نتایح جستجو

وآنچه در بزمگه حریفانند رخ ز می گلستان کنند همه

نه خوشم اومد بهتره بری دعا نویس شی;) راست میگی علی جون کجاست تا بیاد وسط شاید هم خوابه:D

در این مقام مجازی بجز پیاله مگیر در این سراچه بازیچه غیر عشق مباز

دل سیر نگرددت ز بیدادگری چشم آب نگرددت، چو در من نگری این طرفه که: دوست تر ز جانت دارم با آن که ز صد هزار دشمن بتری رودکی:gol:

شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز هر که دل بردن او دید و در انکار من است

به به نوشی خانم این که به نفع شما هم هست که خب پس بذار منم 120 ساله شم با هم بیام به علی جون تبریک بگیم:biggrin: به به فریبا خانم اومده باشه من میرم میشینم حالا کی میخواد بیاد وسط؟!!!

نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز

در هر بندی هزار دل در بندش در هر پیچی هزار جان پیچیده

سلام بارون جان http://www.www.iran-eng.ir/showthread.php?p=832538#post832538

آخیه 30 40 کیلومتر !!!!!!!!!!! واقعا راست میگی وقتی بری و تشکیل نشه اینجوری خیلی سخته بهت حق میدم فعلا بای

صفات عالیه انسانی صفات عالیه انسانی حضرت امام رضا (ع) بر حسب ظاهر دوّمين شخصيّت كشور اسلامى آن روز بودند. امّا به خودشان تغييرى راه نداده، و پيوسته به ارشاد و هدايت مردم پرداخته و ساده مى‏زيستند، و لذا در احوالشان آمده كه به هنگام صرف غذا. تمام غلامان و زيردستان كوچك و بزرگ و حتى مهتر خويش...

داری شکسته نفسی میکنی خانم به این هنرمندی در ضمن خونه من تا دانشگام زیاد راهی نبود بعدشم من که خونه نمیرفتم بادوستان میرفتم ............

اشکال نداره اما بیا تو کوچه بازار شعر خوبه ها در ضمن چه بهتر که کلاستون تشکیل نشد منم وقتی یادم میاد که کلاسم تشکیل نمیشد بال در میاوردم آخه بچه درس خونی نبودم!!!!!!!!!!!

ای وااااااای تو که باهوشی دختر شعر رو میگم دیگه:D حالا بیخیال اصل حالت چطوره؟!

نه اختیار داری تو جیبات بگرد حتما پیدا میشه!:biggrin:

:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol: آشتی کردم با دوست پس از جنگ دراز هم بدان شرط که با من نکند دیگر ناز زانچه کرده‌ست پشیمان شد و عذر همه خواست عذر پذرفتم و دل در کف او دادم باز گر نبودم به مراد دل او دی و پریر به مراد دل او باشم از امروز فراز :gol::gol::gol::gol:

سودابه اگه وقت کردی یه سر به اینجا بزن منتظر نوشته ت هستم http://www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=87172

دوباره سلام چطوری سودابه جان خوبی؟! چه خبرا؟!

ای جهانی ز تو به آزادی بر من از تو چراست بیدادی دل من دادی و نبود مرا از دل بیوفای تو شادی دل دهان دل به دوستی دادند تو مرا دل به دشمنی دادی قصد کردی به دل ربودن من بر هلاک دلم بر استادی تا دلم نستدی نیاسودی چون توان کرد از تو آزادی دل ببردی و جان شد از پس دل ای تن اندر چه محنت افتادی بر دل...

تا ساخته شخص من و پرداخته‌اند در زیر لگد کوب غم انداخته‌اند