نتایح جستجو

همه باده خسروانی به دست / همه پهلوانان خسروپرست می اندر قدح چون عقیق یمن / بپیش اندرون لاله و نسترن پریچهرگان پیش خسرو بپای / سر زلفشان بر سمن مشک سای همه بزمگه بوی و رنگ بهار / کمر بسته بر پیش سالاربار

رسیدند پس یک بدیگر فراز / دو لشکر پر از کینه و رزمساز همه گرزها برکشیدند پاک / یکی ابر بست از بر تیره خاک فرود آمد از کوه ابر سیاه / بپوشید دیدار توران سپاه

مگردان به ما بر دژم روزگار / چو آمد درخت بزرگی به بار نپذرفت زان دو خردمند پند / دگرگونه بد راز چرخ بلند

بزرگوار اگه سطح توقعاتمون رو در حد این مثالت بیاریم پایین، میریم دسته دو!!

اقای شهریاری 2 پیشنهاد میکنم پستاتو جمعا بذار تو تاپیک"اسکریم و خنده" ایدکم الله!!!

با 300 تومن فقط میشه زنده موند نه اینکه زندگی کرد من ترجیح میدم زندگی کنم تا اینکه از زنده موندنم صرفا خوشحال باشم و خودمو تبلیغ کنم که ببینید من نمردم هنوز!!

لب مرد برنا پر از خنده شد / همی گوهر آن خنده را بنده شد به رستم چنین گفت کای نامجوی / چرا تیز گشتی بدین گفت و گوی چو فردا بیایی به دشت نبرد / ببینی تو آورد مردان مرد

یکی لشکری همچو کوه سیاه / گذشتند بر پیش بیدار شاه پس لشکر اندر سپهدار طوس / بیامد بر شه زمین داد بوس برو آفرین کرد و بر شد خروش / جهان آمد از بانگ اسپان بجوش

اگر کین همی جوید افراسیاب / نه آرام باید که یابد نه خواب همی از پی دوده هر کس بدرد / ببارید بر ارغوان آب زرد

مثل خود زندگی.عادیه

دستکش نبودن از بهترین شعارای زندگیه

ممنون داداش.ولی منظور من چیز دیگه ایه مشکل من برنامه ریزی نیست.مشکل من عشق و علاقه است.ببین اگه من به پیدا کردن محل زندگی ی لاشخور هم علاقه داشتم باشم که به ظاهر چیز با اهمیتی زیاد نیست، شب و روزم میشه تلاش برای اینکار منتها من نمیتونم این علاقه رو به چیزی پیدا کنم.

سلام دوستان ی راهنمایی می خواستم ازتون.کارشناس نمیخواد باشین حتما.از تجربه و تفکر خودتون بگین من حس میکنم مدتیه (مدت نه چندان کم) که به هیچی علاقه ندارم.یعنی هیچی نمیتونه بهم انگیزه ای بده.خیلی عجیبه.میدونم که عمرم هم داره سر میشه و ناراحتم از این.منتها واقعا دست خودم نیست و هیچ کاری نمیتونم...

گردن این بزرگواره.میخاد بیاد دستت کنه بیای تو سرنوشتش

نکرد آن جفاپیشه فرمان من / نه فرمان این نامدار انجمن بکند این گرانمایگان را ز جای / نزد با دلیر و خردمند رای

بغرید باز اژدهای دژم / همی آتش افروخت گفتی بدم چراگاه بگذاشت رخش آن زمان / نیارست رفتن بر پهلوان

سلام داداش سرچ کن توی نت هست.باید توضیحش رو با شکل ببینی خیلی بهتره.بعد سوالی داشتی بیا بپرس

شروع شد دگر باره اکوان بدو باز خورد / نگشتی بدو گفت سیر از نبرد برستی ز دریا و چنگ نهنگ / بدست آمدی باز پیچان به جنگ تهمتن چو بشنید گفتار دیو / برآورد چون شیر جنگی غریو ز فتراک بگشاد پیچان کمند / بیفگند و آمد میانش به بند بپیچید بر زین و گرز گران / برآهیخت چون پتک آهنگران بزد بر سر دیو چون...

قربانت مش علی موید باشی

چاکریم.شکر هیچ میگذرونبم درسو زندگیو با هم نه بابا زنم کجا بود.تو که د اولویتی! تو چ میکنی؟