بی تو،
اینجا همه در حبس ابد
تبعیدند!......
سال ها
هجری و شمسی
همه بی خورشیدند!
سیر تقویم جلالی،
به جمال تو خوش است...
فصل ها را
همه با فاصله ات سنجیدند ...
تو بیایی همه ی ساعت ها ثانیه ها
از همین روز،
همین لحظه، همین دم، عیدند .........
قیصر_امین_پور
سال نو مبارک
در ميان روزها از "روز دوم" بدم می آيد .....
روز دوم بیرحمترين روز است و با هيچکس شوخی ندارد ...
در روز دوم همه چيز منطقی ست ...
حقايق آشکار است و به هيچ وجه نميتوان سر ِخود را شيره ماليد..!! مثلا ، روز اول مهر ...
هميشه روز خوبی بود ...
آغاز مدرسه بود و خوشحال بوديم ...
اما امان از روز دوم...
در ميان روزها از "روز دوم" بدم می آيد .....
روز دوم بیرحمترين روز است و با هيچکس شوخی ندارد ...
در روز دوم همه چيز منطقی ست ...
حقايق آشکار است و به هيچ وجه نميتوان سر ِخود را شيره ماليد..!! مثلا ، روز اول مهر ...
هميشه روز خوبی بود ...
آغاز مدرسه بود و خوشحال بوديم ...
اما امان از روز دوم...
این روزها...
بوی تازه ای میدهد هوای مردم شهر...
همهمه های مردم...
برای نو کردن همه چیز...!
و من به خود میگویم...
ای کاش کمی...
فکر ها نو بشوند...!
فکر ها خسته شدند ...
از دست ما آدم ها...
بس که بی مصرف ماندند...
آن گوشه ی سر...!!!
این روزها...
بوی تازه ای میدهد هوای مردم شهر...
همهمه های مردم...
برای نو کردن همه چیز...!
و من به خود میگویم...
ای کاش کمی...
فکر ها نو بشوند...!
فکر ها خسته شدند ...
از دست ما آدم ها...
بس که بی مصرف ماندند...
آن گوشه ی سر...!!!
این روزها...
بوی تازه ای میدهد هوای مردم شهر...
همهمه های مردم...
برای نو کردن همه چیز...!
و من به خود میگویم...
ای کاش کمی...
فکر ها نو بشوند...!
فکر ها خسته شدند ...
از دست ما آدم ها...
بس که بی مصرف ماندند...
آن گوشه ی سر...!!!
بین من و تو
آن قدر فاصله افتاد
که نامش را
می توانی تا سفر ادامه بدهی
سفر
تنهایی را
ازشهری به شهردیگری می برد
و به هرکه سلام می کردم
باخداحافظی فرقی نمی کرد
غریبه چیست؟
که به هرکسی که نزدیک می شوم
فرار می کند
آهای فراری ها
خون من
پرشده از کمبود زندگی
بازکنید
رگ های بسته ی آشنایی را
من انکار زنی...
بین من و تو
آن قدر فاصله افتاد
که نامش را
می توانی تا سفر ادامه بدهی
سفر
تنهایی را
ازشهری به شهردیگری می برد
و به هرکه سلام می کردم
باخداحافظی فرقی نمی کرد
غریبه چیست؟
که به هرکسی که نزدیک می شوم
فرار می کند
آهای فراری ها
خون من
پرشده از کمبود زندگی
بازکنید
رگ های بسته ی آشنایی را
من انکار زنی...