درفش شهنشاه با کرنای / ببردند با ژنده پیل و داری
چو رستم درفش جهاندار شاه / نگه کرد کامد پذیره براه
فرود آمد و خاک را داد بوس / خروش سپاه آمد و بوق و کوس
دگر باره اکوان بدو باز خورد / نگشتی بدو گفت سیر از نبرد
برستی ز دریا و چنگ نهنگ / بدشت آمدی باز پیچان به جنگ
تهمتن چو بشنید گفتار دیو / برآورد چون شیر جنگی غریو
دگر چون گنه کار جوید همی / دل از بیگناهان بشوید همی
بزرگان و خویشان افراسیاب / که با گنج و تختند و با جاه و آب
از این در کجا گفت یارم سخن / نه سر باشد این آرزو را نه بن