

    [IMG]خواهش میکنم دوست گلم .

    [IMG]خواهش میکنم دوست گلم .
  15. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
  16. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 13 قسمت 1 اوایل بهار عازم فرانسه شدیم، شاید بتوان گفت که دلچسب ترین لحظات زندگی ام همان یک ماه بود. پاریس، که آن را عروس شهرهای فرانسه می نامیدند آن قدر جالب و دیدنی بود که هر جهانگردی را مجذوب خود می کرد. از خرید کردن در آن شهر خسته نمی شدی، هر چیزی را که می خریدی چیز دیگری نظرت را جلب می...
  17. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 12 قسمت 5 به یاد حرف های خانم امین السلطنه، فخری و حوری افتادم. آنها از همه چیز خبر داشتند، حالا معنی حرف های خانم سرهنگ را می فهمیدم که برای چه مرا از دوستان او بر حذر می کرد. آن روز در گراند هتل را به خاطر آوردم و حتی بعدازظهرهایی که با زبان چرب و نرمش مرا خام می کرد و سری به دوستانش می...
  18. ملیسا

    رمان یاس کبود | زهرا ناظمی زاده

    فصل 12 قسمت 4 سرما را حس نمی کردم و قطره های باران همراه با عرق از پیشانی ام سرازیر شده بود. تا سر خیابان بدون وقفه دویدم، دنبال وسیله ای بودم ولی در آن موقع شب خبری نبود. همه جا سوتو کور بود و تنها گاهی صدای زوزه ی سگی به گوش می رسید. ترس و وحشت بر من غلبه کرد و تازه به این فکر افتادم که مبادا...
  19. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
  20. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
بالا