نتایح جستجو

  1. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
  2. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
  3. ملیسا

    تفلده مریمه(Harriet) بریزین تووو تفلده

    عسلی بانو تولدت مبارک . انشالله سالهای سال با خوبی و شادی در کنار خانواده محترمتان زندگی کنید .
  4. ملیسا

    رمان آرام عشق سلام داداشی گلم ، لطفا زحمت قفل کردن و انتقال رمان رو بکشید . شرمنده محسن جان...

    رمان آرام عشق سلام داداشی گلم ، لطفا زحمت قفل کردن و انتقال رمان رو بکشید . شرمنده محسن جان که همه ی زحمات به عهده ی شماست .
  5. ملیسا

    رمان آرام عشق

    :heart::heart::heart: پایان :heart::heart::heart:
  6. ملیسا

    رمان آرام عشق

    - مگه تو قفسی عزیزم؟ نگران نباش، آخرش هم مال خودت می شوم. - تو با این کارهایت دیوانه ام می کنی دختر. - همسر دیوانه ای مثل تو شدن هم لذت بخشه، دیوانگی ات را هم دوست دارم. - پدر و مادرت نگران شدند؛ به فکر آنها باش. زیاد منتظرمان نگذار. - پشیمان شی؟ - هیچ وقت، برای کسی که سال ها انتظار این لحظه را...
  7. ملیسا

    رمان آرام عشق

    - مگه تو قفسی عزیزم؟ نگران نباش، آخرش هم مال خودت می شوم. - تو با این کارهایت دیوانه ام می کنی دختر. - همسر دیوانه ای مثل تو شدن هم لذت بخشه، دیوانگی ات را هم دوست دارم. - پدر و مادرت نگران شدند؛ به فکر آنها باش. زیاد منتظرمان نگذار. - پشیمان شی؟ - هیچ وقت، برای کسی که سال ها انتظار این لحظه را...
  8. ملیسا

    رمان آرام عشق

    مادر گفت: حالا چرا اینقدر خودت را عذاب می دی؟ -اخه می گی چیکار کنم. آن از آرزو که گذاشت و رفت و این هم از امید که زده به سرش و برای همیشه می خواد برود کانادا. می گه نمی تونه اینجا بمونه، می گه بوی ایران، خیابانهاش، آب و هواش من را ناراحت می کنه و یاد آرام می اندازد. مادر با صدای بغض کرده گفت...
  9. ملیسا

    رمان آرام عشق

    به شیشه های مشبک خیره شدم. نور اباژور شکوه خاصی به پرده و کاناپه های رنگی داده بود. گفتم: چه رویایی! - درست همونی که می خواستی؟ - فکر نمی کردم یک روز رویایم به واقعیت بپیوندد. - حالا بیا اشپزخانه را ببین و بعد هم اتاق های بالا. اشپزخانه چیزی کم نداشت. ان قدر بزرگ بود که تنهایی یک اتاق غذا خوری...
  10. ملیسا

    رمان آرام عشق

    _ شاید بعد از این چشمهایش باز شود و نگاه عاشق بنفشه را ببیند . با مهربانی نگاهم کرد و گفت : او شیطان ، فکر کردی این همه سال به خاطرت صبر کردم که ظرف چند ساعت زحماتم را هدر دهم ؟ _ چه میدانم ، از خوشگلی ات میترسم . دیگر مجبور نیستی کت و شلوارهای به این خوش دوختی بپوشی . موهایت را بالا بدهی ، ریش...
  11. ملیسا

    رمان آرام عشق

    _ من همیشه کنارت هستم . _ای کاش هیچ وقت بیدار نشوم و تو کنارم بمانی . با صدائی گرفته گفت : من واقعیت هستم . آرام ، اگر تو بخواهی تا آخر عمرم کنارت میمانم . دوباره خیره نگاهش کردم . واقعیت بود. گفتم : آلن تویی ؟ این جا چکار می کنی ؟ گفت : انتظارت را می کشیدم . _ که چی بشه ؟ _ که ببینمت و بگویم...
  12. ملیسا

    رمان آرام عشق

    272 تا 293 دلم می خواست بیشتر فریاد بزنم. تکانش دادم و گفتم : به جهنم که مردم بی خواب می شوند ، ازم متنفری، هنوزم منو نبخشیدی مگه نه ؟ سکوت بود و سکوت . دیگر طاقتم تمام شد . گفتم : باشه ، حالا که این طوره خودم را می کشم تا همه از دستم راحت شوید ، به خصوص تو ، اگر بمیرم تو هم راحت می شوی . نگاه...
  13. ملیسا

    رمان آرام عشق

    لبخندی به لب آورد خیالم را بیشتر از قبل راحت کرد.وقتی که رفت دیگر دلواپسی نداشتم همه ی چیزهایی که باعث سوزش قلبم شده بود فراموش شد و برای لحظه ای الن و صدای خنده اش از یادم رفت و چشم هایم به خوابی آرام و طولانی بسته شد. برگرداندن وسایلم به خانه و دوباره مستقر شدنم در خانه ی خودمان زیاد طول نکشید...
  14. ملیسا

    رمان آرام عشق

    گفتم : تو که دیگر بر نمی گردی مگه نه؟ -این چند سال برایم کافی بود.آمده ام که اگر بشود بمانم. نفس راحتی کشیدم و گفتم : خوشحالم ، ممنون؛ دیگر قلبم از نبودنت تیر نمی کشد و وجدانم شب ها کابوس به خوابم نمی فرستد. نگاهم کرد و گفت : منو ببخش که اذیتت کردم ، فکر نمی کردم این قدر برایت مهم باشم. با...
  15. ملیسا

    رمان آرام عشق

    همه کنارم بودند؛پدرم،مادرم،بنفشه،به اره و شوهرش،حتی عمو و زن عمو.آرزو هم بود.مگر آرزو ایران بود؟می دانستم که بعد از ازدواج با پسر دایی اش که در ایتالیا زندگی می کرد برای همیشه ساکن ایتالیا و شهر ونیز شده بودند و دست از دور دنیا گشتن برداشته بود.چرا حالا همه چیز یادم می آمد؟نامزدی بنفشه به هم...
  16. ملیسا

    رمان آرام عشق

    فصل 14 آن شب فکر سفر خواب را از چشمانم ربود. چرا باید هر شب به بهانه ای بی خواب می شدم؟ صبح با مجله تماس گرفتم و درخواست یک هفته مرخصی کردم. از سر دبیر مجله آقای احمدی خواستم یک هفته ای که نیستم یک هفته ای که نیستم تنهایی کارها را روبراه کند. زیاد ناراحت نشد. حتما او هم دیگر تحمل قیافه اخمو و...
  17. ملیسا

    رمان آرام عشق

    برگشت و نگاهی کوتاه به چهره ام انداخت ، آنقدر سریع که نتوانستم از چشمهایش چیزی را بخوانم.واقعیت بود یا دروغ؟!چرا فرار میکرد؟نمی فهمیدم دیگر نمی شناختمش.چرا من هنوز عاشق بودم و او خالی؟ناگهان بدون فکر گفتم:آن روز در محوطه ی آن مسجد درست مثل یک عابد شده بودی. -و حالا؟ -با آنروز خیلی فرق کرده ای؟...
  18. ملیسا

    رمان آرام عشق

    221 تا 241 فصل سیزدهم به خانه که رسیدم بی خودی خندیدم.ساعت ها جلوی آینه به خودم نگاه کردم و به شکلهای مختلف لبخند زدم.حس کردم دوباره بچه شده ام.یعنی شادی های واقعی فقط از آن بچه هاست؟یا فقط آنها میتوانند از ته دل شادی کنند که من اینطور حس کودکی را داشتم که عزیزترین هدیه زندگی اش را گرفته بود...
  19. ملیسا

    رمان آرام عشق

    صفحه 214 تا 220 قلبم می شد. باید فراموش می کردم، باید فراموش می کردم... کنار کبوتر های سفید که رسیدم از یادم رفت برای چی آمده ام. پاکت ارزنی را که برایشان آورده بودم باز کردم، صدای بغ بغویشان مرا از واقعیت دور می کرد؛ صدایشان کنار صحن و تصویر بال های طوسی و سفیدشان از گذشته در ذهنم مانده بود...
بالا