نتایح جستجو

  1. رجایی اشکان

    نگران من نباش دست‌هایم را به از دست دادن عادت داده‌ام... گروهی پرنده می‌آیند، گروهی پرنده...

    نگران من نباش دست‌هایم را به از دست دادن عادت داده‌ام... گروهی پرنده می‌آیند، گروهی پرنده می‌روند، وَ تنها پرنده‌ای از کوچ می‌ماند، که پرواز را نمی‌داند لیلاکردبچه
  2. رجایی اشکان

    هوای سرد و برفی :cool:

    هوای سرد و برفی :cool:
  3. رجایی اشکان

    [IMG]

    [IMG]
  4. رجایی اشکان

    مرسی چقدرم مبارکه والا:razz::(

    مرسی چقدرم مبارکه والا:razz::(
  5. رجایی اشکان

    سیزده بدرسال دگرهیچ کس نباشد دربدر ازعشق ومهروعاطفه قلبی نباشد بی اثر خاموش...

    سیزده بدرسال دگرهیچ کس نباشد دربدر ازعشق ومهروعاطفه قلبی نباشد بی اثر خاموش وسروناامیدهرگزنباشدیه نفر هرگزنیافتدیک درخت ازضربه سرد تبر ازجنگ وخونریزی زمین خالی بماند سربه سر هرگز نماند کودکی بی سایه سبز پدر تنها دلی که عاشق است باشد به هرجا معتبر ازجان پاک عاشقان باشد جدا شروخطر چشم انتظار...
  6. رجایی اشکان

    سیزده بدرسال دگرهیچ کس نباشد دربدر ازعشق ومهروعاطفه قلبی نباشد بی اثر خاموش...

    سیزده بدرسال دگرهیچ کس نباشد دربدر ازعشق ومهروعاطفه قلبی نباشد بی اثر خاموش وسروناامیدهرگزنباشدیه نفر هرگزنیافتدیک درخت ازضربه سرد تبر ازجنگ وخونریزی زمین خالی بماند سربه سر هرگز نماند کودکی بی سایه سبز پدر تنها دلی که عاشق است باشد به هرجا معتبر ازجان پاک عاشقان باشد جدا شروخطر چشم انتظار...
  7. رجایی اشکان

    سیزده بدرسال دگرهیچ کس نباشد دربدر ازعشق ومهروعاطفه قلبی نباشد بی اثر خاموش...

    سیزده بدرسال دگرهیچ کس نباشد دربدر ازعشق ومهروعاطفه قلبی نباشد بی اثر خاموش وسروناامیدهرگزنباشدیه نفر هرگزنیافتدیک درخت ازضربه سرد تبر ازجنگ وخونریزی زمین خالی بماند سربه سر هرگز نماند کودکی بی سایه سبز پدر تنها دلی که عاشق است باشد به هرجا معتبر ازجان پاک عاشقان باشد جدا شروخطر چشم انتظار...
  8. رجایی اشکان

    سیزده بدرسال دگرهیچ کس نباشد دربدر ازعشق ومهروعاطفه قلبی نباشد بی اثر خاموش...

    سیزده بدرسال دگرهیچ کس نباشد دربدر ازعشق ومهروعاطفه قلبی نباشد بی اثر خاموش وسروناامیدهرگزنباشدیه نفر هرگزنیافتدیک درخت ازضربه سرد تبر ازجنگ وخونریزی زمین خالی بماند سربه سر هرگز نماند کودکی بی سایه سبز پدر تنها دلی که عاشق است باشد به هرجا معتبر ازجان پاک عاشقان باشد جدا شروخطر چشم انتظار...
  9. رجایی اشکان

    سیزده بدرسال دگرهیچ کس نباشد دربدر ازعشق ومهروعاطفه قلبی نباشد بی اثر خاموش...

    سیزده بدرسال دگرهیچ کس نباشد دربدر ازعشق ومهروعاطفه قلبی نباشد بی اثر خاموش وسروناامیدهرگزنباشدیه نفر هرگزنیافتدیک درخت ازضربه سرد تبر ازجنگ وخونریزی زمین خالی بماند سربه سر هرگز نماند کودکی بی سایه سبز پدر تنها دلی که عاشق است باشد به هرجا معتبر ازجان پاک عاشقان باشد جدا شروخطر چشم انتظار...
  10. رجایی اشکان

    میدونی... گاهی فکر میکنم بیشتر از سنم عمر کردم! این حس رو گاهی هممون داریم. وقتی یه خاطره،...

    میدونی... گاهی فکر میکنم بیشتر از سنم عمر کردم! این حس رو گاهی هممون داریم. وقتی یه خاطره، آرووم از ذهنمون عبور میکنه. نقل یه سال دو سال نیست، من انگار هزار سالِ پیر شدم و صدها بار مُردم. این تاوان زیادیه برای یبار به دنیا اومدن! بغلم کن لطفا، مثل مادری که بچش تازه به دنیا اومده... "قد هزار سال...
  11. رجایی اشکان

    یک جرعه کتاب..

    تمام سوء تفاهمات ناشی از زبان است، تو می بایست در مورد افراد از روی اعمالشان قضاوت کنی، نه از روی گفته هایشان، همیشه محاکمهء خود، از محاکمهء دیگران سخت تر است. تو اگر توانستی در مورد خودت خوب قضاوت کنی، قاضی واقعی هستی... شازده_کوچولو آنتوان_دو_سنت_اگزوپری
  12. رجایی اشکان

    [IMG]

    [IMG]
  13. رجایی اشکان

    یک روز یک جایی‌ ناگهان این اتفاق برایِ ما می‌‌افتد کتاب مان را می‌‌بندیم عینکمان را از چشم بر...

    یک روز یک جایی‌ ناگهان این اتفاق برایِ ما می‌‌افتد کتاب مان را می‌‌بندیم عینکمان را از چشم بر میداریم شماره‌ای را که گرفته ایم قطع می‌کنیم و گوشی را روی میز می‌گذاریم ماشین را کنار جاده پارک می‌‌کنیم و دستمان را از رویِ فرمان بر میداریم اشک‌هایمان را پاک می‌کنیم و خودمان را در آینه نگاه می‌کنیم...
  14. رجایی اشکان

    یک روز یک جایی‌ ناگهان این اتفاق برایِ ما می‌‌افتد کتاب مان را می‌‌بندیم عینکمان را از چشم بر...

    یک روز یک جایی‌ ناگهان این اتفاق برایِ ما می‌‌افتد کتاب مان را می‌‌بندیم عینکمان را از چشم بر میداریم شماره‌ای را که گرفته ایم قطع می‌کنیم و گوشی را روی میز می‌گذاریم ماشین را کنار جاده پارک می‌‌کنیم و دستمان را از رویِ فرمان بر میداریم اشک‌هایمان را پاک می‌کنیم و خودمان را در آینه نگاه می‌کنیم...
  15. رجایی اشکان

    یک روز یک جایی‌ ناگهان این اتفاق برایِ ما می‌‌افتد کتاب مان را می‌‌بندیم عینکمان را از چشم بر...

    یک روز یک جایی‌ ناگهان این اتفاق برایِ ما می‌‌افتد کتاب مان را می‌‌بندیم عینکمان را از چشم بر میداریم شماره‌ای را که گرفته ایم قطع می‌کنیم و گوشی را روی میز می‌گذاریم ماشین را کنار جاده پارک می‌‌کنیم و دستمان را از رویِ فرمان بر میداریم اشک‌هایمان را پاک می‌کنیم و خودمان را در آینه نگاه می‌کنیم...
  16. رجایی اشکان

    یک روز یک جایی‌ ناگهان این اتفاق برایِ ما می‌‌افتد کتاب مان را می‌‌بندیم عینکمان را از چشم بر...

    یک روز یک جایی‌ ناگهان این اتفاق برایِ ما می‌‌افتد کتاب مان را می‌‌بندیم عینکمان را از چشم بر میداریم شماره‌ای را که گرفته ایم قطع می‌کنیم و گوشی را روی میز می‌گذاریم ماشین را کنار جاده پارک می‌‌کنیم و دستمان را از رویِ فرمان بر میداریم اشک‌هایمان را پاک می‌کنیم و خودمان را در آینه نگاه می‌کنیم...
  17. رجایی اشکان

    یک روز یک جایی‌ ناگهان این اتفاق برایِ ما می‌‌افتد کتاب مان را می‌‌بندیم عینکمان را از چشم بر...

    یک روز یک جایی‌ ناگهان این اتفاق برایِ ما می‌‌افتد کتاب مان را می‌‌بندیم عینکمان را از چشم بر میداریم شماره‌ای را که گرفته ایم قطع می‌کنیم و گوشی را روی میز می‌گذاریم ماشین را کنار جاده پارک می‌‌کنیم و دستمان را از رویِ فرمان بر میداریم اشک‌هایمان را پاک می‌کنیم و خودمان را در آینه نگاه می‌کنیم...
بالا